The Divine Comedy ✨
گاهی از فلسفه خواهیم گفت، گاهی از ادبیات گاهی از انیمه و گاهی مطالب فان و جذاب ولی اکثر کانال از مطالبی تشکیل خواهد شد که شما را از عضو شدن بهش پشیمان کند. نه اینکه از قصد باشد، فقط طبیعتمان اینگونه است. @ali_nsrw https://t.me/BChatBot?start=sc-367845765
Mostrar más247
Suscriptores
Sin datos24 horas
-57 días
-1330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
You know, you're bright as the morning, as soft as the rain
Pretty as a vine, as sweet as a grape
If you can sit in a barrel, maybe I'll wait
Until that day
I'd rather take my whiskey neat
My coffee black and my bed at three
You're too sweet for me
You're too sweet for me
3800
از دلایل اصلی نفرت ایرانیا از فلسطینیا، حمایت دولت دیکتاتوری حال حاضر کشورشون هست که اونا هم بخاطر منفعت خودشون وارد این بازی شدهاند. در حالی که همانطور که ایرانیا بدبختند و نه کشور خودشون و نه کشورهای خارجی به گردن میگیرنشون، فلسطینیا هم تحت بازیهای سیاسی غرب و شرق دارند از بین میرند. شاید این جمله رو برای روپوشی حیلههاشون دولت مردان ما همیشه میگند، ولی واقعا "فلسطین مظلوم ترین کشور دنیاست."
👍 9👎 3
9110
Repost from Hall of Doom
آمریکا و اروپا موظف بودند خسارتهای وارد شده به یهودیان را جبران کنند. چه کردند؟ ملّتِ دیگری را مجبور کردند تا آن خسارتها را بپردازد. کدام ملّت؟ ملّتی که هیچ نقشی در قتلِ عام نداشت، از هر هولوکاستی بیگناه بود و حتی حرفاش را هم نشنیده بود. اینجاست که گروتسک آغاز میشود، و همزمان، خشونت هم شروع میشود. صهیونیسم، و بعد، دولتِ اسرائیل میخواهند که فلسطینیها آنها را به رسمیّت بشناسند. با این حال، دولتِ اسرائیل مدام مردمِ فلسطین را نفی میکند. هیچوقت از فلسطینیها حرفی زده نمیشود، تنها از عربهای فلسطین صحبت میشود، طوری که انگار برحسبِ تصادف و یا اشتباهی آنجا هستند. و بعدها، طوری نشان میدهند که انگار فلسطینیهای آواره از خارج میآیند، از نخستین جنگ، از مقاومتی که به تنهایی از خود نشان دادند کسی حرفی نمیزند. آنها را به مثابه فرزندانِ هیتلر معرفی میکنند. چرا؟ چون حقّ اسرائیل را به رسمیّت نمیشناسند. اما اسرائیل این حق را برای خودش قائل میشود تا عملاً هستی آنها را نفی کند. اینجاست که داستان آغاز میشود، رفته رفته گسترده میشود و بر تمامِ کسانی که از آرمانِ فلسطین دفاع میکنند، سنگینی میکند. داستان و شرط بندی اسرائیل این چنین است: هرکس به شرایط موجود و عملکردِ دولتِ صهیونیستی اعتراض کرد، ضدّ-یهود معرفی کنیم. این عملیات از سیاستِ سردِ اسرائیل نسبت به فلسطینیها نشأت میگیرد.
ـــ فلسطین، ژیل دلوز، ترجمهٔ پرهام شهرجردی.
👍 5👎 1
7120
Repost from مسئلهٔ فلسطین
01:24
Video unavailable
صهیونیستها خودشون میدونن چهطور دولت تشکیل دادند، ایرانیهای شبهصهیونیست اما نه.
@palestineproblem
AfO-xSX1dZAmUqcS.mp42.31 MB
5710
00:30
Video unavailable
"نه ببین، موقعیتهای شغلی در این رشته (ادبیات/فلسفه/هنر)ای که من دارم میخونم خیلیم خوبه."
تنها موقعیت شغلی که پس از فارغالتحصیلی انتظارمون رو میکشه:
6.33 MB
👍 3
14041
درحالی که تمام مدت فکر میکردیم که بدبینی راست باید نتیجهی عقل یا احساس، فلسفه یا تجربهی شخصی و منطق یا انگیزههای ناگهانی باشد، در نهایت معلوم شد که بهنظرمیرسد فلسفه به هر دو جنبهی ظاهراً متضاد با یکدیگر تعلق دارد. واقعیتی که نشان میدهد بدبینی هم به میزان برابری نتیجهی عقل و احساس، دانش ابژکتیو و تجربهی شخصی و منطق و انگیزههای ناگهانیست. بنابراین در نهایت، بدبینی در «کارآگاه واقعی» احتمالاً همسو با فلسفه است، اما به شیوهای کاملاً متفاوت با آنچه این سریال باعث شده بود فکر کنیم و به شکلی که تلاش برای رسیدن به بدبینی فلسفی را آن هم صرفاً با از بین بردن مؤلفههای شخصی و احساسی، به چالش میکشد. و اگر این درس واقعی «کارآگاه واقعی» و بدبینی باشد چه؟ اینکه همیشه میتوان دربارهی معناداری وجود شک کرد، دقیقاً به این دلیل که این شک، این بدبینی، فقط به عقل یا احساس، عقلگرایی یا تجربهگرایی، اصول یا تجربهها، تعلق ندارد، چون در نهایت، بدبینی همیشه باعث میشود تا دربارهی معناداری خودِ این تمایز شک کنیم. اگر قدرتِ حقیقی بدبینی، مانند قدرتِ حقیقی فلسفه (و شاید همچنین قدرت حقیقی عشق) این باشد که ما را به چالش بکشاند تا دوباره دربارهی همه چیز فکر کنیم، و همانطور که راست در انتها میگوید ببینیم که تمام اینها –بدبینی، فلسفه، عقل، احساس، عقلگرایی و تجربهگرایی- «همه یک داستاناند، قدیمیترین داستان، داستانِ تاریکی در برابر روشنایی» چه؟
9600
«من بخشی از تمام چیزهایی بودم که تا به حال دوستشان داشتهام.»در قسمت آخر، راست تجربهی نزدیک به مرگی دارد که او را از بدبینی به سوی خوشبینی سوق میدهد. آنچه در این تجربه اهمیت دارد تجربهی او از عشقِ سوفیاست:
«میدانم که لحظهای بود که من در تاریکی فرو رفته بودم. …آگاهی مبهمی در تاریکی داشتم، و میتوانستم احساس کنم که تعاریف و مفاهیمم از من دور میشدند. و زیرِ آن تاریکی، نوع دیگری بود… عمیقتر بود، گرمتر، میدانی، چیزی شبیه یک جوهر. میتوانستم احساس کنم، و میدانستم، میدانستم که دخترم آنجا منتظرم است. همه چیز به شدت واضح بود. میتوانستم احساسش کنم. … انگار بخشی از تمام چیزهایی بودم که تا به حال دوستشان داشتهام، و همهی ما… داشتیم محو میشدیم. تنها کاری که باید انجام میدادیم این بود که خودم را رها کنم و من هم این کار را کردم. گفتم: «تاریکی، بیا، بیا.» و ناپدید شدم. اما هنوزم هم میتوانستم عشقش را احساس کنم، حتی بیشتر از قبل. هیچ. هیچ چیز جز آن عشق نبود. بعد بیدار شدم.»راست پس از درگیری با پادشاه زرد، در تاریکیِ کُما تا دمِ مرگ میرود و «تعاریف و مفاهیمش دور میشوند.» در آن تاریکی، او عشق دخترش را، نه به شکلی ناقص یا مشروط، بلکه به صورت کامل و بیقیدوشرط احساس میکند: «هیچ چیز جز آن عشق نبود.» این تجربه است که او را دوباره به سوی نورِ امید و خوشبینی بازمیگرداند. قسمت آخر با این ادعای او تمام میشود که گرچه «قلمروی تاریکی بسیار بزرگتر است»، این واقعیت که اصلاً نوری هم در این میان وجود دارد ثابت میکند که «روشنایی دارد پیروز میشود.» ممکن است این پایان نوعی خیانت نسبت به بدبینی راست و تسلیم خوشبینی شدنش نوعی تمایل برای داشتنِ پایانی خوش تلقی شود. در چنین برداشتی، در قسمت آخر بدبینی راست درنهایت نتیجهی تجربهی شخصی خواهد بود و نه عقل فلسفی و تأکید عمیق بر «احساس» و «عشق» رنج و فقدان عشقی را برجسته میکند که از ابتدا منجر به بدبینی راست شده بود. اما وقتی یادِ ارتباط نمادین این سریال با نام سوفیا و فلسفه میافتیم، این نتیجهگیری به نظر مشکلدار میرسد. اگر چنانچه ریشهشناسی این اسم نشان میدهد، سوفیا نمادِ خرد و فلسفه در «کارآگاه واقعی»ست، پس تجربهی راست از عشق او در پایان، تجربهای از «عشق» بیقیدوشرط «به خرد» خواهد بود –یعنی تجربهای از فلسفهی محض یا تجربهی فلسفی محض. در این برداشت، احساس راست نسبت به عشقِ سوفیا، نه تنها رویگرداندن از فلسفه نخواهد بود بلکه اتفاقاً روی آوردن به آن و شاید حرکت به سوی فهمِ متفاوتی از فلسفه نسبت به آن چیزیست که در عقلگرایی یا تجربهگرایی پیدا میشود. در این تجربه از فلسفهی محض، راست هم «میداند» و هم «احساس میکند که تعاریف و مفاهیمیش در حالِ دور شدناند» و احساس میکند که در تمایزِ میان خودش و جهان، «احساس» و «دانش»، عقل و عاطفه، اصول فلسفی و دیدگاههای شخصی، در حال سقوط کردن است. در این تجربه از فلسفهی محض، تمام تعاریف و تمایزها ازبینمیروند، با یکدیگر ادغام میشوند، فلسفه به یک میزان احساس و اندیشه، سوبژکتیو و ابژکتیو و خوشبینانه و بدبینانه است. در این لحظه، تجربهی فلسفه احساسِ بودن خواهد بود و به صورت متناقضی، همزمان هم بدبینانه است و هم خوشبینانه. بنابراین در سکانس آخر، با میدان مغناطیسی فلسفی شگفتانگیزی مواجه میشویم.
6800
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.