cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

بهار نورے 🌹ࢪامشگـــــࢪ🍃

✍️کانال رسمی رمان‌های #بهارنوری 💄رمان #رامشگر ژانࢪ فانتزی #عاشقانه #تناسخ #انتقامی💋✨ 🥀رامشگر به معنای رقاص💃 https://t.me/iHarfBot?start=1649657004 ناشناس👆 📚آثار دیگر: افسانہ‌واناهایم مجازات(چاپ شده نشر روهان) قلب نقره‌ای کسی‌در‌روح‌من‌زنده‌ست

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
812
Suscriptores
-124 horas
-187 días
-8030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
Photo unavailable
نامیـــرا یک عشق ممنوع بین دو قبیله متفاوت باهم یکی خوناشام اصیل و دیگر جادوگر سپیده اصیل دو قیبله که دشمن هم بودند اما بخاطر یک معامله… https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk عاشقانه هیجانی تخیلی ۲۱
Mostrar todo...
Repost from N/a
پسره جذاب و هیکلی که مهندس عمران و توی یکی از مهمونی‌ها پارتی به داد دختر ریزه میزه میرسه که بهش ...😱🔥 اما با نجات او همزمان میشه با وارد مامورهای پلیسی و دستگیرشون و مجبورشون میکنن در اخر باهم ازدواج کنه کهhttps://t.me/+v6oE9WJNvj4zMDdk ۲۱
Mostrar todo...
Repost from N/a
امیر با تعجب به #دستمال سفید #رنگ نگاه کرد _مامان این چیه ؟ ~پسرم‌ خودت که #رسممون میدونی... میدونم #دوستش نداری...💔 ولی خب این #رسمِ ، اگه انجامش ندیدی میگن #خانزاده مشکل داشت..#مردونگیت میره زیر #سوال مادر.. ادامه داستان👇👇👇👇 https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0 ۱۹
Mostrar todo...
Repost from N/a
آقا مسیح ما از اون مردهای مهربان،خوش اخلاق،عاشق و پر از حس خوبه اما امان از شانا خانم که پر از لجبازی،یک دندگی،کینه،خشم و نفرته نفرت از کی؟؟ بله...از آقا مسیح جنتلمن و با وقار ما باید ببینیم آقا مسیح میتونه با مهربونی هاش این دختر تخس و یکدنده رو عاشق خودش کنه یا نه؟ https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۸
Mostrar todo...
Repost from N/a
رهام سلطانی پسری خوشتیب ، با اصالت و فرزند بزرگ خاندان سلطانی...😮‍💨 که با جدا شدن اجباری پسر عموش با خواهرش که نامزد هم بودن باعث تغییر آینده نه چندان دور خودش هم نیز میشه... اجباری که باعث رو شدن خیلی چیز ها میشه....چیز هایی که چندین سال مخفی بود.....نمایان شدن روی دیگر خواهرش رستا...😶 رستایی که به دلیل کینه ای که از خانواده اش داره پشت سرشون نقشه ها میچینه و بعد با زدن ضربه ای بزرگ بهشون فرار میکنه و رهام بعد از باخبر شدن از قضایا برای رسیدن به جواب سوال های توی مغزش سوار ماشین میشه و به سمت عمارت پدریش راه میوفته که تو راه تصادف بزرگی میکنه و.....😲❌ https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0 ۱۶
Mostrar todo...
Repost from N/a
من سیروانم... سیروان صدر... شش سال از دوری او جانم به لب رسید و درست زمانی که تصمیم گرفتم با دختر دیگری غیر از او آینده ام را بسازم دوباره برگشت... او با آن چشمان سبز و مو های فرفری اش باز هم آمده بود تا دنیایم را ویران کند اما این بار یک دختر بچه شبیه خودش را هم آورده بود. باور این که حاصل آن عشق آتشین یک دختر بچه پنج ساله باشد سخت بود! من پدر شده بودم و شش سال از وجود آن زیبایی بی خبر بودم...!💔🥀 https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk ۱۵
Mostrar todo...
Repost from N/a
داستان از یک #کینه ای که دیرینه است شروع میشه....😔 کینه ای که باعث تغییر #سرنوشت و آینده خیلیا میشه... کینه ای که قراره با #انتقام سرد بشه.... انتقامی که باعث #کشته شدن پسر کوچیک سلطانی ها میشه....😭 و حال وقت گرفتن انتقام #خان اردلان سلطانی از قاتل پسرش میشه....🥲 اون با #بی رحمی و دل آتیش گرفته درخواست خون بس شدن رو به مَعشوقِهٔ قاتل پسرش میده و دختر #مظلوم داستانمون هم مجبور به قبول کردنش میشه... و در این حین امیر #سلطانی پسرِ بزرگ #خان اردلان سلطانی باید شبش رو کنار اون دختر که به عنوان #خون بس وارد عمارتشون شده بود میخوابید و اون #دستمالِ سفید که رسم خان و #خانزاده است رو #خونی تحویل مادرش میداد🔞🫣... https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0 ۱۲ظهر
Mostrar todo...
Repost from N/a
بهم گفتن که معشوقه‌ی پنهانی مادرم توی انبار زندانیه... برای رسیدن به مادرم فراریش دادم... اما نمی‌دونستم اون رهبر گروهیه که توی کشتارهای دسته‌جمعی دخیله. اون یه مافیای خطرناک بود که خودش رو جای برادر دوقلوش زده بود و همه‌ی ما رو فریب داد... این‌بار اون بود که منو گروگان گرفت.. بهم دروغ گفت، منو نامزد قلابیش معرفی کرد. لعنت بهش! اون لحن جذاب و کوفتیش... اون‌قدر جادویی بود. که تا به خودم بیام. اسم لعنتیش روی زبونم می‌چرخید...🔞🔥 https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0 صب بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من درتاج هستم یه دختر مو طلایی از طبقه جنگجویان 👩⚔ وقتی دنبال هویت مخفی یه رهبر گروه شورشی علیه سلطنت بودم با یه مرد قدرتمند برخورد کردم اون رهبر گروه شورشی بود 😨 خودش با پای خودش اومد خودشو معرفی کرد نمی دونستم دلیل این رفتار عجیبش چی بود تا اینکه خفتم کرد بزور ازم بوسه گرفت🔞 منو بزور معشوقه خودش کرد تازه این اولش بود 🔥🔥🔥 https://t.me/+qNmVzM3rhUIxMGJk ۹صبح
Mostrar todo...
Repost from N/a
سعی میکنه مقابل عشقش خوددار باشه تا وحشی بازیاش اذیتش نکنه اما دختره انقدر دلبره که...🤭🔥 لباشو که مثل دختر بچه های لوس جمع کرد، طاقتمو از دست دادم یورش بردم طرفش و لبای داغشو به کام گرفتم، خیس و نمناک بوسیدمش، تشنه و حریص! عقب نکشید و همراهیم میکرد، زبون تو دهنش چرخوندم و مزه شو به جون خریدم موهام که بین انگشتاش چنگ می‌شد شدت بوسه‌ های منم بیشتر می‌شود و له له می‌زدم برای بیشتر چشیدنش گرمای بدنش مثل آتیش بود و می‌سوزند میخواستم بیشتر و بیشتر پیشروی کنم توی همون حالت مچ دستاشو گرفتم و با یه حرکت محکم بالای سرش کوبیدم اجازه ی هیچ حرکتی ندادم بهش و با ولع بیشتری به کارم ادامه دادم ! سمت گردنش حمله ور شدم و پوست سفید و نازکش رو به دندون گرفتم با نفسایی بریده ملتمس صدام کرد - دستامو ول کن؟ خواهش میکنم هامون! لحن گرفته و دورگه‌ش داشت به مرز جنون می‌کشیدم، تموم تنم گر گرفته بود عرق کرده بودم میخواستم خیمه‌ی سنگین تنم رو از روی بدن نحیفش بردارم اما دلم چیز دیگه ای می‌گفت ... https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk ۲۴
Mostrar todo...