درگزین نامه
🌻🔉درگزین را همچو دُرّی برگزین🔉🌻 📎درگزین نامه رویدادهای فرهنگی منطقه بزرگ درگزین قدیم شامل قروه درگزین، رزن، فامنین و کورنگ را منتشر می کند. ارتباط با ادمین @a_ghaderi51
Mostrar más281
Suscriptores
Sin datos24 horas
-37 días
-530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from کندیمیز اصله
✍ منجوق های آرزو
🔹آن شب عید قربان
بهار بود، پیچک ها از ریسمانهای رنگین پشت پنجره ی اتاق مادر بزرگ بالا رفته و قاب کوچک چوبی آن را به تماشا گذاشته بودند، گل محمدی میهمان هر روز طاقچه ی اتاق ساده ی مادر بزرگ با عطری روحبخش جانماز او را در آغوش کشیده بود...
مادر بزرگ سجاده اش را بر بستری از گل می گشود و به راز و نیاز مشغول می شد، با نفس او خانه بوی ریحان می گرفت، آن هنگام که به نماز می ایستاد، همه ی فرشتگان آسمان با زمزمه ی او دم گرفته و صلوات می فرستادند...
از صبح قرار نداشت، دل تو دلش نبود، مدام از پله های بالاخانه بالا می رفت و بر می گشت، به خانه عمه ها سرزده بود، به خانه ی عموها هم همینطور، چند بار تا ته کوچه رفته و برگشته بود، یک بند در تکاپو بود، گل آفتابگردان که به سمت مغرب برگشت، اجاق داخل حیاط را روشن کرد، بچه ها همه دور اجاق به تماشای شعله های آتش ایستاده بودیم، بلاخره وقتی زن عموها باهم دیگ مسی بزرگ را از مطبخ بیرون آوردند، فهمیدیم که مادربزرگ می خواهد پلو بار بگذارد، مهدی گفت؛ آخر امشب "عید قربان " است...
شبهای عیدفطر، عیدغدیر، نیمه شعبان( برات بیرامو) روستای من "اصله" حال و هوای خاصی به خود می گرفت بویژه در شب عید قربان که شور و شوقی دیگر بر پا می شد، عطربرنج، بوی نان، فتیر، اَگِردک، خورش های مختلف همه ی مشام ها را پر می کرد، مرد و زن مشغول خرید و آب و جارو می شدند، این شور و حال هرچه به پایان روز نزدیکتر می شد اوج می گرفت، اذان مغرب را که موذن سر می داد، مجمع های مسی مملو از غذاهای گرم بهمراه هدایای عید قربان بر دوش بانوان مهربان روستا از خانه ها خارج می شد و بسوی خانه ی نو عروسان و دخترهای جوان تازه نامزد شده روانه می گشت، البته با این بهانه بیشتر غذاها و عیدی ها را به در خانه نیازمندان می فرستادند تا همه ی اهالی روستا به برکت عید بر سر سفره ی احسان بنشینند!....
عمه جان همه ی چراغها را روشن کرده بود، گردسوز، لامپا، زنبوری( چراغ توری)، فانوس، دم غروب بود که دیدم بلورهایشان را پاک می کند، انگار می خواست با چلچراغ به پیشواز شب آرزوها برود، شام دلچسب عید قربان مادربزرگ که خورشت قیمه بود را توی اتاق وسطی بالاخانه دور یک سفره ی بزرگ خوردیم، از اول سفره تا آخر همه صدای خنده بود و شادی، پدربزرگ بعد از چند شوخی کوچک با جمع و خوردن یک استکان چای، سیگار دست پیچ خود را با فندک جیبی اش روشن کرد و از اتاق بیرون رفت تا اهل و عیال، عروس ها و دامادها، دخترعموها و پسرعموها و بچه ها راحت باشند...
صدا به صدا نمی رسید، همه با هم با صدای بلند می خندیدن، بعضی ها آنقدر ریسه می رفتند که صورتشان از زور خنده قرمز می شد، در وسط چنین حال و هوایی دخترعمویم با یک بَسدوی(بَستو) پُر از آب و شال قرمز به دست وارد شد، با آمدن او همه نگاه ها به سمت او برگشت، چرا که نوبت انداختن "منجوق آرزو" به داخل بَسدو رسیده بود، هرکدام از ما منجوق و یا دکمه ی آرزوی خود را همراه شعر و ترانه و غزلخوانی با نشان و رنگ خاص داخل بَسدو انداختیم، دخترعمو شال قرمز را بر روی بَسدو کشید و آنرا توی ایوان زیر ناودان گذاشت تا فردا...ماه شب عید در آسمان بی غبار می درخشید، همه جا روشن بود...
آفتاب روز عید که بالا آمد، پدر بزرگ گوسفند نذری را قربانی کرد، همه ی بچه ها ایستاده بودیم گوسفند را نگاه می کردیم، برّه ای سفید و چاق، یک لکه موی سیاه مثل طرّه ای پیشانی اش را زیبا کرده بود با چشمانی به رنگ عسل که نگاه ما را به پاکی پاسخ می داد، زن عموها گوشت قربانی را در تمام محله ها پخش کردند، ناهار دل و جگر قربانی را دورهم در جای دیشبی خوردیم، حالا همه منتظر بودیم تا منجوق ها از آرزوهایمان سخن بگویند...
شور ترانه در خنکای هوای عصرگاهی همچون شیرینی بکام مجلس بود، دختر و پسر، زن و مرد، به نوبت هرکس شعر دلخواه خود را با لحن و آواز بلند می خواند، سپس هاجر که صورتش را با یک روبند نارنجی اطلس پوشانده بودند، مثل یک خاتون زیبا دست کوچکش را داخل بَسدو می کرد و منجوقی را بیرون می آورد، بیدرنگ همه نگاه ها به نگاه صاحب منجوق دوخته می شد، منجوق راز آرزوی او را به زبان عشق آشکار می کرد....
هلهله ی ما با نغمه ی پرندگان در هم آمیخته بود و درختان با نسیم می رقصیدند، دخترعمه چون مرغکی خوش آهنگ، شعری از دلدادگی سر داد، من نگاهم بر لبهای او گره خورده بود، همانند هوای بهار هر لحظه حالم به حالی دیگر می شد، چیزی در قلبم زبانه می کشید، همچون شعله ی چلچراغ شب عید، منجوق را که بیرون آوردند، عمه جان بلندتر از همه فریاد زد منجوق اسماعیله، به گمانم از راز من خبر داشت، منجوق عاشقانه گفت؛... من عاشق شده بودم!
عیدتان مبارک
سیدنصیر سیادت
بهار ۱۴۰۳
کرده به تن یک کت و شلوار همستر
عینک دودی زده این بار همستر
پول و طلا ارز و دلارش زده بالا
هر که ببینی شده پرکار همستر
ارز مجازی دهد این موش گرامی
جمله جهان کرده گرفتار همستر
هر چه کلیکش بکنی پول شمارد
دوز و کلک کرده چه بسیار همستر
دکتر و بقال و بدهکار و مهندس
دل خوششان کرده به آمار همستر
عضو تلگرام و همستر شده مردم
داده به آن باغ سه هکتار همستر
پیر و جوان خرد و کلان در پی لمسش
کرده گرفتار چه هشیار همستر
راست و چپ ضربه بزن پول در آور
آخر خرداد شود یار همستر
جمع کند سکه و پارو بکند زر
خواب خوشش را بکند زار همستر
کاش در این وضع هشل هفت درآمد
بهره دهد مردم بیکار همستر
وعده وعیدش بشود کاش حقیقت
دانه زرشکی بدهد بار همستر
✍ دکتر ابراهیم مختاری درگزینی
🆔 @dargazinname
🔮بسته اینترنت هدیه 20گیگابایت 30روزه ویژه ترافیک پیامرسانهای منتخب داخلی شامل ایتا، روبیکا، تلوبیون، ویراستی، سروش، گپ، آی گپ و بله است. به منظور فعالسازی کد دستوری
*100*673#
مخصوص همراه اوله
برای دیگران هم بفرستید 👌
Repost from تشکل استاد شهریار
اصل متروک....
🔺بازار چهاردهمین دورهٔ انتخابات ریاست جمهوری و وعدههای انتخاباتی گرم است؛ انتخاباتی غیر منتظره برای مردم و جناحهای سیاسی که به دنبال سانحهٔ سقوط بالگرد رئیسجمهور فقید، حجت الاسلام و المسلمین رئیسی، هشتم تیر امسال برگزار خواهد شد. با اعلام اسامی نامزدان تأیید صلاحیت شده، هر یک از نامزدان به ارائهٔ برنامههای خود برای اداره کشور در ۴ سال آینده میپردازند؛ برنامههایی که در اکثر آنها به مباحث تمرکز زدایی، کوچکتر شدن دولت و استفاده از پتانسیل قومیتی پرداخته شده است. مطلبی که مرا به نوشتن یادداشتی در مورد یکی از مهمترین اصلهای متروک قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران وادار کرد؛ اصل پانزدهم قانون اساسی و زبان مادری.
🔺حق آموزش زبان مادری در بسیاری از معاهدات حقوق بشری مثل منشور زبان مادری، اعلامیهٔ جهانی حقوق زبانی، بندهای ۳ و ۴ مادهٔ ۴ حقوق اشخاص متعلق به اقلیتهای قومی، ملی، زبانی و مذهبی، مادهٔ ۳۰ کنوانسیون حقوق کودک و مادهٔ ۲۷ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی بسیار مورد توجه و تاکید قرار گرفته است؛ اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز بر حق تحصیل زبان مادری در کنار زبان فارسی در مدارس و مراکز آموزشی تأکید دارد. این اصل بیان میکند که «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران، فارسی است. اسناد مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این خط و زبان باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است». اجرای دقیق و کامل این اصل، گامی مهم و بنیادین در مسائل مربوط به قومیتها است؛ با این وجود اجرای این اصل تا کنون با چالشهای بسیاری همراه بوده است. اما علت بیتوجهی دولتها نسبت به اجرای این اصل چیست؟
🔺شورای نگهبان به صورت مستقیم اقدام به تفسیر اصل پانزدهم قانون اساسی نکرده است. همین موضوع سبب شده است که دولتها برداشت اجرایی نادرستی از این قانون داشته باشند. به این معنی که دولتها همیشه قسمت اول اصل پانزدهم (زبان فارسی) را به دیدهٔ حق نگریستهاند و قسمت دوم آن (زبان قومی) را نوعی آزادی تلقّی کردهاند؛ به عبارت دیگر دولت خود را موظف به اجرای قسمت دوم اصل ۱۵ نمیبیند و قسمت دوم این اصل را به معنی آزادی تدریس زبانهای قومی که دولت فقط نباید مزاحمتی برای آموزش آن زبانها کند، میداند. اما واقعیت چیست؟ وظیفه دولت در رابطه با قسمت دوم اصل پانزدهم قانون اساسی چیست؟
🔺برای فهم صحیح اصل پانزدهم -این که استفاده از زبانهای قومی و محلی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس نوعی آزادی نیست و حق محسوب میشود- بد نیست نگاهی به بخشی از مباحثات شهید بهشتی و عبد العزیز ملازاده بپردازیم؛ عبد العزیز ملازاده در انتهای گفتگو سوال میکند که «اگر کسی بخواهد زبان عربی بخواند، آیا دولت برای او معلم میگیرد یا نه؟ یا اگر کسی بخواهد زبان بلوچی بخواند، آیا دولت ملزم است که برای او معلم عربی بگیرد؟». شهید بهشتی اینگونه جواب میدهد که «بلی، دولت موظف است؛ یعنی وقتی آنها حق داشتند این زبان را تدریس کنند دولت موظف است چیزی را که آنها حق دارند برایشان تهیه کند».
🔺پس این حق مردم قومیتهای مختلف این سرزمین است که زبان قومی خود را به صورت آکادمیک و روشمند یاد بگیرند که این امر بدون تدوین برنامه و کتب آموزشی مناسب توسط دولت ممکن نیست. باید دید بعد از برگزاری چهاردهمین دورهٔ انتخابات ریاست جمهوری، رئیس جمهور آینده به چه تعداد از وعدههای انتخاباتی خود جامهٔ عمل خواهد پوشاند و چه تعداد از آنها به شعارهای توخالی تبدیل خواهند شد!
🖋امیررضا غفاری
┈━•━•━•━•━•━•━┈
🆔@tashakkolshahriyar
👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
📮 گروه رسمی حامیان دکتر محمدباقر قالیباف
▫️ شهرستان های رزن و درگزین
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
لینک گروه
@GhalibafRazan
🔗 Ghalibaf.ir
👎 6
Repost from Shoghetagheer
کد مطلب؛ ۱- ۱۴۰۳/۳/۲۰
⬅️⬅️ از همسترسوزی
تا همستربازی➡️➡️
سالها پیش که هنوز بازنشسته نشده بودم، پدیدهای در میان دانشآموزان شایع شده بود که بچههای دبیرستانی در کیف خود همستر زنده به مدرسه میآوردند و اسباب بازی و خنده و حتی مسخرهبازی را فراهم میکردند. در همان ایام، خبری مثل بمب منفجر و تمام ارکان اجتماع و جامعه آموزشی را تحتالشعاع قرار داد.
خبر این بود که در یکی از مدارس دوره اول متوسطه منطقه ۲ تهران، خانم مدیری، همستر بخت برگشته یکی از دانشآموزان را گرفته و سر صف مقابل دانشآموزان در داخل خاکانداز رویش الکل ریخته و برای زهر چشم گرفتن از بچهها، آن را در میان جیغ و شیون دانشآموزان آتش زده است.
ماجرا به سرعت به بخش تخلفات اداری و حتی مراجع قضایی هم کشیده شد.
پیگیریهایم نشان داد که این خانم مدیر، یکی از مدیران بسیار مبرز و باتجربه پیشین منطقه ۱۶ بوده است که افتخار همکاری با وی را داشتهام. در حالی که به هیچ عنوان حق آتش زدن همستر را به وی نمیدادم، ولی با خود میاندیشیدم که ببین بر سر این مدیر باتجربه چه آمده است که چنین برآشفته و این رفتار نامعقول را مرتکب شده است.
این همستر سوزی موقعی اتفاق افتاد که همستر در فضای واقعی مدرسه و از کیف بچهها سر بر آورده بود که اکنون به پدیده جدیدی به نام تقه زدن بر تصویر همستر در تلگرام و همستربازی تبدیل شده است. با این که اصلا رسیدن به پول یامفت و بیتلاش که اکنون به ارزشی بیمنطق در نظام اجتماعی تبدیل شده است، کاری ندارم. مهم نوع برخورد با این پدیده در مدارس و خانوادههاست. آیا تلفن همراه منقش به همستر را از کودکمان خواهیم گرفت، آن را آتش خواهیم زد یا رفتار دیگری در پیش خواهیم گرفت.
همستر همیشه در دستان بچههای ماست، فقط نوع وکیفیت به دست گرفتن است که تغییر میکند.
#مرتضی_مجدفر
#تعلیم_و_تربیت
#آموزش_و_پرورش
#همستر
#بازی_همستر
#تورکجه_شعر
#بیت_کوین
#نیت_کوین
#هویت
#دفتار_تربیتی
#معلم
#مدرسه
#مدیر_مدرسه
https://www.instagram.com/p/C7_A9dhoP31/?igsh=MXp3czhoZnQwbDY0
@Shoghetagheer99
Repost from صدای درگزین
02:12
Video unavailableShow in Telegram
شعری برای زادگاهم
تقدیم اولسون قوروانوی گوزل مردومونا
شعری بسیار زیبا در وصف قروه درگزین از بانوی شعر و ادب مژگان جعفری قروه ای
╔═. ♡♡♡.════╗
🔴🟡 @sedaydargazin
╚════. ♡♡♡.═╝
#رسانه_مردمی_صدای_درگزین
93.98 MB
👏 4
Repost from N/a
شانه میخواهد دلم.... (غزل-۱۹۲)
از برای گریه کردن شانه می خواهد دلم
بی پناهم همدم و همخانه می خواهد دلم
با منِ بیچاره تا کیاین چنین سرد و خموش؟
باشدیوانه چو من! دیوانه می خواهد دلم
ساز کن ای بی وفا از من دل ناشاد را
همره ِ ساز و طرب پیمانه می خواهد دلم
تو به نازی و خریدار ِ چم و نازت منم
از برای سوختن پروانه میخواهی دلم
دست بر دستم بده! مقصدکنم میخانه را!
بیسبب منعم مکن! میخانه میخواهد دلم
بانگاهت زیر و رو کردی دل ِدیوانه را
از توکیشهر چنین ویرانه میخواهد دلم؟!
بی وفایی تا به کی ای دلبر زیبای من؟
کی به جز تو دلبر بیگانه می خواهد دلم؟
همچنان در انتظارم وا کنی درب ِ مرا
دلبر عاشق کش ِجانانه میخواهد دلم
خواهمت باشی شبی همراه با من تا سحر
از زبانت قصّه و افسانه میخواهد دلم
سالهاحسرت کشیدم دیدنت قسمت نشد
چون "صدف" از بهر گریه شانه می خواهد دلم
برگرفته:
از مجموعه اشعار نغمههای کبود و دود آلود
=(۲)
https://t.me/+TkGBHzCj11-v6C5W
Repost from دوست داران دانایی
اگر قایقت شکست، باشد!
دلت نشکند!
دلی را نشکنی..
اگر پارویت را آب برد، باشد!
آبرویت را آب نبَرَد!
آبرویی نبری..
اگر صیدت ازدستت رفت، باشد!
امیدت از دست نرود!
@danaeeii
👍 1❤ 1
Photo unavailableShow in Telegram
فروش گل محمدی ناب مخصوص گلاب گیری و خشک کردن، با آبیاری قطره ای و با بهترین کیفیت.
آدرس ؛ روستای خیگان، جاده رزن همدان. مزرعه کل محمدی مهندس وثاقتی
شماره تماس 09183162481_09183169863
🆔 @dargazinname