cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

کانون تی وی

همراه ما باشید با بهترین‌ ها😍 کانون تی وی به حضورتون افتخار میکنه🩷 💥کانون𝐭𝐯 درYouTube: https://www.youtube.com/@Kanoontvofficial Instagram:kanoontvofficial درنشر نیکی ها سهیم باشید❤️

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
13 833
Suscriptores
+824 horas
-717 días
+35830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
یک داستان #واقعی_وپندآموز👌 حتما تاآخر بخونید💯 جوان که بودم به شام رفتم ... در آن هنگام شام در اشغال صلیبیان بود؛ مغازه‌ای را اجاره کردم و در آن کتان می‌فروختم... در حالی که در مغازه‌ام بودم همسر یکی از فرماندهان صلیبی به نزد من آمد و زیبایی‌اش مرا جادو کرد... به او جنس فروختم و بسیار تخفیفش دادم... وی رفت و پس از چند روز بازگشت و باز با تخفیف به او جنس فروختم... او همینطور به نزد من رفت و آمد می‌کرد و من نیز با دیدن او خوشحال می‌شدم تا جایی که دانستم عشق او در دلم افتاده... وقتی کار به اینجا رسید به پیرزنی که همراه او بود گفتم: دل به فلانی بسته‌ام، چگونه می‌توانم به او برسم؟ گفت: او همسر فلان فرمانده است و اگر کار ما را بداند هر سه‌مان را خواهد کشت! همچنان دلبسته‌ی او بودم تا آنکه از من پنجاه دینار خواست و قول داد که آن به خانه‌ام بیاورد... تلاش کردم تا آنکه پنجاه دینار گیر آوردم و به او دادم... آن شب در خانه‌ام منتظرش ماندم تا آنکه آمد...😓 ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید👇 https://t.me/aaaagojhin/15892 https://t.me/aaaagojhin/15892 https://t.me/aaaagojhin/15892
Mostrar todo...
👍 1😍 1
📿
Mostrar todo...
. #ذکر ❤️حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى‌ وَ نِعْمَ النَّصیرُ»؛ ❤️
Mostrar todo...
6😍 3
#داستان_مجاهد  "  غریبه  "🩵🩷 قسمت شصت وچهارم   👇👇👇🩵🩷 🔸نعیم تبسمی آرام بخش بر لبانش آورد و گفت رضایت من هم در ازدواج شما شامله. رضایت تو ! چطور مگه؟ 🔹دیشب من همونجا بودم. » کی؟ « » قبل از نکاح شما ، من بیرون خونه ایستادم و از تمام او عضاع اطلاع پیدا کردم. » چرا خونه نیومدی؟ نعیم ساکت ماند. 🔸شاید برای اینکه نمی خواستی صورت برادر خود پرستتو ببینی » نه به خدا برای این نبود بلکه من جلوی برادر بی عرضم اظهار خود پرستی رو کم ظرفی میدونستم درسی که شما به من دادین هنوز در دلم نقش باقیه درس من «! 🔹بله ، شما به این درسو دادین که انس و محبتی که خالی از شوق ایثار باشه لائق محبت گفتن نیست. 🔸 من حیرانم که چطور این انقلاب در اخلاقت اومده . راستشو بگو تصوّر کسی دیگه که جای عذرا رو در دلت نگرفته ، اگر چه من مشکوک نیستم اما عذرا در ابتدا اینطور شکی جلوی مادر ذکر میکرد من مطمئن بودم که تو قصداً می خوای از ازدواج کناره گیری کنی 🔹نعیم ساکت ماند نمیدانست باید چه جوابی بدهد واقعه ی کودکی او و عذرا از جلوی چشمانش می گذشت زمانی که او دست عذرا را گرفته و داخل آب رفته بود و عبدالله بخاطر نجات داداش گناه او را به گردن گرفته بود ، نعیم هم با اقرار جرمی ناکرده میتوانست برادرش را مطمئن کند 🔸از سکوت نعیم شک عبدالله بیشتر شد او در حالی که بازوی نعیم را گرفته تکان میداد گفت: «بگو نعیم! 🔹نعیم به طرف عبدالله لبخندی زد و گفت » بله داداش من دیگری رو تو قلبم جا دادم. #داستان_مجاهد " غریبه "🩵🩷 قسمت شصت و پنجم 👇👇👇🩵🩷 🔹عبدالله نفس راحتی کشید و گفت حالا به من بگو با او ازدواج کردی؟ » نه « . مشکلی در پیشه؟ » نه « کی ازدواج میکنی؟ » خیلی زود. » خونه کی میری؟ » بعد از دستگیری ابن صادق . 🔸 خیلی خوب من زیاد سؤال پیچت نمیکنم اگه دستور نمی بود که خیلی زود خودمو به اندلس برسونم حتماً برای ازدواجت صبر میکردم امیدوارم که تا برگشتنم ابن صادقو دستگیر و به خونه برگشته باشی. » ان شاء الله « 🔹هر دو برادر همدیگر را در آغوش گرفتند و سوار بر اسبها شدند ظاهراً نعیم عبدالله را مطمئن کرده بود اما قلبش می تپید. او از سؤالات عبدالله هراس داشت و در تمام راه از برادرش در مورد وقایع اندلس سوال می کرد ، بعد از چند کیلو متر به چهار راهی رسیدند که در آنجاراهشان جدا میشد . نعیم برای خداحافظی کردن دستش را بطرف عبدالله دراز کرد و اجازه خواست 🔸عبدالله دست نعیم را در دست گرفت و گفت « نعیم چیزهایی که به من گفتی حقیقته یا فقط می خواستی منو تسلی بدی؟ « » به من اعتماد نداری؟ » اعتماد دارم 🔸 خیلی خوب ، پس خداحافظ ! عبدالله دست نعیم را رها کرد و او بدون هیچ توقعی لگام اسب را به جاده ی مقابل چرخاند و رفت. تا زمانی که آخرین پرتو از نعیم بنظر میرسید عبدالله ایستاده بود و او را تماشا می کرد و وقتی از نظر غائب شد عبدالله دست به آسمان بلند کرد و دعا کرد ای مالک جزا و سزا ! 🔹اگر خواست تو بوده که عذرا رفیق زندگی.... 📌ادامه دارد ان شاءالله ╭༒┈────𝗝𝗢𝗜𝗡───「🩵」   ❥● @𝐤𝐚𝐧𝐨𝐨𝐧 𝐭𝐯  𝐨𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ❥● ╰𖧷─┈➤༄「❤️」
Mostrar todo...
💘 1
Photo unavailable
🔰الهه محمدی جایزه خود را به روزنامه‌نگاران فلسطینی تقدیم کرد خانم الهه محمدی پس از دریافت بیست و یکمین جایزه آزادی مطبوعات «خوزه کوزو» آن را به پابلو گونزالس، وائل الدحدوح و تمام روزنامه‌نگاران فلسطینی تقدیم کرد که برای جلب توجه نسبت به وضعیت غزه فداکاری‌های بزرگی انجام داده‌اند. . برای یک روزنامه نگار،فرقی ندارد که انعکاس صدای یک مظلوم باشد.او منصف است و فراخور حوادث در دنیا،واکنش نشان می دهد.روزنامه نگار قلبش می لرزد؛وقتی صدای کودکی،یا ضجه ی زنی و آه مردی از بی کسی را می شنود.. (صفحه روزنامه نگار کتایون محمودی) ╭༒┈────𝗝𝗢𝗜𝗡───「🩵」   ❥● @𝐤𝐚𝐧𝐨𝐨𝐧 𝐭𝐯  𝐨𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ❥● ╰𖧷─┈➤༄「❤️」
Mostrar todo...
👍 1 1👏 1💘 1
Photo unavailable
🔰اعلام کاندیداتوری یک چهره‌ی سیاسی کُرد و اهل سنت برای انتخابات ریاست‌جمهوری 💠
هرچند براساس اصل ۱۱۵قانون اساسی ج‌اایران، هیچ شهروند اهل سنتی حتی اگر جز شایسته‌ترین افراد کشور باشد حق کاندیداتوری برای ریاست‌جمهوری را ندارد و کشور و ملت ازین ظرفیت مهم محروم است! اما د.جلال جلالی‌زاده نماینده اسبق سنندج درمجلس برای انتخابات ۸تیر اعلام کاندیداتوری کرده است.
لازم به ذکر است اگرچه براساس قانون اساسی ج‌اایران، تنها دو پست نخست کشور یعنی رهبری و ریاست‌جمهوری و نیز محتملا ریاست دستگاه قضا و مجلس برای اهل سنت ودیگر پیروان ادیان و مذاهب غیرشیعه ممنوع است اما عملا طی ۴۵سال گذشته حتی ۱ وزیر یا استاندار یا منشی مجلس سنی هم منصوب نشده است!
در همین رابطه اصل 115 قانون اساسی مقرر می دارد: “رییس جمهور باید از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط زیر باشند انتخاب گردد: ایرانی الاصل، تابع ایران، مدیر و مدبر، دارای حسن سابقه و امانت و تقوی، مومن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور”.
Mostrar todo...
💘 3👍 1
•♥️⃟⃟🌸• #آیه_گرافی🕊 ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا﴾ و هــرگز پناهـگاهی جـز او نمی‌یابی. [سوره الكهف/٢٧] گاهی حجم دنیاي درونم از وجودت تهی میشود، آنوقت من می مانم و تنهایی و ترسهایم ، دردها , امیدهایم یك آرزوي دور از دسترس ، تنها نور وجود توست كه دلم را آرام نگاه میدارد ، آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” ! پس نورت را هرروز و شب به دلم بتابان و دستم را رها نکن « اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً. » +خدایا مرا به اندازه یک چشم بر هم زدن، به خودم وامگذار..:) ╭༒┈────𝗝𝗢𝗜𝗡───「🩵」   ❥● @𝐤𝐚𝐧𝐨𝐨𝐧 𝐭𝐯  𝐨𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ❥● ╰𖧷─┈➤༄「❤️」
Mostrar todo...
😍 6
2💘 2
00:14
Video unavailable
#استوری✨ او هرگز بنده اش را رها نمیکند♥️🍃 ╭༒┈────𝗝𝗢𝗜𝗡───「🩵」   ❥● @𝐤𝐚𝐧𝐨𝐨𝐧 𝐭𝐯  𝐨𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ❥● ╰𖧷─┈➤༄「❤️」
Mostrar todo...
❤‍🔥 5🥰 1
00:58
Video unavailable
💘 2