cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ماتیک💄 استاد دانشجویی

به قلم حنانه فیضی هر روز پارت داریم✨ بنر ها همه واقعی و پارت اصلی هستن پس کپی نکنید لطفاً رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
73 820
Suscriptores
-12524 horas
-1 0797 días
+1 13830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailable
👩‍❤️‍💋‍👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰‍♀🤵‍♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی 🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  💍 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧞‍♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی  3sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Mostrar todo...
Photo unavailable
این دختره حتی عرضه ی این رو نداشت واسه ادامه نسل خاندان اصیل ما یه وارث بدنیا بیاره به سختی جلوی ریزش اشکام رو گرفته بودم ، چقدر بی رحمانه داشت صحبت میکرد ، اهورا خیلی وقت بود که من واسش بی اهمیت شده بودم و هیچ علاقه ای به من نداشت چون یه دختر روستایی بودم که به اصرار خانواده اش زنش شدم اما من عاشقانه دوستش داشتم شوهرم بود . ولی چون نتونسته بودم...ادامه پارت👇3qh https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0 https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
Mostrar todo...
اتمام : ساعت ۱۲ شب❌
Mostrar todo...
درخواست‌نامه کانال vip ✅ در صورتی که عضو کمتر از 10 کانال vip هستید می‌توانید با ارسال درخواست در قرعه‌کشی دریافت رایگان کانال vip دلخواهتون شرکت کنید. (برای شرکت کافیه که روی گزینه درخواست عضویت کلیک کنید) 💠 ارسال درخواست عضویت تنها در صورت پذیرفته شدن کانال براتون باز میشه
Mostrar todo...
-درخشان یه گاز بده! آذین با شیطنت به دست دراز شده‌ی دکتر پیمان نیک زاد نگریست. -فقط گاز؟ ... چشم دکتر. دست مردانه‌اش را گرفت و پیش چشمان متعجبش دندان‌های سفیدش را در گوشت دستش فرو برد. -آخ! ... چیکار می‌کنی توله سگ! ...گاز استریل رو گفتم احمق!!! چهره‌ی شرمگینی به خود گرفت و با معصومیتی ساختگی گفت: -ببخشید ... درد میکنه؟ ... بدید بوسش کنم خوب شه. بیمار از خنده سرخ شده بود و پیمان از عصبانیت. -آذین درخشان تو اخراجی!!! شانه‌های کوچکش به خاطر فریاد او بالا پرید و با ناباوری گفت: -آق ... آقای دکتر ... من معذرت می‌خوام ... الآن گاز می‌گیرم نه چیز ... گاز میارم . پیمان فورسپس را(ابزاری انبرمانند برای کشیدن دندان عقل) توی سینی پرت کرد: -نشنیدی چی گفتم؟! ... تو اخراجی! ...اخراج! چانه‌ی کوچک دخترک لرزید و اشک خیلی زود در چشمانش حلقه زد. او دلش خیلی وقت بود برای این دکتر بی‌اعصاب و گوشت تلخ رفته بود. پیمان نگاهِ عصبی اش را از او گرفت که دخترک با بغض بلبل زبانی کرد: -کاش من دستیار دکتر احراری بودم ... هم خیلی کِراشه ... هم خیلی با دستیارش مهربونه ... تازه دندونای دستیارشم رایگان درست کرده. دستمالی برداشت و پیش چشمانشان محکم فین کرد. پیمان تمام زورش را می‌زد نخندد و اخمش را حفظ کند. -من دارم می‌رم ... شنیدی دکترررر پیمان بزرگ!!! ... زنگ نزنی التماس کنی برگردما که نمیام! ... اگه می‌خوای بمونم همین الآن بخواه تا فرصتت نسوخته! پیمان برای آنکه حرصش را در بیاورد مشغول بیمارش شد: -درم پشت سرت ببند هوا سرده. آذین دهن کجی کرد و از یونیت خارج شد. به اتاق استراحت رفت تا لباس‌هاش را عوض کند. اشک های درشت گوله گوله از چشمانش پایین می‌چکید. لباس فرمش را در آورد و روی زمین انداخت و با پا چند بار رویش کوبید. -تقصیر خودِ سگشه که دستاش اینقدر خوشگله ..‌.  چرا دستشو قطع نمی‌کنه منو اخراج میکنه؟ صدای زمخت و بم مرد از پشت سر آمد: -فقط دستام خوشگله درخشان؟! با جیغ خفیفی به سمتش برگشت و او را تکیه زده به چارچوب دید. مرد با تفریح به لباس‌های رنگارنگ و عروسکی تنش نگاه می‌کرد. -با این لباسا نمی‌تونی مخمو بزنی. پررو جواب داد: -کی‌خواست مخ تو رو بزنه تا وقتی دکتر احراریِ زیبا و مهربان هس؟ سری تکان داد و با جدیت گفت: -اوکی.برو تسویه حساب و بعدم خدانگهدار! دخترک به هول و ولا افتاد.به سمتش پا تند کرد و از بازویش آویزان شد: -حالا که داری اخراجم می‌کنی دیگه هیچ وقت همو نمی‌بینیم؟ -چرا باید ببینیم؟ ... یه دستیار خوشگل‌تر استخدام می‌کنم و اون جاتو پر میکنه. چانه‌اش لرزید. با غصه گفت: -نمی‌خوام برم ... میشه بمونم؟ تو رو خدا. مرد دست روی سینه قلاب کرد و بی‌حس پرسید: -چرا نمی‌خوای بری؟! .‌‌.. اتفاقا دکتر احراری دستیار لازم داره! آذین با فشار دست‌های مرد را از هم باز کرد و در آغوشش خزید. از خجالت چشم‌هاش را بست و عطر خوش بویش را به ریه‌هاش کشید: -من ... بدون تو نمی‌تونم بخوابم ... غذا بخورم ... خرید برم ... کار کنم ... خوش بگذرونم ... دست پیمان روی کمرش نشست: -عه پس سرکار علیه منو واسه بقای عمرش می‌خواد! آذین دندان قروچه‌ای کرد و پر حرص گفت: -من دوستت دارم! ... زیاد! و ای کاش دل به پیمان نیک زاد نمی‌داد! این مرد خودِ سونامی بود و قرار بود خانه‌شان را با خود ببرد! کاش می‌فهمید پیمان نیک‌زاد دشمنِ خونی پدرش است. پیمان سرش را به سمت پایین متمایل کرد و بوسه‌ی خیسی پشت گردن دخترک کاشت و آذین از حرارت بوسه‌اش تن مچاله کرد. -می‌خوای پیشِ من زندگی کنی؟ آذین سرش را به عقب خم کرد تا با او چشم در چشم شود: -می‌خوام ... -اگه بیام تو رو از بابات خواستگاری کنم؟ آذین خندید: -جوابم مثبته ... https://t.me/+g5MbygAYMlBlZTU0 https://t.me/+g5MbygAYMlBlZTU0 https://t.me/+g5MbygAYMlBlZTU0
Mostrar todo...
دخترک با بغض و گریه داد: -من دیوونه نیستم بابا! پیمان طوری صحنه سازی کرده و برنامه ریخته که باورتون بشه حالم بده پدرش با غصه قرص‌ها را سمتش گرفت: -شوهرته دخترم ..دوستت داره.بخور حالت بدتر نشه پیمان که پشت سر توحید ایستاده بود لبخند مرموزی زد و با حظ به بیچارگیشان نگریست. -بابا...بابا اون داره می‌خنده.می‌خواد زندگیمونو خراب کنه...داره انتقام مرگ خواهرشو میگیره پیرمرد به صورت پیمان نگریست و چیزی جز ناراحتی ندید.با درد گفت: -آروم کنش من بیرونم پیمان بالا سر دخترک مونارنجیِ پریشانش ایستاد. با تحکم لب زد: -همه‌ی این قرصا رو الان می‌خوری! آذین مُچ دستش را گرفت و ملتمس گفت: -این قرصا واسه آدم سالم جنون میاره پیمانی...من نمی‌خورم پیمان نچی کرد و با سرگرمی و هشدار گفت: -می‌خوری آذین کوچولو! ... اگر نه همین الآن می‌برمت دیوونه خونه بستریت میکنم!می‌دونی که یه لحظم صبر نمی‌کنم! https://t.me/+g5MbygAYMlBlZTU0 https://t.me/+g5MbygAYMlBlZTU0
Mostrar todo...
00:03
Video unavailable
- #سکس تو #آب بهترین تجربه ایه که میتونی داشته باشی!💦😈 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 وا رفته به فرزامی خیره شدم که با #لذت داشت به وسط پام نگاه میکرد! پس بگو چرا کامل استخرو برای خودمون رزرو کرد! لبخندی زدم و گفتم - حالا که فکر میکنم یه چیزی تو رختکن جا گذاشتم! و خواستم از دستش فرار کنم که سریع از #پشت منو کشید تو #بغلش که جفتمون رفتیم زیر آب! با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم بیام رو آب تا #نفس بگیرم که دستشو رو سرم #فشار داد! عصبی دستشو پس زدم و اشاره ای به #دهنم کردم... دیگه داشتم نفس کم میاوردم! هلش دادم اونور و خواستم از آب خارج شم که پام گرفت! #وحشت زده به پای راستم خیره شدم و سعی کردم تکونش بدم ولی هیچ فایده ای نداشت! یهو کشیده شدم ته آب! سرمو بلند کردم که فرزام #شیرجه زد طرفم و دستشو دور #کمرم حلقه کرد! سریع #لباشو رو #لبام گذاشت و جوری که آب وارد دهنم نشه #نفسشو فوت کرد تو #ریه هام! انگار دوباره جون به بدنم برگشت... منو کشوند بالا و نشوند رو سرامیکا... همینجور که آروم میزد پشت دو کتفم گفت - نفس بکش...! نفس عمیقی کشیدم که محکم زدم تو سینه‌ش و غریدم - داشتی به خاطر یه #بوسه به کشتنم میدادی روانییییی! خندید و با دست موهامو فرستاد عقب. نگاهی به #لبای باد کردم انداخت و گفت - اشتباه میکنی! با یه #بوسه جونتو #نجات دادم... چشم غره ای بهش رفتم و گفتم - پام گرفته! با شنیدن حرفم چشماش برق #عجیبی زدن! - خوبه! پس دیگه نمیتونی ازم #فرار کنی! و هلم داد تو آب! سریع دستمو به میله هایی که کنار #استخر بود بند کردم و داد زدم - فرزاااااامممم... از #پشت نزدیکم شد و گفت - جون فرزام؟ خودم هواتو دارم توله سگ... و کامل بهم چسبید و گفت - قراره تا وقتی بیهوش بشی توت #تلمبه بزنم... اینقدر #میکنمت که به گریه بیفتی! و بی معطلی خودشو #واردم کرد که کلی #آب واردم شد و صدای نالم هوا رفت... #مک ریزی به گوشم زد و زمزمه کرد - #تلافی تموم فرار کردناتو امروز ازت میگیرم اروند! و با خشونت...🔞🥵 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 به اجبار #برده‌ی قاتلی شدم که پرده از #گذشتش بردارم ولی نمیدونستم که با این کار...💦😨
Mostrar todo...
「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›