🌙ماهِ_مَن🌙💫انتقام_از_عشق💫

آرام : میخواستم دوباره #جیغ بکشم که دست #ددی امد جلو دهنم دستشو #گاز گرفتم که داد خفیفی زد گف : دیان : #توله سگ منو گاز میگیری خودت خواستیا ‼️ آرام : با یه حرکت منو برگردوند روم #خیمه زد شروع کرد به #قلقلگرفته بود آیییی وایی نکن قلقلکم میاد دیان : شروع کرد قلقک دادنم آرام : همینطوری سرعتشو #بیشتر کردکه یه دفعه #پام خورد تو صورتش از خنده #گریه ام گرفته بود دستش رو #دماغش بود😂 اینا خیلی باحالن 😂😂 دختره دهن پسر سرویس میکنه با کاراش😂 https://t.me/joinchat/sz0mAZhp82o1ZjA0

🔞#پارت_واقعی_رمان🔞 با استرس پامو داخل اتاق گذاشتم و به تخت تشك دونفره اي كه روش با گل و مرواريد تزءين شده بود خيره شدم كه با لمس شدن بازوم توسط بهادر اشك توي چشام حلقه زد: -چرا انقدر سردي؟ از اونحايي كه ازدواج قرار بود سوري باشه فورا خودمو كنار كشيدم : -از من ميترسي ؟ ميشه براي بار اول بترسم ؟ نه نميشه من دلنازم ؛ نبايد از اين پسره ي عقده اي بترسم: -نه! -پس چرا رنگت پريده عروس خانم؟ با هرقدمي كه نزديكم ميشد ترسم بيشتر ميشد؛ كمرم محكم به ديوار برخورد كرد و اون منو بين ديوار و بدن عضلاني خودش گير انداخت و يه دستشو بند كمرم و يه دستشو بند ديوار كرد؛با هرسختي اي اشك رو توي چشام نگه داشتم که ناگهان خم شد و..... https://t.me/joinchat/VZ97u57-NQ-14IGR برا خوندن ادامه این زمان جذاب سریع جوین بده ♥️😍

#پارت_واقعی🤣 بارمان با #ترس برگشت سمتم: +چیزی نداری که جلو خون #ریزیشو بگیره؟چمیدونم،مثلا پارچه ی چیزی.. -نه والا😶 که یهو یاد وسیله ی با #ارزش توی کیفم افتادم! + این دیگه چیه؟ #ماهور میخوام جلو خون ریزی #شکمشو بگیرم نه زیرشو -چه ربطی داره؟ بعدشم این #پنبس خون و خوب #جذب میکنه.😌 بارمان با چشمای پر از #تمسخر پد بهداشتی و از دستم گرفت +حداقل یکم #ضخیم تر استفاده کن.😒 - ای خدا... به توچه ربطی داره؟ تازشم کف دستمو بو نکردم که میخوایم یه نفر #غرق در خونو نجات بدیم که #ضخیم تر بردارم.🤦🏻‍♀ #پنبس_خونو_جذب_میکنه😳 #با_هر_پارتش_جر_خوردن_تضمینی🤣 وقتی‌ پارت واقعیش اینه، بقیشو دیگه خودت بفهم😉🤣

#جر‌دختره‌به‌خاطر‌سوتین‌به‌چه‌فلاکتی‌افتاده😂😂😂 https://t.me/joinchat/4ZcYLH6NEFAyYTc8 ••••••••• با #خشم به گوشی خیره شدم و سریع تایپ کردم : _سلام آقا بارمان، ببخشید لباس زیر من تو #بالکن شما افتاده؟ با استرس دکمه ارسال زدم.به ثانیه نشد گوشی تو دستم لرزید؛ با خجالت وصل کردم که صدای خوشحالش به گوشم رسید: _به سلام #ماهور خانم کدوم لباس زیر؟همون قرمز آتیشیه؟! با خجالت لب زدم: _بله انگار باد آورده خونه شما، به همه همسایه ها هم زنگ زدم اونا گفتن نه؛ منم گفتم شاید اونجاست. بارمان با خنده ادامه داد: _اها شانس اوردی پی ام دادی وگرنه پَست نمیدادم .اخه واسه دوست #دخترم میخوام😌 بی حواس جیغ زدم: _بارمانننننن از پشت گوشی با صدای گیراش گفت: _جون بارمان راستی شب بیا خونه خودم خیلی کارا باهات دارم... بعدم سریع قطع کرد. دوباره اومدم بهش زنگ بزنم که یه پیامک برام اومد. _آیا از کوچیکی سینه ی خود رنج میبرید؟ تنها به مراجعه به دکتر بارمان در عرض چند روز بدون خون ریزی به سایز دلخواه خود برسید پس با ارسال عدد 85 وقت رزرو کنید با تشکر با بهت به صحفه گوشی خیرم شدم که صدای پیامک بعدی بلند شد: _اگه لباس زیرتو میخوای، سریع بیا وگرنه انداختمش تو بالکن آقای کرمی وای وای آقای کرمی، همون مرد #هیزست. سریع براش نوشتم _جایی نندازیا میام به #خدا. ولی با صدای زنگ خونه...❌😂 🔞🔞😂😂🔞🔞😂😂🔞🔞😂😂🔞🔞 https://t.me/joinchat/4ZcYLH6NEFAyYTc8 سر هر پارتش جر میخورییییییی 😂❌ با صحنه ها 🙈🔞رو به رو میشید.

سریع دوویدم تواتاق ... سهیل عربده میکشیدو میگفت: بگیرینش دروقفل کردم . به دور اتاق نگاهی کردم، چشمم به دسشویی خورد. من باید تمومش میکردم خسته شدم دیگه نمیکشم. رفتم سمت دسشویی درو نبستم که سهیل لحظه جون دادنمو ببینه. تیغ و برداشتمو ....... منتظر ادامش بودی 😈 بپر لینک زیرو بفشار که یه رمان فول هیجان بخونی..! https://t.me/joinchat/ZfXIBUiGdwI5ODdk سهیل مردی خشن که تارارو برده خودش میکنه تا اینکه کم کم بهش وابسته میشه ...... اتفاقایی میافته که باعث جداییشون میشه چرا وایسادی پ بدو بیا بخون👇 https://t.me/joinchat/ZfXIBUiGdwI5ODdk #دختره_میخواد_خودکشی_کنه🥺

عزیزم دلم برات تنگه شده میشه ببینمت؟ نه عزیزم من تو اقیانوس آرام دارم غواسی میکنم. +عه آخه خونه مون خالیه😐😂😂😂

#دختری_که_بخاطر_شباهتش_به_یکی_دیگه_نابود_میشه پارت واقعی💔 +این...جاکجا...س؟؟ -خفه شوراه بیافت! اول فکرکردم سمت عمارت میریم اما راهشوکج کرد سمت انباری.. از بالای پله هاپرتم کرد پایین که درد بدی زیر دلم پیچید! باخونسردی اومد و موهامو محکم کشید که حس کردم پوست سرم داره کنده میشه،،،، ------------ -امشب هم خودتو میکشم هم اون بچتو +سهیل اشتباه میکنی اون بچه خودته بااین حرفم محکم با پا زد توی شکمم. هرچی تقلا میکردم ولم نمیکرد که باز..... بدو ادامشو توی این چنل بخون 🥺 https://t.me/joinchat/ZfXIBUiGdwI5ODdk پسره نمیدونست بچش ماله خودشه....! #از_جنس_مرگ_درد_خون

بمولا انقد قدم داره بلند میشه ک میترسم تو قبر جا نشم پاهامو بشکنن:/

پارت یازده سرچ کن نیومد برات هرچی خاسی بگو😂 متفاوت ترین رمانیه ک خوندمممم😍😂💦🍓