cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

بهترینهای فضای مجازی 🍒🍒🍒

بعضا کپی شده (شکرستان سابق) اگر چنانچه پیام و یا کلیپی رو در خور این کانال داشتید در خصوصی بنده ارسال نمایید @javad196 اخبارهای موثق .مطالب خواندنی .کلیپهای دیدنی .اهنگهای شنیدنی تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
227
Suscriptores
-124 horas
-37 días
-730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:51
Video unavailableShow in Telegram
سه اصل را رعایت کنین https://t.me/+N40q4s9J5vljNjA0 🍒🍒🍒🍒
Mostrar todo...
01:00
Video unavailableShow in Telegram
Mostrar todo...
00:56
Video unavailableShow in Telegram
Mostrar todo...
00:57
Video unavailableShow in Telegram
Mostrar todo...
👍 1
00:33
Video unavailableShow in Telegram
چقدر جالبه https://t.me/+N40q4s9J5vljNjA0 🍒🍒🍒🍒
Mostrar todo...
00:41
Video unavailableShow in Telegram
صبحتون زیبا https://t.me/+N40q4s9J5vljNjA0 🍒🍒🍒🍒
Mostrar todo...
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر) 👈 قسمت هجدهم 18 نادر با توجه باینکه سربازانش درون سنگرها، از تیر رس تَرکِش و انفجار توپها تقریباً در امان بودند. بطور محدود و در حدِ کم، به توپخانه خود دستور داد که پاسخ دهند ولی تاکید کرد که از پاسخگوئی بیشتر خودداری نمایند. از آن طرف اشرف در پی آن بود که با شلیک هر چه بیشتر توپخانه، نیروهای نادر را وادار به حمله کند. ولی از نادر هیچ عکس العملی مشاهده نمی کرد، به همین انگیزه آتش باری توپها طیّ چند روز که دو طرف هیچ تحرکی از خود بروز ندادند، کمتر و کمتر شده و در نهایت بدستور سیدال خان، فرمانده ارشد اشرف، غرش توپها به خاموشی گرائید. اشرف و سردارانش در دو جنگ قبلی پی برده بودند که عادت همیشگی نادر این است که در سپیده دم، هنگامی که هوا رو به روشنی می رود، حمله های خود را آغاز می کند. لذا در سپیده دم روز ششم که دیدند حمله ای از سوی نادر رخ نداد، احساس کردند در آن روز، جنگی در نخواهد گرفت و چشم براه سپیده دم فردا شدند و آنگونه که شایسته بود آمادگی صد در صدی را مراعات نکردند و به دیگر امور سپاه خود مشغول شدند. دقیقاً زمانی که خورشید در بالاترین نقطه آسمان در حال درخشندگی بود و آشپزخانه سپاه اشرف در حال پخش غذا بین سربازان واحدهای مختلف بود، ناگهان اشرف مشاهده کرد که زمین و زمان با غرش توپهای نادر و شیپورهای جنگی و صدای سُم اسبان و نعره های رعدآسای سواران نادر به لرزه درآمد. اشرف که از نادر کینه ای بس عمیق داشت با دیدن پرچم و بیرق سواران پیشتار، وقتی برق تبرزین نادر که با انعکاس درخشش خورشید بر آن، چشمان وی را خیره کرده بود، علیرغم دلگرمی که به حمایت سپاه عثمانی داشت، قلبش به تپش درآمده و بند بند وجودش به لرزه افتاد. تفنگداران کارکُشته سپاه عثمانی، بافاصله خط آتشی گسترده تشکیل داده و بی محابا و پی در پی به سوی سواران لشگر نادر، که مانند نگینی فرمانده دلاور و بی باک خود را در میان داشتند، آتش شدیدی گشودند، نادر که قبلاً محل خط آتش سپاه عثمانی را پیش بینی کرده و حدس زده بود قبل از حمله، به توپخانه دستور داده بود که همان محل را زیر آتش شدید قرار دهند. تفنگداران سپاه تُرک عثمانی، علیرغم اصابت توپ ها و ترکش های ناشی از آن به سنگرهایشان که واقعاً کار آنان را دشوار کرده بود و تمرکز آنان را بهم زده بود، باز هم آرایش خود را حفظ کرده و پی در پی بسوی سواران نادر شلیک می کردند. جنگ به معنای واقعی خونین بود، سر و دست و پیکرهای دلاوران، یکی پس از دیگری بر زمین فرو می افتاد و سواران چالاک به خاک می غلطیدند و اسب های بی سوار در میانه میدان، سرگردان به این سو و آن سو می دویدند. سواران سپاه نادر با اینکه تلفات زیادی داده بودند ولی هنگامی که می دیدند فرمانده دلیرشان، که پیشاپیش آنان در حال تاخت بسوی دشمن است. از اینکه حتی فکر عقب نشینی به خود راه دهند، احساس شرم می کردند و بدون ذره ای تردید و واهمه، به پیش می رفتند. علیرغم خط آتش گسترده و غُرش توپخانه اشرف، که هر لشگری را زمین گیر و یا به عقب نشینی وادار می کرد. سواران نادر از چند جناح به نیروهای اشرف و عثمانی رسیدند و آنها تا آمدند به خود بجُنبند، چند برابر نیروهای نادر، تلفات می دادند. با رسیدن سواران نادر به خط آتش عثمانیان، شلیک تفنگ ها خاموش، شمشیرها از نیام کشیده شد و جنگ هولناکی درگرفت، که مدت دو ساعت با شدت هر چه تمامتر بطول انجامید. ناگفته پیداست که چه سرهائی شکافته و چه سینه هائی دریده و چه آرزوهایی که برباد می رفت. سپاهیان جنگ دیده عثمانی بەدستور فرمانده خود بلافاصله آرایش جدیدی گرفته و مجدداً با شلیک های پی در پی، ضربات مهلکی به سواران نادر وارد می کردند. نادر دستور عقب نشینی داد. سپاه اشرف که موقتاً از فشاری جانکاه خلاصی یافته بود. هنوز طعم شیرینی همان پیروزی محدود خود را نچشیده بود که با شوربختی تمام مشاهده کرد که هزاران سوار که بدنبال آنان، هزاران سربازان پیاده مانند سیل بسوی آنان در حرکتند با فریادهای خشم آگین با سرعت تمام به آنان در حال نزدیک شدن به آنان هستند. سرعت سپاه نادر و آمیختن دو سپاه متخاصم، بحدی سریع بود که از توپخانه و تفنگ، کاری ساخته نبود. در این یورش همگانی، نادر بەهمراه سیصدنفر سوار ورزیده، از سوی راست میدان، تبرزین کشان و شمشیر زنان، در حالی که سپاه اشرف را دور می زد، به پهلوی سپاه اشرف کوبید و آنان را بشدت تحت فشار قرار داد، در این هنگام سیدال خان، فرمانده ارشد سپاه اشرف که متوجه شد، نادر فقط با گروهی اندک و در گوشه میدان در حال نبرد و تاخت و تاز است، به یکباره با چند برابر سرباز افغان و تفنگدار عثمانی، بسوی وی تاخته و به امید از بین بردن وی، دست به محاصره نادر و فدائیانش زد. #ادامه_دارد.
Mostrar todo...
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر) 👈 قسمت  نوزدهم    19 نادر و سواران همراه که غافلگیر شده بودند. مردانه می جنگیدند، سیدال خان که می دانست تا زمانی که نادر زنده باشد خواب خوش نخواهد دید با تمام وجود و حداکثر نیرو حلقه محاصره نادر را تنگ تر و تنگ تر می کرد، تا جایی که براستی، هر لحظه احتمال کشته شدن نادر دور از انتظار نبود و او به معنای واقعی، به تله افتاده بود. در این اثناء یکی از سرداران نادر بنام حاجی بیگ افشار که از دور، متوجه وخامت فرمانده خود شده بود. بیدرنگ با نیمی از سواران خود، بسوی نادر شتافت و پس از حمله ای شدید، تمامی محاصره کنندگان، فراری شده و یا شربت مرگ نوشیدند. از آن طرف نیز پیاده نظام نادر چنان ضربات سختی به پیادگان سپاه اشرف وارد کرده بود، که، شیرازه سپاه اشرف و عثمانی ها، از هم پاشیده و اشرف و همراهان عثمانی اش، میدان را به نادر واگذار نموده و با شتاب به سوی اصفهان متواری شدند. در این جنگ علاوه بر غنیمت های جنگی، شمار زیادی از سپاهیان ترک عثمانی نیز، به اسارت سپاه ایران درآمد. اشرف پس از این شکست در حالیکه از خشم به حالت دیوانگی درآمده بود به اصفهان رفت. مردم اصفهان که از شکست اشرف آگاه شده بودند. شروع به مخالفت و سرکشی از دستورات ماموران اشرف می نمودند. اشرف به ماموران خود دستور داد در صورت مشاهده هر‌گونه مخالفت از سوی مردم بلافاصله فرد متخلف را اعدام نمایند. در این میان عده ای از مردم اصفهان، روزانه توسط ماموران اشرف، اعدام و به قتل می رسیدند. از آن طرف اشرف، شاه سلطان حسین را نزد خود احضار و از او خواست به پسرش شاه تهماسب که اینک در مشهد بود. بگوید، که به نادر دستور دهد اصفهان را ترک و به مشهد بازگردد. شاه سلطان حسین که خبر کشته شدن روزانه برخی مردم شهر را شنیده بود رو به اشرف کرده و گفت: ای ظالم،  مردم کشور مرا برای چه می کشی؟ مگر از انتقام خدا نمی ترسی؟ مطمئن باش من چنین دستوری نخواهم داد. اشرف که تا آنروز جز ترس و بزدلی از شاه سلطان حسین ندیده بو با شنیدن این حرف در حالی که از خشم بخود می لرزید بسوی شاه سلطان حسین حمله ور و در حالیکه گلوی آن مرد تیره بخت را می فشرد به او گفت: ای مردک احمق! هیچ گاه اجازه نخواهم داد که پادشاهی فرزندت را ببینی. شاه سلطان حسین بینوا هر چه تلاش کرد نتوانست خود را از چنگال آن مرد دیوانه خلاص کند و اشرف آن قدر گلوی این مرد نگونبخت را فشرد تا پیرمرد بیچاره در بین دستان وی جان داد. اشرف که می دانست اصفهان دیگر جای او نیست. با جمع آوری گنجینه های نفیس و قیمتی که در طول این هفت سال جمع آوری کرده بود بەهمراه حرمسرایش بسوی شیراز گریخت. چند نفر از زنان حرمسرای اشرف از رفتن با او خودداری کردند که بدون ترحم، به تیغ دژخیم دچار شدند. و بدین گونه بود که اشرف، در حالی از پایتخت ایران بیرون رفت که در پشت سر خود، شهری سوگوار و ماتم زده به یادگار گذاشته بود. #ادامه_دارد.
Mostrar todo...