cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

°𔘓بغضـ مآهـ𔘓°

°عضو انجمن قلم سازان° نویسنده: ملینا🌨❄️ 🪴روزهای زوج دو پارت🪴

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
2 576
Suscriptores
-324 horas
-327 días
-15930 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دو پارت جدید💋🩵🤍 واسه رمان بغض ماه چنل vip زدیم دوستان، توی چنل vip رمان 20 پارت جلوتره❤️‍🔥 بعد از اتمام رمان هم فایل رمان دراختیارتون قرار می‌گیره، تا چند وقت دیگه هم تبادل چنل شروع می‌شه، اگر با شلوغی چنل مشکل دارید چنل vip این شلوغی‌ها رو نداری💛 مبلغ: 29 هزار تومن برای خرید اشتراک به ایدی زیر پیام بدید👇🏻 @Zahra1999_mk
Mostrar todo...
3
#بغض_ماه🩶 #part14 نخ سیگاری برداشت و روشنش کرد، به پشتی کاناپه تکیه داد و پکی به سیگار زد، همین‌طور که دودش رو بیرون می‌فرستاد گفت: _می‌خوام برم خونه رو ببینم. به سمتش سر چرخوند و جدی نگاهش کرد. _رُهام! _دوازده سیزده ساله نرفتم، چیزی عوض نشد، برم هم چیزی عوض نمی‌شه. _عزیزم، رفتنت حالتو بدتر می‌کنه. _آتش من بچه شونزده ساله نیستم دیگه، می‌تونم از پس خودم بر بیام. بهش نزدیک‌تر شد و گفت: _من نمی‌گم نمی‌تونی از پس خودت بر بیای، تو الان که بری با یه خونه‌ی آتیش گرفته‌ای مواجه می‌شی که یسری وسیله‌ی سالم فقط داره، و اونا هم یادگارین، اینا فقط ظاهرشه، تو وقتی بری تو صداهایی قراره بشنوی که حالتو بدتر می‌کنه. دود سیگارش رو توی صورت آتش فوت کرد و پرسید: _بالاخره که باید برم، نه؟ وقت درستش کیه؟ می‌شه توضیح بدی؟ من این همه سال حتی جرعت نکردم از اون خیابون رد شم، الان که می‌خوام برم جلومو نگیر.
Mostrar todo...
25👍 3
#بغض_ماه🩶 #part13 حیرت زده گفت: _آتش! توروخدا ول کن، بخدا بدون خشونت هم میشه مسائلو حل کرد. _نمی‌شد عزیزم، من امتحان کردم، البته اولش راضی شد، ولی بچه‌ها رو می‌خواست، منم راه بهترو انتخاب کردم، تو نگرانش نباش، کاری نمی‌تونه بکنه. رُهام دست روی صورتش کشید و گفت: _واقعا یه وقتایی فکر می‌کنم چهل ساله نیستی، پنج سالته. خندید و بغلش کرد، گردنش رو بوسید و بعد از چند لحظه کنار گوشش پرسید: _می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟ دست‌هاش رو روی پهلوهای آتش گذاشت و جواب داد: _اهوم، ولی باورکن نمی‌تونم. دوباره گردنش رو بوسید و دست روی کمرش کشید. _می‌دونم دورت بگردم، بمونه واسه وقتی که حالت خوب بود. ازش جدا شد و لبش رو با زبون تر کرد. _مامانت الان فکر می‌کنه... _بزار فکراشو بکنه، تو کاری به فکراش نداشته باش، نگران هم نباش، من سپردم هر وقت خونه نبودم اجازه ندن بیاد تو.
Mostrar todo...
23👍 4
مژده😍 مژده 😍 مژده😍 دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن  فقط فقط مبلغ 29000 تومن به ایدی زیر مراجعه کنید، ادمین الان انلاین هست @Zahra1999_mk ضمنا روند پارت گذاری در چنل vip جلو تر از اینجا هست. پس راحت بدون تبلیغات و جلوتر از چنل اصلی بخونی بدون هیچ تبلیغاتی در ضمن بعد از اتمام رمان pdf در اختیارتون قرار میگیره.
Mostrar todo...
2👍 1
دو پارت جدید💋🩵🤍
Mostrar todo...
7
#بغض_ماه🩶 #part12 حرصی گفت: _آذربانو باید یادبگیره که تو زندگی قرار نیست همه چیز باب میلش باشه، یه وقتایی شوهرش ممکنه بد خلقی کنه. _آذربانو مجبور نیست هرچیزی رو تحمل کنه، شوهر سابقشم الان یادگرفته که نباید باب میلش برخورد کنه، تو هم خودتو خسته نکن، برو بیمارستان دلداریش بده که زودتر آروم بشه. نفسش رو عصبی بیرون فرستاد و به سمت در قدم برداشت، آتش دوباره روی کاناپه نشست و پا روی پا انداخت، رُهام به پشتی کاناپه تکیه داد و پرسید: _چی‌شده؟ _دیوانه کرده منو، آذربانو می‌خواست طلاق بگیره، اون شوهر الدنگش قبول نمی‌کرد، از مامان کمک خواست اونم قبول نکرد، بهش گفت می‌شینی می‌سازی، از من کمک خواست منم کمکش کردم. با تردید پرسید: _چیکار کردی؟! _یه کم کتک خورد، بعدش دیگه درست شد. _صرفا کتک؟ همین‌طور که به روبرو نگاه می‌کرد شونه‌ای بالا انداخت. _چاقو هم دوست داشت. _آتش! این چه کاریه؟ _باید خداروشکر کنه کلیه‌اشو واسه فروش برنداشتم.
Mostrar todo...
35👍 5
#بغض_ماه🩶 #part11 آتش دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید، بغلش کرد و عطر گردنش رو به ریه فرستاد، آروم گفت: _سعی کن حالتو خوب کنی، باشه؟ به تایید سری تکون داد، با دیدن مادر آتش سریع خودش رو عقب کشید و گلویی صاف کرد، آتش متعجب پرسید: _چی‌شده؟! _مامانت اومده. ابرویی بالا انداخت و برگشت، مادرش رو که دید نفسش رو فوت کرد و ابرویی بالا انداخت، آروم گفت: _ببینم نمایش امشب چیه. بی صدا خندید و پس سرش رو خاروند، آتش بلند شد و دست به جیب رو به مادرش ایستاد. _سلام. جلوش ایستاد و نیم نگاهی به رُهام انداخت. علیک سلام، تو چرا جواب تلفنای منو نمی‌دی؟ _دلم برای شما تنگ شده می‌دونستم اگر جواب ندم شما میای. باد بزنش رو به سینه‌ی آتش کوبید و جدی گفت: _آتش عصبانیم از دستت، این چه کاری بود کردی؟! _مامان، خودش می‌خواست طلاق بگیره، منم کمکش کردم، تو اینقدر دوماد دوستی که دخترتو داشتی فدای دومادت می‌کردی، تو واقعا متوجه نمی‌شی که نمی‌خواد باهاش زندگی کنه؟
Mostrar todo...
35👍 5
بیاید اینجا همه نویسنده ها هستند🫠
Mostrar todo...
اولین و بزرگترین گروه چت نویسنده های گی نویس و لزبین نویس تلگرام با خواننده ها🌸 اینجا میتونی راحت رماناشونو نقد کنی، نظرتو بگی و باهاش چت کنی اگه با نویسنده مورد علاقه ت راه ارتباطی نداری اینجا راحت میتونی پیداش کنی حسابی با نویسنده های جدید و قدیمی آشناشو و بیشتر قلمشونو بشناس🔥 https://t.me/+NoebGyII6TI0ZjA0 اگه رمان های گی و بی دی اس امی میخونی این گپ واسه تو عزیزم https://t.me/+NoebGyII6TI0ZjA0
Mostrar todo...
•رمانویسا•

•عضو انجمن قلم‌سازان• گروه مخصوص همه‌ی اعضاء کانال رمانویسا کانال: @romnbdsm همو دوست داشته باشید بحث نکنید🫠

اولین و بزرگترین گروه چت نویسنده های گی نویس و لزبین نویس تلگرام با خواننده ها🌸 اینجا میتونی راحت رماناشونو نقد کنی، نظرتو بگی و باهاش چت کنی اگه با نویسنده مورد علاقه ت راه ارتباطی نداری اینجا راحت میتونی پیداش کنی حسابی با نویسنده های جدید و قدیمی آشناشو و بیشتر قلمشونو بشناس🔥 ://t.me/+NoebGyII6TI0ZjA0 اگه رمان های گی و بی دی اس امی میخونی این گپ واسه تو عزیزم ://t.me/+NoebGyII6TI0ZjA0
Mostrar todo...
•رمانویسا•

•عضو انجمن قلم‌سازان• گروه مخصوص همه‌ی اعضاء کانال رمانویسا کانال: @romnbdsm همو دوست داشته باشید بحث نکنید🫠

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.