cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

رمان پسرعموی من

لف نده بی صداکن🔇 رمانای من👇 https://t.me/My_novels0 نظری انتقادی ازچنل داشتین تو ناشناس بگین: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-697240-gOT5aUe اینستاگرام: https://www.instagram.com/pa.yam6535

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
4 490
Suscriptores
-224 horas
-57 días
-15230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from کصشرامـ
یکی بیاد حرف بزنیم @payam6535
Mostrar todo...
پارت جدیدمون 💦
Mostrar todo...
چنل زاپاسمون توش رمان صکصی جدید گذاشتم💦🔞 https://t.me/+lhygVPFeBYI5NGJk
Mostrar todo...
کصشرامـ

لف نده بی صداکن🔇 رمانای من👇

https://t.me/My_novels0

#پارت349 _حنا با توام بازم داد زدم :الان به فکر منی؟؟ الان؟؟ به چه حقی به فکر من هستی؟؟ خجالت هم خوب چیزیه نمیخوام یه کلمه هم ازت حرف بشنوم دست از سرم بردار _چرا اینجوری رفتار میکنی؟؟ چرا انقدر چرت و پرت بهم میبافی؟ من همیشه پیش تو بودم من همیشه دوست داشتم همیشه خاطرتو خواستم دیگه چرا اینجوری میکنی؟؟؟ _چون دوست ندارم _منو دوست نداری؟؟؟ داشتم از جونمم بیشتر دوستش داشتم عاشقش بودم خیلی میخواستمش خیلی زیاد بغلش کردم _قربون اون چشمات برم چی شده؟؟؟ چرا دیگه نمیتونستم قربون صدقه ش برم؟ همه زنا بعد خیانت همچین حسی پیدا میکردن؟ همه شون اینجوری بودن؟؟ والا خودمم موندم سری به نشونه تاسف تکون دادم _میشه تنهام بذاری؟؟ _یعنی نیام خونه؟ نوچی کردم:نه نیا _دلت میاد؟؟؟ _اره میاد چیکار کنم باید فکر میکردم اخ از اون زنیکه ی لعنتی متنفر بودم دلم میخواست تا میتونم حرف بارش کنم سیما هم یعنی عاشق نیما بود؟ هنوز نگاهش جلوی چشمامم بود چطور به شکمم نگاه میکرد اوف خدایا یعنی کسی جز منم نیما رو دوست داشت قدمی به جلو برداشتم خواستم برم که یهو سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم که یهو....
Mostrar todo...
9👍 7
Repost from کصشرامـ
یکی بیاد حرف بزنیم @payam6535
Mostrar todo...
Repost from کصشرامـ
یکی بیاد حرف بزنیم @payam6535
Mostrar todo...
پارت جدیدمون 💦
Mostrar todo...
چنل زاپاسمون توش رمان صکصی جدید گذاشتم💦🔞 https://t.me/+lhygVPFeBYI5NGJk
Mostrar todo...
کصشرامـ

لف نده بی صداکن🔇 رمانای من👇

https://t.me/My_novels0

#پارت348 _دارم راستشو میگم لطفا انقدر بد نشو باشه؟؟؟ _من بدم؟؟ _اره تو بدی خیلی هم بدی چون به جز من به زن دیگه ایی دست زدی! دستی به موهاش کشید و پوفی کشید پس باهاش خوابیده بود چونه م شروع کرد به لرزیدن _پس باهاش خوابیدی ‌_خب چیکار کنم مجبور بودم نمیتونستم باهاش نباشم تو از خیلی چیزا خبر نداری برای همین نمیتونم اشکام رو گونه م جاری شد اشکامو پاک کرد _چرا زندگی رو به خودت تلخ میکنی؟؟؟ _نکنم؟‌ _نه _اون لحظه اصلا به من فکر کردی؟؟ اون لحظه اصلا به فکر من بودی؟ _اره بودم داد زدم :دروغ میگی _چرا باید دروݝ بگم بلند شدم سرم گیج میرفت حالم خوب نبود از عالم و ادم متنفر بودم از همه بدم میومد خدایا چرا همچین شده بودم؟ حالم گرفته بود از همه بدم میومد پوفی کشیدم و سری به نشونه تاسف تکون دادم چندبار چشمامو باز و بسته کردم تا حالم جا بیاد _حنا خوبی؟؟؟ _نیستم ‌_اماده شو بریم دکتر پوزخندی رو لبم نشست الان به فکر من بود اون موقعه که زن داشت اصلا به فکر من نبود به فکر حال الانم نبود اخه خدایا این انصافه؟.
Mostrar todo...
9👍 3🎃 1
#پارت347 نمیتونستم دوریشو تحمل کنم اما باید چیکار میکردم؟ چه خاکی تو سرم میریختم؟؟ خودمم مونده بودم اصلا اعصاب برام نمونده بود پوفی کشیدم رو مبل نشستم خواب چشمام نیومد اخه خدا این انصافه؟؟ نه والا نبود اخر بی انصافی بود از خودم حرصم گرفت دستی به شکمم کشیدم نکنه دل نیما رو بزنم؟؟ انقدر تو فکر و خیال بودم که نفهمیدم کی خوابم برد صبح با نوازشای دست نیما چشم باز کردم یه لحظه انگار همه چی رو فراموش کرده بودم لبخندی به روش زدم _صبح بخیر _صبح توام بخیر دورت بگردم _خوبی؟؟؟ سرمو رو سینه ش گذاشتم یادم اومد همه چی رو اما نمیخواستم ازش دل بکنم _نمیدونم _چرا اینجا خوابیدی؟؟؟ _نمیدونم _هنوز ناراحتی؟ _بازم نمیدونم بوسه ایی رو سرم زد :اخه عشق من این کارا چیه که میکنی؟؟ چرا انقدر خودتو عذاب میدی؟؟؟ _چون موضوع مهمیه _مهم اینکه من با توام اما خب اون زنم بود پس هر وقت میخواست بهش نزدیک میشد از بغلش اومدم بیرون _ بهش دست زدی؟؟؟ اخماشو تو هم کشید:چی میگی تو؟؟؟
Mostrar todo...