مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
لطفاً مطالب تان را به پی وی بنده ارسال نمایید @pesarehaji_org
Mostrar más203
Suscriptores
Sin datos24 horas
-17 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Photo unavailableShow in Telegram
سلام بر مهدی منتقم خون حسین علیه السلام 🖤
🍂ای آخرین سلالهی زهرا تبارها
ای وارث شکسته دلِ ذوالفقارها...
🍂بی تو چهار فصلِ دلِ من، خزانی است
چشم انتظارِ آمدنِ تو بهارها...
🍂آقا فدای شال عزای محرمت
چشم تو خون شده ز غمِ روزگارها...
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🙏
https://t.me/abozare_ghafari
🖤 امام صادق علیه السلام:
🍁 سجده بر تربت حسین علیه السلام حجاب های هفتگانه بین انسان و خدا را برمی دارد.
👈 بحار جلد 82 ص 153
🖤 امام صادق علیه السلام:
🍁 سجده بر تربت حسین علیه السلام حجاب های هفتگانه بین انسان و خدا را برمی دارد.
👈 بحار جلد 82 ص 153
ایتا - مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام گالیکش
پیام رسان ایرانی ایتا Eitaa
09:52
Video unavailableShow in Telegram
#شب_تاسوعای_حسینی
#مسجد_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#روضه_حضرت_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام
#کربلایی_مصطفی_پورحسینی
#کربلایی_مرصاد_پورحسینی
142.90 MB
📸 گزارش تصویری ۲
🏴 مراسم سوگواری و عزاداری شب تاسوعای حسینی به کلام حجتالاسلام والمسلمین حسین بهشتی و با نوای کربلایی مرصاد پورحسینی درمسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام #گالیکش برگزار شد.
📸 گزارش تصویری ۱
هم اکنون ؛
🏴 مراسم سوگواری و عزاداری شب تاسوعای حسینی در مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام #گالیکش
🏴 به مناسبت ماه محرم و ایام سوگواری اباعبدالله الحسین علیهالسلام ؛
⚫️ هشتمین روز پذیرایی ایستگاه های صلواتی بسیجیان پایگاه ابوذر غفاری مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام از همشهریان #گالیکشی، ابتدای خیابان شهید باهنر این شهر انجام شد .
💎آقای رئیس جمهور! بگویید دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند!
در یکی از روزهای سال ۱۳۶۲، آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری خارج میشد. در مسیر حرکتش تا رسیدن به خودرو، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظها بود که چندنفرشان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی میگفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم
رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: چی شده؟کیه این بنده خدا؟
پاسدار گفت: نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد؟!
پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت:«حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آنها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی.
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت، گفت: «حاج آقا! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط میخوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه میخوام باهاش حرف هم بزنم»
رییس جمهور گفت: بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست.
لحظاتی بعد پسرکی ۱۲-۱۳ ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به رییس جمهور رساند.
صورت سرخ و سرما زدهاش، خیس اشک بود هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت: « سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد.
رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت: اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را...
ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: شما اسمت چیه پسرم؟ پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی گفت: آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت گفت: افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟بچه ی کجای اردبیل هستی؟ مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت:«انگوت کندی آقا جان!»
رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت:بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم. آقای خامنه ای گفت:خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.
مرحمت گفت: آقا جان! من از اردبیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم. رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سرخوره بود درست کرد و گفت: بگو پسرم. چه خواهشی؟
آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت:
آقا جان! حضرت قاسم علیه السلام ۱۳ ساله بود که امام حسین ع به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی دهد به جبهه بروم. هر چه التماسش میکنم،می گوید ۱۳ساله ها را نمی فرستیم.
اگر رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم را چرا می خوانند؟
حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت: پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است.
مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای. .. تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید
آقای خامنه ای خم شد، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت: « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان...
سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی(ره) حکم میآورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا...
🥀شهید مرحمت بالازاده متولد 1349، شهادت 1363 در جزیر مجنون
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.