کانال رسمی *بهناز صفری*
💔رمان آنلاین :ماه عمارت رمانی تاریخی و عاشقانه از زندگی ساکنان خانه بروجردی ها رمان های هیجان انگیز، معمایی،بدون سانسور کتاب های چاپ شده: 💦سایه شدم تا تو بمانی💕 💞عاشقانه اعتراف می کنم💌 ایدی اینستا -behnaz_safari
Mostrar más1 586
Suscriptores
-1024 horas
-47 días
+18030 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
400
Repost from N/a
دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه خالی...😱🔞🔞
تاکسی سر کوچه ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف
گفتم:
-لطفا بپیچید داخل کوچه
- نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟ کسی مرده؟
سرم را بالا گرفتم:
جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند
ماشین پلیس و آمبولانس هم بود.
وحشت کردم. در ماشین را باز کرده پیاده شدم.
-آبجی ، کرایه ما چی شد پس ؟؟
هل کرده چند تراول مچاله را به سمتش انداخته و دویدم داخل کوچه
دلشوره و اضطرابی که از صبح در جانم ریخته بود بی دلیل نبود .
مریم خانم همسایه روبرویی با دیدنم شروع به پچ پچ کرد
زنی چادری به سمتم آمد ، گیتی بود
چهار پنج ماه پیش جلویم را گرفته و گفته بود رستان را هنگام ورد به خانه ی مهتا و کیارش دیده است.
سینه سپر کردم و از آبروی همسر و دوستم دفاع کرده بودم.
حالا دیگر قدم هایم یاری نمی کرد
میخکوب شده ایستاده و صدای جیغ های گوشخراش زنی را می شنیدم
مردی فریاد زد:
- خلوت کن آقا، برید کنار
پلیس بود که مردم را متفرق می کرد
من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده و چشمانم تنها مردی را می دید که بر دستانش دست بند زده بودند
و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود.
سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم.
کیارش بود، دوست صمیمی رستان ، همان که از برادر نزدیک تر بود ،شوهر مهتا
نگاهش به من افتاد:
-ریرا
لب زد:
شر یه بی ناموس رو از سرت کم کردم.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
سرباز سرش را خم کرده و داخل ماشین نشاندش
پشت سرش مامورخانمی ،دست مهتا را گرفته می کشید، لباسهایش پاره و موهای پریشانش صورتش را پوشانده بود
مهتا یک بند جیغ می زد
انگار دچار جنون شده باشد
مرا که دید
ایستاد
ناگهان شبیه دیوانگان شروع به خنده کرد
بعد دستهایش را به طرفم گرفته و رو به جمعیت گفت:
می دونید رستان دوستش نداشت، ازش متنفر بود.
من رو دوست داشت
قدمی به سمتم برداشت همه هاج و واج نگاهش می کردند
مامور زن سعی داشت کنترلش کند
جیغ زد
می خوام یه چیزی بهش بگم
خیره به چشمان مبهوت و ترسیده ام جیغ کشید:
نیما پسر رستانِ
فروریختم ، انگار از بلندی سقوط کرده و مرده باشم
کلمات از ذهنم می گریختند
چه می گفت؟؟
دیوانه بود؟!!!
کیارش می غرید و ناسزا می گفت
از داخل ساختمان برانکاردی را می آوردند
رویش را کشیده بودند
پارچه ی سفید خونین بود
بی اختیار دست رو شکمم گذاشتم
مهتا چه گفته بود؟؟
رستان از من متنفر بوده؟؟
مگر رستان نمی گفت عاشق این است که از وجود من دختری داشته باشد؟؟
تلو تلو خوران خودم را به برانکارد رساندم
بی لحظه ای تردید پارچه را کشیدم
رستان مرده بود؟؟؟؟.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
800
Repost from N/a
دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه خالی...😱🔞🔞
تاکسی سر کوچه ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف
گفتم:
-لطفا بپیچید داخل کوچه
- نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟ کسی مرده؟
سرم را بالا گرفتم:
جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند
ماشین پلیس و آمبولانس هم بود.
وحشت کردم. در ماشین را باز کرده پیاده شدم.
-آبجی ، کرایه ما چی شد پس ؟؟
هل کرده چند تراول مچاله را به سمتش انداخته و دویدم داخل کوچه
دلشوره و اضطرابی که از صبح در جانم ریخته بود بی دلیل نبود .
مریم خانم همسایه روبرویی با دیدنم شروع به پچ پچ کرد
زنی چادری به سمتم آمد ، گیتی بود
چهار پنج ماه پیش جلویم را گرفته و گفته بود رستان را هنگام ورد به خانه ی مهتا و کیارش دیده است.
سینه سپر کردم و از آبروی همسر و دوستم دفاع کرده بودم.
حالا دیگر قدم هایم یاری نمی کرد
میخکوب شده ایستاده و صدای جیغ های گوشخراش زنی را می شنیدم
مردی فریاد زد:
- خلوت کن آقا، برید کنار
پلیس بود که مردم را متفرق می کرد
من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده و چشمانم تنها مردی را می دید که بر دستانش دست بند زده بودند
و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود.
سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم.
کیارش بود، دوست صمیمی رستان ، همان که از برادر نزدیک تر بود ،شوهر مهتا
نگاهش به من افتاد:
-ریرا
لب زد:
شر یه بی ناموس رو از سرت کم کردم.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
سرباز سرش را خم کرده و داخل ماشین نشاندش
پشت سرش مامورخانمی ،دست مهتا را گرفته می کشید، لباسهایش پاره و موهای پریشانش صورتش را پوشانده بود
مهتا یک بند جیغ می زد
انگار دچار جنون شده باشد
مرا که دید
ایستاد
ناگهان شبیه دیوانگان شروع به خنده کرد
بعد دستهایش را به طرفم گرفته و رو به جمعیت گفت:
می دونید رستان دوستش نداشت، ازش متنفر بود.
من رو دوست داشت
قدمی به سمتم برداشت همه هاج و واج نگاهش می کردند
مامور زن سعی داشت کنترلش کند
جیغ زد
می خوام یه چیزی بهش بگم
خیره به چشمان مبهوت و ترسیده ام جیغ کشید:
نیما پسر رستانِ
فروریختم ، انگار از بلندی سقوط کرده و مرده باشم
کلمات از ذهنم می گریختند
چه می گفت؟؟
دیوانه بود؟!!!
کیارش می غرید و ناسزا می گفت
از داخل ساختمان برانکاردی را می آوردند
رویش را کشیده بودند
پارچه ی سفید خونین بود
بی اختیار دست رو شکمم گذاشتم
مهتا چه گفته بود؟؟
رستان از من متنفر بوده؟؟
مگر رستان نمی گفت عاشق این است که از وجود من دختری داشته باشد؟؟
تلو تلو خوران خودم را به برانکارد رساندم
بی لحظه ای تردید پارچه را کشیدم
رستان مرده بود؟؟؟؟.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
2000
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
300
Repost from N/a
_من از اولم عاشقت نبودم سحر... روز عقدمونم بهت گفتم یکی دیگه رو دوست دارم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
برگه آزمایش تو دستم مچاله شد.
_چیم از اون دختر کمتر بود؟ واقعا... اصلا به چشمت نیومدم؟!
نگاه کلافه اش، بیشتر غرور شکسته ام و له کرد.
_تمومش کن سحر... درخواست طلاق توافقی دادم... طلاق گرفتیم مهریه ات و میدم برو پی زندگیت...
چونه ام از بغض لرزید.
برم پی زندگیم ؟! کدوم زندگی وقتی جونم به جون این مرد سنگدل وصل بود؟!
_آرش...
بین حرفم پرید و گفت:
_منو نازنین همین ماه ازدواج می کنیم... میخوام وقتی نازنین اومد تو این خونه نباشی... فهمیدی سحر؟!
به معنای واقعی خورد شدم.
میخواست اون زن و بیاره تو این خونه؟ تو اتاقی که یکی شدیم؟
من از اول هم اضافی بودم و نخواستم بفهمم...
گوشیش زنگ خورد و اسم نازنین و به خوبی روی صفحه دیدم.
دیدم که چطور ذوق کرد و تند از خونه بیرون رفت.
دستم روی شکمم نشست.
_میبینی هیچ کس مامانت و دوست نداره؟ تو دوسم داشته باش، باشه مامانی؟! همین امروز با هم از اینجا میریم...میریم یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسه...
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
سر سفره عقد بهم گفت عاشق یکی دیگه اس... اما اینقدر عشق کورم کرده بود که جواب دادم... میخواستم با عشقی که بهش داشتم اونو هم عاشقش کنم ، اما درست روزی که میخواستم بهش خبر بابا شدنش و بدم،با اظهاریه طلاق توافقی اومد پیشم و...😭💔🔥
#پارت_واقعی_رمان 😍🥹👍 1
3400
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
700
Repost from N/a
_زن دکتر مملکتی و زدی دست طرف و شکوندی؟!
سرم و زیر انداختم و سعی کردم جلوی خنده ام و بگیرم.
پاشا با شدت عصبی بود.
_با توعم هلیا... این کارت یعنی چی ؟!
امروز تو مطب اومدن بهم میگن از زنت شکایت شده... زده دست یه مرررد و شکسته!
دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم.
منفجر شدم از خنده...
_نخند هلیا... جواب منو بده...
با صدای عصبیش، خنده ام و خوردم.
_خب... خب اون بهم متلک انداخت!
پاشا متعجب لب زد.
_همین؟ بهت متلک انداخت توعم دستش و شکوندی؟!
با خنده به صورت حرصی پاشا خیره شدم و دستم و دور گردنش حلقه کردم.
_چیکار کنم خب...یادت نمیاد قبلا خودتم مورد ضرب و شتم من قرار گرفته بودی؟!
با یادآوری اون روز، هر دو به خنده افتادیم.
بوسه ای گوشه لبش زدم که گفت:
_الان من این لوندیات و باور کنم... یا قلدر بازیات تو خیابونو...؟
خنده مستانه ای کردم و بی توجه به جملات حرصیش، تاپم و تو حرکت از تنم بیرون کشیدم.
_فعلا منو دریاب...
چشمای پاشا برقی زد و با نشستن لباش روی پوست گردنم...
https://t.me/+iocF0aDl9v1lMTZk
https://t.me/+iocF0aDl9v1lMTZk
این رمان کر کر خنده اس...🤣🤣🔥
یه اقا دختر جنتلمن و با وقار داریم که عاشق شده... حالا عاشق کی ؟!
عاشق یه دختر که با همه سر جنگ داره و تا کسی بهش بگه بالا چشمت ابروعه باهاش درگیر میشه...😂
https://t.me/+iocF0aDl9v1lMTZk
پارت اول رمان دختره دست یه مرد غول تشن و میشکنه و فرار میکنه😂🔥
3600
Repost from N/a
Photo unavailable
-مجبورم بمونم و تحمل کنم!
-مجبور نیستی! معامله کردی. پشیمونی؟ همینحالا هم می تونی بری!
-واسه تو آسونه. واسه من نه! چون یه خانواده سختگیر دارم که اگه برگردم سرمو میذارن روی سینه ام! پس می مونم. فقط شرایط دارم!
-واسه من فرقی نداره. تو هم یه گوشه این خونه بمون!
-البته حق نزدیک شدن به منو نداری! حتی نگاهم نمی کنی!
-هه! تو واسه من نامرئی هستی ! هیچ میلی بهت ندارم.
-مطمئنی؟!
https://t.me/+tKpJ5cPuM3xkNjNk
یهو چشامو وا کردم و دیدم توی یه اتاق ناآشنا هستم. نه لباس تنم بود و نه درست میتونستم تمرکز کنم.
تب و لرز داشتم و حالم به شدت بد بود.
تنها کاری که کردم این بود که پتو رو روی خودم بکشم .همون موقع در سرویس اتاق باز شد و همون مرد جذاب و مرموزی که توی کافه دیدم در حالی که یه حوله دور پایین تنه اش پیچیده بود و آب از موهاش می کشید ؛ وارد اتاق شد.
و من تموم تنم از صحنه ای که دیدم می لرزید!
https://t.me/+ctWiXKtx1JlkOWVk
5700
Repost from N/a
یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
البرز 💕ایران
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
حوای پاییز
آران 💕فریماه
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
مونا امین سرشت
ماهرخ💕کیاراد، دارا
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
1200