cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🩵【 ݦن دࢪون تو بودم |🗼| معصومہ طباطبایـے 】🩵

"عشق یعنی تنها تو هستی که میتونی منه تنها رو آروم کنی" کانال رمان دو جلدی "من درون تو هستم" و "من درون تو بودم" 🏙 شنبه تا چهارشنبه یک پارت میانبر پارتها💚 https://t.me/c/1479808053/360 محافظ رمان هام💙 @tabatabaee_novels84

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
916
Suscriptores
-224 horas
-127 días
-4530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دوتا پارت جدید🥹❤️ بی صبراااااانه منتظر نظراتتون هستم🫠🩷
Mostrar todo...
1
🏙 "من درون تو بودم" #پارت217 فقط نگاهم میکنه، انگار حتی نمیدونه که چی بگه. نمیدونم تو فکرش چی میگذره، اما نگاهش هرلحظه ترسناک‌تر و فشار دستش رو بازوم بیشتر میشه. با درد شونه‌م رو جمع میکنم و لبم رو میگزم. حتی جرعت ندارم دستم و بیارم و بالا تا از فشار دستش کم کنم. -بابا... -تو چیکار کردی؟ چشم میبندم. سعی میکنم نفس بکشم. دستم خیلی درد میکنه. -بابا... -چیکار کردی مایا... ناتوان با هقی خفه به مچش چنگ میزنم. -بابا... و انگار کبریت کشیده باشم رو هیزم خشمش. که با کشیدن بازوم سمت خودش، تو صورتم فریاد میزنه. -به من نگو بابا! با گریه‌ای خفه، میلرزم. قلبم تپشی جا میندازه. با ترس اشک میریزم. گفت بهش نگم بابا...گفتم نگم بابا... حس میکنم قلبم از ترس خونریزی کرده. ترس از دست دادن محبت بابا. چیزی که مدتها نداشتمش و تازه به دست آورده بودمش. و حالا...پر از وحشتم. از اینکه دوباره نداشته باشمش... دست دیگه‌ش ناگهان با فشار فَکم و در بر میگیره و وادارم میکنه تا نگاهش کنم. رگ‌های سرخ چشم‌هاش برجسته شدن، نگاهش به خون نشسته. -به من نگو بابا! نگو مایا! من باباتم؟ اصلا به من به عنوان بابات فکر میکنی؟ موقعی که با پسره بودی به من فکر کردی؟ با خشم دوباره فریاد میزنه. -جواب بده! باز بغض میشکونم‌. فکر کردم، ولی خیلی دیر... با گریه، پر از درد نجوا میکنم. -ببخشید... با مکثی کوتاه، محکم ولم میکنه. که قدمی به عقب تلوتلو میخورم. با سکسکه، بازوی دردناکم‌ رو لمس میکنم. مقابل نگاهم، عقب میره. کلافه میون موهای جو گندمی‌ش چنگ میزنه و بهم پشت میکنه. بلند و طولانی نفس میکشه. انگار که سعی داره خشمش و آروم کنه اما نمیتونه. -چطور تونستی؟ به من فکر کردی؟ حتی یه لحظه؟ نگفتی من چه حالی میشم؟ برمیگرده و نگاهم میکنه. چونه‌م میلرزه هربار وقتی اون شکستگی تو نگاهش و میبینم. -بهم میگی بابا؟ اونوقت اصلا فکر کردی اگه همچین کاری کنی این بابای گردن شکسته‌ت چه حالی میشه؟ با صدای رگ دارش داد میزنه و به سینه‌ش میکوبه. -مچ دخترم! دختر من، دختر خونه‌م، دختر مجردم و با استادش تو اتاق اساتید دانشگاه گرفتن! آبرو به درک، توهین‌های اون حراستی حرومزاده به جهنم. به حال من فکر کردی به عنوان پدرت؟ هان مایا؟
Mostrar todo...
💔 17
🏙 "من درون تو بودم" #پارت216 با لرز، دستم و مقابل دهنم میگیرم. حس میکنم قلبم داره تیکه تیکه میشه. هیچوقت دوست نداشتم بابا رو اینطور ببینم، با این نگاه شکسته و ناامید، پر از خشم. هیچوقت نمیخواستم باعثش بشم. اما حالا ببین چی شده؟ همه‌چی خراب شد... با سرعت زیاد ماشین، دستم و به در میگیرم و محکم میشینم. حالت تهوع دارم. استرس داره خفه‌م میکنه. استرس طرد شدن...اینکه ولم کنه. اینکه باهام قهر کنه... حاضرم کتک بخورم ولی همچین اتفاقی نیوفته! از دست دادن بابا برام خود کابوسه! -الو؟ بغضم رو قورت میدم و نگاهش میکنم. صداش از شدت خشم دورگه‌ست. -مسعود من تهرانم، اگه مشکلی نیست، میشه با هدیه برید گردشی چیزی، منو خواهرت چند ساعتی تو خونه‌ت تنها باشیم. با مکثی کوتاه باز صداش بلند میشه. مضطرب پلک میزنم و معده‌م و لمس میکنم. احساس میکنم چیزی نمونده تا از حال برم. ولی...ولی باید حرف بزنم. باید از خودم دفاع کنم. باید بدونه اگه همچین اتفاقی بین من و ایلیا افتاده، بخاطر اینه که جدی‌ایم! که دوستش دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم. -اگه قرار بود برات توضیح بدم که ازت نمیخواستم تنهامون‌ بذاری که! دستم و پایین میارم. خیره به ناخن‌هام آروم هق میزنم. -تا ده دقیقه یه ربع دیگه میرسیم، کلید و یه جا بذار راحت پیدا کنم. و تماس و قطع میکنه. آروم آه میکشم. با تمام وجود دلم میخواد فرار کنم. مدتهاست با بابا دعوا نکردم، که دیگه دل همو نشکستیم، و الان با تمام وجود میترسم از بحث و دعوایی که قراره تو خونه باشه. کاش میتونستم فرار کنم. کاش... .. با ایستادن ماشین، نفس تو سینه‌م حبس میشه. بابا سریع از ماشین پیاده میشه و سمتم میاد. بزاق خشک شده‌ی دهنم رو قورت میدم، که در باز میشه و بابا محکم بازوم‌ رو زیر فشار انگشت‌هاش میبره. -بیا بیرون. آخم رو تو گلو خفه میکنم و پیاده میشم. دنبال خودش سمت ساختمون میکشدم. با رسیدن به خونه، شتاب نفس‌هام بیشتر میشه. مقابل نگاه مات و رنگ باخته‌م، زنگ میزنه از مسعود جای کلید رو میپرسه و در رو باز میکنه. باز با فشردن بازوم، داخل خونه هولم میده. نمیتونم دیگه آخم‌ و ساکت کنم. حس میکنم دستم زیر فشار انگشت‌هاش داره خورد میشه! -آخ، بابا...بابا دستم... ناگهان مقابل پذیرایی، می‌ایسته. تیز برمیگرده و با چشم‌های پر از خشمش نگاهم میکنه. شوکه از سرخی نگاهش سکسکه میکنم.
Mostrar todo...
💔 10
پارت جدید❤️
Mostrar todo...
4
🏙 "من درون تو بودم" #پارت215 با لرز، هق میزنم. سکسکه میکنم. و نفس‌های خشمگین بابا گوش میدم‌. حتی اگه منو به حد مرگ بزنه هم حق داره! همین چند دقیقه پیش، تو اون اتاق لعنتی... پلک رو هم میکوبم. غیرت بابام نشونه گرفته شد! و من باعثشم‌...من... -تو چیکار کردی مایا؟ صدای دورگه‌ش، ناباوره‌. پر از بهته‌. ناگهان با غضب نگاهم میکنه و سرم داد میزنه. -بهت گفتم چه غلطی کردی؟! مسکوت لبم و زیر دندون میکشم و محکم بازوهام رو بغل میگیرم. -تو دانشگاه...با اون پسر چه غلطی کردی مایا؟ باهم دیگه چیکار کردین؟ فقط میتونم اشک بریزم و لبم رو با ترس خون بندازم. چی بگم؟ چه توجیهی دارم؟ -چرا هیچی نمیگی؟ د حرف بزن! داشتی با اون پسر چه گوهی میخوردی که اون مرتیکه با اون نگاه آشغالش جرعت کرد راجبت‌ زرت و پرت کنه؟ چشم باز میکنم. سخت نفس میکشم. -من...من... باز لبم رو گاز میگیرم. هق میزنم. چی بگم؟ خدایا چی بگم... -گذاشتی بهت دست بزنه؟ لحن ناباور و شکسته‌ش، باعث میشه تا شرمگین نگاهش کنم. نگاهش شکسته‌ست. انگار که اعتمادش خاکستر شده باشه. -بابا... و همین، بابام رو میشکنه. مات و ناباور سر به طرفین تکون میده. -مایا... بغض سنگ شده تو گلوم رو قورت میدم. ترسیده دوباره صداش میزنم. -بابا... بی‌نفس، ازم چشم میگیره. -تو گذاشتی... فرمون رو میون دست‌هاش میگیره. و مات زیرلب تکرار میکنه. -دختر من...گذاشته یه مرتیکه‌ای بهش دست بزنه... با ترس هق میزنم. -بابا...بابا توروخدا، توروخدا بذار حرف بزنم‌. بابا... بی‌نفس می‌غره. -ساکت شو. -بابا... محکم چشم میبنده. و دست‌هاش از شدت فشار دور فرمون سفید میشن. -فقط صداتو ببر مایا! وگرنه کاری و میکنم که نباید.
Mostrar todo...
😢 13
رمان دومم و از دست ندین😎
Mostrar todo...
دختره رو دزدیدن و میخوان بفروشنش که پسره...❌ .. #عادلا نگاه مبهوتم با ناباوری روی صورت رنگ پریده‌شه، بدنش که میلرزه و صورت گندمگون‌ و تیره‌ش که حالا تقریبا زرد به نظر میرسه، یا نفسی که از وحشتش بالا نمیاد! اون اینجا چیکار میکنه؟ اونم با این وضع! نگاهم رو لباس شدیدا باز و زرشکی‌ رنگ تو تنش میچرخه. وای! لعنت به امشب! دوباره نگاهم به نگاه پر وحشتش‌ میوفته. ولی نمیتونم بیخیال شم! نجاتش میدم. https://t.me/+yspObrvjoYpjZWM0 -فروخته شد به سامان! ازجام بلند میشم و به طرف سن میرم مجری نگاهم میکنه. -میتونی امتحانش کنی! مجری دستشو از رو سینه‌ش میکشه که اخمم غلیظ تر میشه. دستشو سمتم میگیره که مچ ظریفش‌ و بین انگشتهای مشت شده‌م میگیرم و از روی سن میکشمش کنار خودم. https://t.me/+yspObrvjoYpjZWM0 وای خدا! قراره چه بلایی سرم بیاد!؟ در اتاقی رو باز میکنه، وارد میشه و دست منو به داخل میکشه که محکم به سینش برخورد میکنم و اون درو میبنده. آروم هق هق میکنم که بازومو سفت تو مشتش میگیره و بدنم و رو بیشتر سمت خودش میکشه و با یک نگاه پر خشم و وحشی که لرز تنمو‌ بیشتر میکنه خیره به چشمام می‌غره: -اینجا‌ چیکار میکنی؟ من نمیخواستم اینجا باشم. به زور آوردنم. ملتمس و درمونده با بیحالی و هق هق میگم: -تو‌..توروخدا!...توروخدا اذیتم نکن! بخ‌..بخدا...بخدا منو به زور آوردن! من..من... با نزدیکتر شدن سرش عقب میکشم و با صورت غرق اشک به چشماش خیره نگاه میکنم. -میخوای نجاتت بدم!؟ سرمو نامحسوس بالا پایین میکنم که مصمم سری تکون میده، بازومو ول میکنه دستمو میچسبه. گنگ حرکاتش رو نگاه میکنم ولی با رفتنش سمت تخت! با تمام جونی که تو بدنم مونده تقلا میکنم. -نه!..نه!! توروخدا نه! خواهش میکنم باهام اینکارو نکن! توروخدا اینکارو نکن! ولم کن! ولم کن! دستمو با ضرب میکشه که بازم به سینش میخورم، صورتش و نزدیک صورتم میاره و با خشم و غضب می‌غره: -مگه نمیخوای نجاتت بدم؟ این اتاق دوربین داره، اگه همین الان کاری نکنم شک میکنن. پس یکم راه بیا! دهن باز میکنم تا باز خواهش کنم ولی رو تخت که پرتم میکنه و من صدام توی گلو باقی میمونه....❌ ❗️پارت واقعی رمان❗️ https://t.me/+yspObrvjoYpjZWM0 اون مرد به ظاهر میخواست که نجاتم بده. ولی اون یه عوضیه. یه مرد عوضی که بلد نیست چطور با یه زن رفتار کنه! مثل تهدید بی شرمانه‌ش که تو خونه‌ش زندگی کنم تا مثلا ازم محافظت کنه..‌‌.
Mostrar todo...
👍 1
🏙 "من درون تو بودم" #پارت214 رگ‌های دستش از شدت فشار مشتش به سفیدی میزنه. فکش تکون میخوره و صدای قرچ دندونش‌ دردم رو بیشتر میکنه. بخاطر من...بخاطر منِ احمق! ایلیا...کارشو گرفتن. کار موردعلاقه‌شو! خدای من... ایلیا با حرصی عجیب و نگاهی سرخ، ناگهان لبخند میزنه. -ایده‌ی خوبیه. به محض اینکه از در اینجا بزنم بیرون، میرم مدیریت. بی‌نفس، دوباره اسمش رو صدا میزنم. انگار یادم رفته کجاییم، میخوام دستش و بگیرم. که مچم محکم اسیر انگشت‌های بابا میشه. -پس ما میتونیم مرخص شیم؟ عوضی بازهم با نگاه حال به‌هم زنش بهم چشم میدوزه. -خانوم پیرهادی باید تعهد بدن. بابا سر به تایید تکون میده و تن سستم رو سمت اون میز میکشه. بعد از امضای اون تعهدها‌ با دست‌های لرزونم، عقب میکشم. بابا با صدای محکم و سردی میگه. -پس ما مرخص میشیم. و برمیگرده سمت در، درحالیکه مچم زیاد فشار انگشت‌هاش داره خورد میشه، دنبال خودش میکشدم‌. قبل خارج شدن از اتاق، ایلیا رو نگاه میکنم. چشم‌های سرخ نگرانش رو. و اشک میریزم. وقتشه با عواقب کارم روبه‌رو بشم. و معلوم نیست تا کی مجبورم ایلیا رو نبینم... بابا با قدم‌های بلند سمت خروجی میره و من با درد، دستم و رو دستش میذارم. حس میکنم مچم داره میشکنه. حقمه؟ آره حقمه‌. ولی نمیتونم جلوی اشک‌هام و بگیرم. جلوی ترس و شرمندگی‌م رو. -بابا... -فقط صداتو ببر مایا... بی‌صدا زیر گریه میزنم. لحن سرد و خشمگینش‌ با اینکه میدونم حقمه اما قلبم و به درد میاره. دلم نمیخواد دوباره بابا رو از دست بدم! درحالیکه اینبار خودم مقصر باشم... سنگینی نگاه دیگران و پچ پچ‌هاشون عصبی‌م میکنه‌. لرزش زانوهام و بیشتر میکنه. چی شد که اینطور آبروم رفت؟ چهارسال دوری؟ نمیدونم...فقط، من خیلی احمقم. و گند زدم! با خارج شدن از دانشگاه، درمونده گریه میکنم. -بابا...بابا دستم... ناگهان می‌ایسته، و سمتم برمیگرده. با چشم‌های کاسه‌ی خونش تو صورتم فریاد میزنه. -خفه شو مایا! سکسکه میکنم. و میلرزم. با خشم سمت ماشین میکشدم‌ و با باز ‌کردن در، محکم داخل ماشین هولم میده. هق میزنم، به سینه‌م چنگ میزنم. نمیدونم چی در انتظارمه، کتک؟ ناسزا؟ شاید همه‌ش و بتونم تحمل کنم...ولی قهر بابا رو نه. اینکه طردم کنه رو نه... از تصورش حتی، ترسیده و درمونده هق میزنم. کنارم میشینه و محکم در رو میکوبه. تکونی از شوک، میخورم و دستم و مقابل دهنم میگیرم.
Mostrar todo...
💔 15😭 2
پارتهای جدید❤️ میدونید که چقد عاشق محمودم :) بی صبرانه منتظر نظراتتون هستم🥹🩷
Mostrar todo...
9
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.