خانوم کوچولو 🎀
این کانال فروشی نیست یه دزد پیدا شده و داره با فتوشاپ یه سری کانالارو به اسم خودش میدزده و میفروشه اینجا به هیچ عنوان فروشی نیست گول نخورید❌
Mostrar más22 120
Suscriptores
-7124 horas
-2487 días
-65230 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
00:14
Video unavailable
👩❤️💋👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰♀🤵♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
🖤جادو سیاه
🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
💰 رزق و روزی و ثروت ابدی
🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی
🔮 موکل قابل دیدن با آموزش
🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
💍 انگشترهای موکل دار تضمینی
🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🧞♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد
🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 6sh
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
1 97300
Photo unavailable
🧜♀️اگه اهل خوندن رمان هستی معدنش اینجاست🍒
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
💌یه کانال پر از داستانهای درام و عاشقانه🫦 qh6
1 81630
Photo unavailable
حسین پناهی چقدر قشنگ گفته:
گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است؛
باور کن...
بعضیها تنهاترت میکنند
1 832120
Photo unavailable
#پارت_چهارم
-نیما تورو خدا.
با شدت وارد پشتم کرد که جیغ بلندی کشیدم که یه دفعه در باز شد و رادان با طناب کلفتی اومد تو.
با ترس نگاهش می کردم که رو به نیما گفت:
-نظرت چیه دوتایی پارش کنیم.
نیما با شهـ.وت نگام کرد که جلو اومدن و با زوری دست و پام رو به تخت بستن.
رادان برجستگی هام رو تو مشتش گرفت و محکم فشار داد که جیغی زد و نیما خودش رو وارد دهنم کرد....
https://t.me/+GefRuTeqdB82YTY8
https://t.me/+GefRuTeqdB82YTY8
#چهارتا_برادر_دختره_بیچاره_رو_شکنجه_کردن😱😭🔞🔥💦
1 93510
💍انگشتر های موکل دار 💯 تضمینی
🕎جادو صببی و جادو سیاه
👰🤵 بخت گشایی فوری و تضمینی
❤️💑بازگشت معشوق سریع و ابدی تا ازدواج
😈تسخیر جن و ارواح و احضار انها
💰جادو ثروت تضمینی
🕯زبانبند خیلی قوی
🔮آینه بینی . ستاره بینی . گوی بینی
👨🎓جادو سقراط برای قبولی در کنکور
🤰بارداری و پایان نازایی 6r
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2 05300
#پارت3
دستمو یواش یواش بردم زیر شکمش و سر انگشتمو رسوندم به اون عالیجناب که قد علم کرده بود.دیگه نمیتونستم تحمل کنم.میخواستم زودتر به هدفم برسم.
مچ دستمو محکم گرفت و گفت: داری چکار میکنی؟ متد جدیده ماساژه دست تو شلوار کنی؟
از زیر ماسک لبخندی زدم و گفتم: آره امتحانش کن
نیم خیز شدو مچ دستمو گرفت و گفت: هرچیزی رو امتحان نمیکنم. آویزون من نشو دختر...
داشت بلند میشد که...
https://t.me/+auJTMiGEKPM3OTVk
https://t.me/+auJTMiGEKPM3OTVk
#اغواکردنسوپراستارمعروفبهبهانهی ماساژ...❌❌
#دارایصحنههایباز🔞🔞🔞
3 21330
Photo unavailable
👩❤️💋👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰♀🤵♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
🖤جادو سیاه
🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
💰 رزق و روزی و ثروت ابدی
🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی
🔮 موکل قابل دیدن با آموزش
🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
💍 انگشترهای موکل دار تضمینی
🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🧞♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد
🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 5sh
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2 73600
#خانومکوچولو397
مثل این که از کارم راضی بود که حرفی نمی زد و فقط هر چند ثانیه یه بار خودشو بیشتر بین پاهام فشار می داد.
بین پام خیس خیس شده بود و داشتم از میزان حس شهوت دیوونه می شدم.
با هر زوری که بود از دهنم بیرون اوردمش و شروع به کشیدن نفس های عمیق کردم.
-بخواب روی تخت پاهاتو از هم باز کن باران...
همون طور که خواسته بود دراز کشیدم روی تخت و پامو دو طرفم باز کردم.
با فکر این که می خواد برام بخوره یا باهام رابطه داشته باشه هم منو به وجد می آورد و باعث می شد به.شتم نبض بزنه.
سرش بین پام قرار گرفت و زبون داغش رو به بالای بهش.تم کشید.
نمی دونستم اجازه ی در اومدن صدامو دارم یا نه واسه همین دستمو به ملحفه ی تخت بند کردم و چنگی بهش زدم.
-خوشت اومد کوچولوی من...
آروم سرمو تکون دادم که خندید و دوباره بین پام جا گرفت.
این بار شروع به لیسیدن کرد اما خود بهشتمو تنها با دستش می مالید و زبونش رو بهش نمی زد.
بی تاب دوباره به ملحفه چنگ زدم که سرشو بالا آورد و تو چشمام نگاه کرد.
شروع به خندیدن کرد.
از این که منو محتاج خودش می دید لذت می برد!
-چرا چشمات خمار شده باران کوچولو؟
می خواستمش با تموم وجودم می خواستم که برام بخوره و ارضام کنه اما اجازه ی حرف زدن رو نداشتم.
4 371260
Photo unavailable
این دختره حتی عرضه ی این رو نداشت واسه ادامه نسل خاندان اصیل ما یه وارث بدنیا بیاره
به سختی جلوی ریزش اشکام رو گرفته بودم ، چقدر بی رحمانه داشت صحبت میکرد ، اهورا خیلی وقت بود که من واسش بی اهمیت شده بودم و هیچ علاقه ای به من نداشت چون یه دختر روستایی بودم که به اصرار خانواده اش زنش شدم اما من عاشقانه دوستش داشتم شوهرم بود .
ولی چون نتونسته بودم...ادامه پارت👇5qh
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
2 66410