cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

「 لبه‌ی‌تــ🩸ــیغ 」

برام مهم نیست قاتلی، من باید اونی باشم که هر شب میکنیش...!!!!🔥🩸🎭 بقیه چنلامون👇🏻 @Haniyeh_Sn_novels

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
13 106
Suscriptores
+1 84024 horas
+1 8407 días
+2 46030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

۹۵ همه سوالی به شاهین نگاه کردن. از اینکه یهو شاهرخ اسمشو آورده بود متعجب چشماش گشاد شد ، مشخص بود خبری نداره اصلا از چیزی! آخ از دست تو شاهرخ ، اگه شاهین بگه نه من نگفتم ، چیکار میخوای بکنی؟ قلبم اومد تو دهنم تا شاهین سریع دوزاریش افتاد و با خنده کاملا مصنوعی گفت: -آره زنداداش من گفتم. دیدم جاش خالیه ، گفتم بیاد دلت براش تنگ نشه. دست خودم نبود که با حرفش اعصابم‌ بهم ریخت. قبلنا منم وقتی دو ساعت شاهرخو نمیدیدم ، میمردم از دل تنگی تا ببینمش. ساناز که پیش خودش فکر کرد شاهرخ بخاطرش اومده ، گل از گلش شکفت. بلند شد سریع رفت بغل شاهرخ و صورتشو بوسید. چشممو گرفتم تا نبینم ‌بیشتر از این عشق و علاقه بینشونو.... سریع به هوای چای دم کردن رفتم آشپزخانه . تند تند نفس عمیق کشیدم تا قلبم آروم بگیره. لعنت بهت مهرا ، لعنت بهت که انقدر زود وا میدی. آخه به تو چه بوسه و‌ بغل اونا؟ چرا دلخوش کردی به دست شاهرخ که دور ساناز حلقه نشد؟ حتما حواسش نبود وگرنه زنشو محکم بغل میکرد..... تو فکر بودم که با صدای ساناز از پشت سر یهو از جا پریدم.... وی ای پی رمان هیجان انگیز لبه‌ی تیغ با کلی پارت های هیجان انگیز برای ورود شما آمادست 😎🥲♥️ اونجا بیشتر از دو ماه از چنل اصلی جلوتریم❤️‍🔥 برای ورود به Vip کافیه مبلغ ۳۴ هزار تومن به شماره کارت زیر واریز و فیش رو برای ادمین ارسال کنید🌹 6037998194024047 هانیه ثقفی نیا @ShahDokht437
Mostrar todo...
🔥 24 13😁 3😢 1
ریپلای پارت اول 🌼༻ لینک بقیه رمانها👇🏻: ༻🌒آواز خامـوش https://t.me/+vtrI8py11sIzYWFk ༻🎭افشاگــر https://t.me/+KShVtnCJWH81ZGNk ༻🩸میراث خـون https://t.me/+vsOGK9URnsgzMjI0 بمونین برامون🤍💋
Mostrar todo...
「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›

1
وی ای پی رمان هیجان انگیز لبه‌ی تیغ با کلی پارت های هیجان انگیز برای ورود شما آمادست 😎🥲♥️ اونجا بیشتر از دو ماه از چنل اصلی جلوتریم❤️‍🔥 برای ورود به Vip کافیه مبلغ ۳۴ هزار تومن به شماره کارت زیر واریز و فیش رو برای ادمین ارسال کنید🌹 6037998194024047 هانیه ثقفی نیا @ShahDokht437
Mostrar todo...
Photo unavailable
دخترایی ک محصولات اوردینری و شیگلم اصل با قیمت مناسب میخواستین :🥹✨ اینجا میتونین همشونو با انقضای بالا و تضمین اصالت کالا تهیه کنین!🩵
Mostrar todo...
با شهوت ...یرشو تو چنگم گرفتم و رو پاهاش نشستم و خودمو بهش مالیدم _دلت میاد این تپل داغو جر ندی؟ دستشو رو #ک....صم فشردم و لیسی به گردنش زدم _من #دوست_باباتم صحرا...دیوونه شدی؟ _ک..صم واست خیس کرده.. _اگه بابات بفهمه دخترش هوس #ک...یر رفیقشو کرده چیکارت میکنه؟ محکم کمرمو چنگ زد و خودش لبه‌ی شورتمو کنار زد _بابام برام مهم نیس....زود باش #پارم کن...🔞💦 https://t.me/+ZmN7Msh0SiQzMjY8 https://t.me/+ZmN7Msh0SiQzMjY8
Mostrar todo...
「𝙝𝙊𝙏𝙐𝙇𝙮💦」

عشق یعنی وقتی تا تَه میکنم توت یهو چشمات مظلوم شه و لبتو گاز بگیری🍑💦 #کپی_ممنوع❌ ورود افراد زیر🔞سال به هیچ عنوان توصیه نمیشود‼️

00:07
Video unavailable
🔞😈اولین سکسش با یه خلافکار خشن و بی رحمه🔞🤤 : هنوز کاری نکردم ولی داری از ترس بیهوش میشی چی باید می گفت؟؟ می گفت ببخشید که اولین بارمه و دارم با یه موجودی که سه برابر خودمه می خوابم.... سایروس موهاشو محکم تر کشید سرشو جلو برد بی توجه به صورت جمع شده از دردش لب پایین و قرمزشو به دندون گرفت می تونست نفسای گرم و لرزونشو حس کنه https://t.me/+wipxx1d_Fds4ZDRk https://t.me/+wipxx1d_Fds4ZDRk
#گی_اروتیک_درام_ماورائی
Mostrar todo...
1.07 MB
1
sticker.webp0.15 KB
Repost from N/a
- دلت می‌خواد سیاه و کبودت کنم ماهی قرمز؟ بعد… بعد نمیگی حاج بابات بیخِ گِلومو بچسبه؟ _... - گورِ بابایِ همه چیز، من دلم لباتو میخواد… دلم میخواد رویِ تنت سواری کنم! سکندری خورده و روی تنم می‌افتد: شلوارش را از پا می‌کند. - شـ…شاهکار… این… - بزرگه ماهی قرمز؟  دوسش نداری؟ «به چشم‌هایم نگاه می‌کند و نمی‌فهمد که من ماهیِ او نیستم! نمی‌فهمد که من زنِ یکدانه‌ای که او پرستشش می‌کرد نیستم. عشق، آنقدر پیشِ چشم‌هایش را کور‌ کرده بود که حتی در عالمِ جنون هم مرا ماهی میدید!» - حلالمی، محرممی، حالام میخوام زنِ خودم شی! می‌خوام لامپِ میونِ پاتو روشن کنم ماهی!!!! م خودش را میان پاهایم جابه‌جا میکند. - اگه حاج بابات بفهمه قبلِ عقد بِم دادی عصبی میشه ماهی قرمز… سر زیرِ گوشم می‌برد: - ولی مهم نی، مگه نه؟ نه مهم نبود، هیچ چیز جز انتقام در این لحظه مهم نبود... تنش را محکم میانِ پایم می‌کوبد. ناله‌ی‌ پر از دردم را میانِ لب‌هایش خاموش میکنم.درد در تنم نبض میزند. دیگر تمام شده بود! -توله سگ دارم از شدت خواستنت دیوونه میشم! تموم شد، دیگه مالِ من شدی ماهی، مالِ شاهکارت! او فکرمی کرد تمام شده است، در حالی که این تازه آغاز ماجرا بود... https://t.me/+Bl072GkpgWs1NGFk https://t.me/+Bl072GkpgWs1NGFk https://t.me/+Bl072GkpgWs1NGFk
Mostrar todo...
Repost from N/a
_ اون سینه میخواد که بمکه... مهم نیست توش شیر باشه یا نه... فقط میخواد سینه رو توی دهنش احساس کنه. با تعجب نگاهی به ساعی و نوزاد چند ماهه‌ی در آغوش‌اش انداختم و لب زدم: _ خ... خب؟ من... من چیکار کنم؟ مستاصل جلو آمد و همانطور که نوزاد گریانش را تکان میداد نالید: _ خدا لعنت کنه خالتو... تف به قبرش بیاد که نه تنها من... بلکه بچشو هم بدبخت کرد. ناراحت لب زدم: _ پشت سر مرده خوب نیست حرف زد... هرچی بوده تموم شده دیگه. خشمگین به سمتم چرخید و فریاد زد: _ تموم شده؟ منی که هم سن پسرش بودمو مجبور کرد عقدش کنم. بعد عقدم به بهونه باطل نشدن محرمیت و هزار کوفت و زهر مار مجبور کرد باهاش بخوابم. تهشم خود خاک تو سرم کاندوم نذاشتم فکر میکردم یائسه شده نگو خانوم دروغ گفته! سر پنجاه سالگیش یه بچه از من زایید و مرد! تموم شده؟ بچه من الان ممه میخواد و شیشه شیر نمیگیره، تموم شده؟ تازه اول بدبختی هامه! از روی تخه بلند شدم و به سمتش رفتم. نوزاد را از دستش گرفتم و همانطور که سعی داشتم آرامش کنم، رو به او گفتم: _ باشه آقا ساعی... خوبیت نداره. من میدونم حق با شماست. اما الان خاله منم دستش از دنیا کوتاهه... کاری نمیتونه بکنه که... شما یه دایه پیدا کنین واسه این کوچولو. مستقیم نگاهم کرد و کمی بعد دستی بین موهایش کشید عجیب بود که کارن کوچولو هم در آغوشم نسبتا آرام شده بود. _ تو تا کی تهرانی؟ سرم را بالا اوردم و معذب جواب دادم: _ من که بعد فوت خاله گفتم اجازه بدین برم خوابگاه.... الانم میگردم دنبال.... حرفم را با بی حوصلگی قطع کرد. _ بس کن گیلی! من بهت گفتم قبلا... اینجا رو خونه ی خودت بدون. نیاز نیست تعارف کنی. فقط میخوام بدونم تا کی هستی؟ سرم را پایین انداختم و نگاهی به کارن کردم. لب های کوچکش را نزدیک سینه هایم می آورد. همانطور که نگاهش میکردم جواب دادم: _ حدودا هشت ماهه دیگه... بعدش انتقالی میگیرم واسه شهرمون. صدایش آرام تر شد. انگار که برای گفتن حرفش، دو دل بود. _ محرم شو بهم... با تعجب و حیرت زده نگاهش کردم کلا توضیح داد: _ سینه هات.... کارن سینه میخواد... بمون و کمکم کن کارن و از آب و گل درآرم... میگمم محرمم شو چون ممکن مثل الان... کارن سینه بخواد و من کنارت باشم. مکثی کرد و خیره در نگاه خجالت زده و حیرانم ادامه داد: _ محرمم شو که کمکت کنم سینه تو بذاری دهنش... چون... میدونم یاد نداری... یواشکی... بین خودمون میمونه گیلی! فقط به خاطر کارن... قبل آن که پاسخی بدم، گرمای لب های کوچک کارن را دور سینه هایی که زیر پیراهنم بود حس کردم.... نگاه ساعی که روی سینه هایم نشست، ناخواسته زمزمه کردم: _ به خاطر کارن..... بخون صیغه رو! https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0
Mostrar todo...
Repost from N/a
- خانوم دکتر، تو علم پزشکی به تخم سگی که از سه لایه کاندوم و دو بسته قرص اورژانسی قسر دررفته چی میگن؟ دکتر با تعجب به جاوید نگاه میکنه: - ساک حاملگی کامل تشکیل شده، جنین هم در وضعیت خوبیه... با لبخند به صفحه‌ی سونو نگاه می‌کنم: - جنسیتش مشخص شده؟ جاوید بین حرفم می‌پره: - جنسیت نداره که... اژدره! تیر سه شعبه‌س! بمب هسته‌ایه! با لبخند حرصی بازوش رو نیشگون می‌گیرم: - عزیزم لازم نیست انقدر به بچمون محبت کنی... دکتر از کلکل ما میخنده میگه: - پسره بچتون... جاوید دستش رو روی مانیتور می‌کشه: - آقا اژدر... بیا بابا... زود بیا راز موفقیتتو میخوام بهم بگی... تو حق زندگی داری پسرم! تلاشت قابل تحسین بود... با خنده می‌گم: - همین مونده اسم وارث خاندان توتونچی رو بذاری اژدر... اژدر توتونچی! بشکنی جلوی چشمام میزنه و از دکتر میپرسه: - خانوم دکتر چطوری میشه اسپرم رو توی گینس ثبت کرد؟ خجالت زده صداش می‌کنم: - جااااوید! بی خیال شونه بالا می‌ندازه: - والا به خدا تو ببین نتیجه رو! دوست دخترمو کرد زن قانونیم، بابای پنجاه سالمو کرد بابا بزرگ؛ داداش الدنگ بیست سالمم عمو کرد.... زن بابای سی سالمم که دیگه نگم! یک لحظه استرس همه جونمو میگیره. آستین کتشو میکشم و مضطرب میگم: - جاااوید... چطور به بابات بگیم حامله‌م؟ - هیچی عزیزم چهار ماه دیگه هم به این سفر کاریمون ادامه میدیم، اژدر بابا که به دنیا اومد، فوکول پیچش میکنیم می‌فرستیم برا حاجی. میگیم جیجیجیجینگ! سوپرایز... اینم نوه‌ت! مشتی به بازوش می‌کوبم: - هی نگو اژدر میمونه دهنت... - پرهام چطوره؟ بذاریم پرهام! به یاد لحظه ‌ای که فهمیدیم تو حامله ای و پرهایمان کز خورد... و دوباره توی مانیتور خم میشه. دستشو روی صفحه میکشه: - پرهای بابا چطوری عزیزم؟ یک لحظه چشمشو گرد میکنه و سرش رو بیشتر نزدیک میبره. - یا حضرت عباس... خانوم دکتر بچه‌م منگلهههه... چهارتا دست داره! وای پرهام منگلهههه... حدس میزدم اون همه قرص اورژانسی نذاره این سالم بمونه... دکتر عینکشو روی صورتش جابجا می‌کنه و با دقت به صفحه زل می‌زنه. - منگل؟ بچه که مشکلی... عه... مبااارکهههه... دو قلوعه! یه قل دیگه پشت سر قایم شده بود. جاوید محکم توی پیشونیش میکوبه: - حالا خوب شد دیگه... گاومون دو قلو زایید! جیغ میزنم: - کثافت خودت گاوی. جاوید با لبخند سکته‌ای سمتم می‌چرخه و بی توجه به حرفم میگه: - دیگه اژدر یک و دو تو جعبه جا نمیشن... همین حالا باید زنگ بزنم حاجی بگم چشمت روشن بچت گل ده امتیازی زده... با یه تیر دو تا نشون! https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk دوست دخترش ازش حاملههه شدههه😂😂😂😂😂😂
Mostrar todo...