cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

محبوب من! منصوره رضایی

کلمات دلخوشی‌های محبوب من هستند؛ یکیشان... خودم اینجام: @mansooreh_rezaei

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 024
Suscriptores
+424 horas
+117 días
+2730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

روضه‌ی امروز تقدیم به جوان از دست‌رفته‌ی ایل ما، پسرعمه‌ی عزیزم که هرچه شد و نشد حداقل ارباً ارباً نشد... معنی ارباً ارباً را می‌دانید؟ تفاوت ارباً ارباً با مُقطّعُ‌الاعضاء و مُثله‌شدن را چه‌طور؟ در لغتنامه‌ها جلوی ارباً ارباً نوشته‌اند: «ریز ریز، ذره‌ذره» و برای فهم بهتر ما جمله‌ای را مثال زده‌اند که فاعلش قصاب است. می‌دانید کنار هم چیدن پیکر ارباً ارباً مثل جور کردن یک پازل چند صد تکه است؟ #روضه_کلمه #منصوره_رضایی @mahboubeman
Mostrar todo...
روز هشتم روضه ذرّه.mp34.47 MB
😭 9
مامان‌بزرگ من هرازگاهی یاد تجرد من می‌افته و قیام خودجوشی انجام می‌ده. مثلاً ممکنه از یه راننده اسنپ خوشش بیاد و عکس سه‌درچهارم رو از لایه‌های کیف پولش دربیاره و نشون طرف بده.😆 یا توی صف نمازجماعت و نمازجمعه شماره‌مو به هم‌نماز پسردارش بده! یه بار هم از یه آقایی خوشش اومده و الکی بهش گفته موبایلشو جا گذاشته و شماره‌ی من رو از توی دفترچه‌ی فسقلیش به آقاهه نشون داده و گفته بهم زنگ بزنه و بگه فلان‌جا گیر افتاده و من برم دنبالش و یارو رو ببینم و در فاصله‌ی رسیدن من هم از کمالاتم برای طرف تعریف کرده و سایر اقدامات بی‌سرانجام.😁😅 (یعنی اگه یک درصد راه‌کارهای مادربزرگم رو بلد بودم الآن بچه‌مون توی دسته شماره ردوبدل می‌کرد. :))))))) خلاصه! دیروز رفته‌بودیم تالار ولیمه‌ی حج یکی از فامیلامون. مامان‌بزرگم به‌بهانه‌ی دستشویی‌رفتن، من رو کشوند دنبال خودش و یکی از دخترای فسقلی فامیلمون رو نشونم داد و گفت: «فلانیه رو می‌بینی؟» عرض کردم: «بله.» گفت: «این نصف توئه دوتا بچه داره. تازه ریخت و بَر هم نداره. مثل چولکه* هم هست. حالا هی ادا اطوار دربیار بگو فلانی فلان‌جاش کجه، فلان‌جاش صافه.» اگر این دیالوگ رو با لهجه‌ی قمی غلیظ ایشون می‌شنیدید مثل من ازشدت خنده در درگاه دستشویی پخش زمین می‌شدید. خدا هیچ جوانی رو شرمنده‌ی مادربزرگش نکنه به‌حق این شب عزیز‌🤣 *چولکه: چوب بسیار باریک و دراز در گویش قمی @mahboubeman
Mostrar todo...
😁 38 8👍 1
زنها زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا؟ چون عروسک بازیشونم جدیه، روی عمرشون حساب می‌شه. از دو سالگی مادرن. بعد، مادر برادرشون می‌شن. بعد، مادر شوهرشون می‌شن. باباشون که پا به سن می‌ذاره مادرش می‌شن. گاهی وقتا حتی مادرِ مادرشونم می‌شن. روضه‌ی حضرت رباب(س) روضه‌ی ما زن‌هاست... #روضه_کلمه #منصوره_رضایی @mahboubeman
Mostrar todo...
روز هفتم روضه ما زن_ها.mp34.88 MB
18
Photo unavailableShow in Telegram
کامنت‌های این پست:
Mostrar todo...
😁 24👍 2
من همیشه دنبال بهانه‌ی هدیه‌دادن به آدم‌های عزیز زندگی‌ام هستم. مثلاً دیروز به دختردایی قشنگم هدیه‌ی خسته‌نباشیدِ کنکور دادم. معلوم است که خیلی شگفت‌زده شد و گفت: «واقعاً خستگیم دررفت‌.» همین هدیه را باید برای دخترکی دیگر هم بفرستم؛ دوست عزیز نادیده‌ای در شهری دیگر. @mahboubeman
Mostrar todo...
30👍 8
بعضی از صفت‌ها ارثی هستند و نسل به نسل ادامه می‌یابند. مثلاً اگر پدر، صبور باشد پسر هم مشق صبوری می‌کند و اگر پدر، کریم باشد پسر هم تمرین کرامت می‌کند. حالا قاسم وسط صحرای کربلا ایستاده و درس صبوری و کرامت پس داده... #منصوره_رضایی #روضه_کلمه @mahboubeman
Mostrar todo...
روز ششم روضه تمرین.mp34.97 MB
14👍 1😱 1
تصمیم دارم اسمم رو عوض کنم بذارم: خداوندگار سوتی‌های بی‌پایان! لابد می‌پرسید: این‌بار چه شده؟ با یه بنده‌خدایی رفته بودم رستوران سالاد سزار سفارش دادیم. من فقط یک چهارم سالادم رو خوردم و سیر شدم. اوشون فرمودند: «چرا این‌قدر کم خوردی؟» عرض کردم: «مگه گاوم که این همه سالاد بخورم؟» سپس هردو به ظرف خالی ایشون چشم دوختیم و در سکوت عمیقی فرورفتیم. @mahboubeman
Mostrar todo...
🤣 67🤯 10😁 2😱 2 1
نامه کوتاه بود و جانکاه: «مِن الغریب الی الحبیب» غریب نوشته‌بود: «ما به کربلا رسیده‌ایم. خودت را سریع برسان.» مگر چه شده‌بود که امام، خودش را غریب می‌خوانْد؟ مگر حبیب مُرده‌باشد که امامش غریب بماند... #منصوره_رضایی #روضه_کلمه @mahboubeman
Mostrar todo...
روز پنجم روضه بی_کلمه.mp35.31 MB
19👍 1😱 1
تا حالا کلمه گم کرده‌اید؟ کلمه گم‌کردن مثل دست‌ و پا گم‌کردن است. کلمه گم‌کردن مخصوص ما آدم معمولی‌ها نیست. من سخنران و سخندان و رجزخوانی را می‌شناسم که روزی کلمه کم‌ آورد... #منصوره_رضایی #روضه_کلمه @mahboubeman
Mostrar todo...
u1690037779.mp35.08 MB
12👍 4😱 1
امروز خانه‌ی ما مخابرات بود. از صبح همه‌ی فامیل زنگ می‌زنند و سراغ برادرزاده‌ی ده ماهه‌ام را می‌گیرند و می‌گویند زنده‌شدن مُرده را با چشم خودشان دیده‌اند. دیشب توی حسینیه بچه از حال رفته و سیاه شده و نفس نمی‌‌کشیده و زن و مرد، هیئت را رها کرده و ریخته‌اند بیرون و تا اورژانس بیاید هزار سال طول کشیده و بالأخره بچه را احیا کرده‌‌اند. در تمام مدت مادر بچه بی‌هوش بوده و بردارم، یعنی بابای بچه، توی سر خودش می‌زده. فقط بابا، که می‌شود پدربزرگ بچه، خونسرد بوده و می‌گفته: «نوزاد توی این دم و دستگاه نمی‌میره.» خودِ جوجه هم تا ساعت‌ها شوکه و هراسان بود. همسر برادرم، یعنی مادر بچه، راهی بیمارستان شد. وقتی برگشت فقط یک جمله گفت و همه را به گریه انداخت. گفت: «امسال حال حضرت رباب را خوب می‌فهمم که بچه‌اش را بردند و پس نیاوردند.» @mahboubeman
Mostrar todo...
38😱 20🤔 2🤯 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.