cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

لذّتِ نقد با سینما کلاسیک

📝محوریت فعالیت کانال: ✅پیشنهاد فیلم (با محوریت کلاسیک ها) ✅اشتراک مقاله های تئوریک سینمایی-هنری ✅پیشنهاد رمان 🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦🎦

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
918
Suscriptores
+224 horas
+197 días
+5730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
#خوانش_شعر #اخوان
Mostrar todo...
1.99 MB
Repost from N/a
صبوحی / مهدی اخوان ثالث "در این شبگیر کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست؟ ای مرغان، که چونین بر برهنه شاخه های این درختِ بُرده خوابش دور، غریب افتاده از اقرانِ بستانش در این بیغوله‌ی مهجور قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟ خوشا، دیگر خوشا حال شما، اما سپهرِ پیر بدعهد است و بی‌مهر است، می دانید؟" "کدامین جام و پیغام؟ اوه بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاقِ تنگِ خانه‌ی تو باز هم آن کوه‌ها پیداست. شنل برفینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد، جنبشِ بدرود زمستان گو بپوشد شهر را در سایه های تیره و سردش بهار آنجاست، ها، آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود هزاران کاروان از خوب‌تر پیغام و شیرین‌تر خبرپویان و گوش آشناجویان. تو چه شنفتی به جز بانگِ خروس و خر در این دهکورِ دورافتاده از معبر؟" "چنین غمگین و هایاهای، کدامین سوگ می گریانَدَت ای ابر شبگیرانِ اسفندی؟ اگر دوریم اگر نزدیک، بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک." (تهران، اسفند ۱۳۳۹) #شعر #اخوان
Mostrar todo...
00:00
Video unavailableShow in Telegram
مسعود فراستی سال ۷۱: بعضی از دوستان معتقدند که مشکل سینمای ما تماشاگری هست که متفکر نشده؛ اشکال را از مخاطب میبینند، نه از خودشان. اگر سینمای ما نتواسته مخاطب را به اصطلاح متفکر کند، اعتلا بدهد، تماشاگر نوع دیگری بیافریند، اشکال از تماشاگر نیست، اشکال از کسانی است که فیلم میسازند و بی اعتنا به این مردم فیلم میسازند؛ اساسا شروع فیلم سازیشان برای این است که فلان جایزه را بگیرند؛ فیلم سازانی در آثارشان میگویند:«این صحنه خیلی خوب است برای جشنواره ها یا اصلن این فیلم جشنواره ای است»، حتی تبلیغی که در فیلم هست به زبان فرانسه است... سینمای بدون شخصیت کراهت دارد، هرچقدر هم که در بیرون مرزها برای آن کف بزنند و تشویقش کنند.  @massoud_farassati
Mostrar todo...
HPFcOvHVaC.mp429.53 MB
👍 7
00:55
Video unavailableShow in Telegram
ژان رنوآر: گاهی فکر می‌کنم آیا پیشرویِ تکنیکالِ ما پیام‌آورِ یک انحطاطِ کامل نیست؟ کمالِ تکنیکی تنها کسالت می‌آفریند ... #ژان_رنوآر @NazariyehAdabi
Mostrar todo...
2.41 MB
👍 3
اریک فروم-به نقل از کتاب زبان از یاد رفته - میگوید : جسم ما، آینه ی درون ماست.در هنگام خشم خون به سر و صورتمان هجوم میبرد و در هنگام ترس،، رنگ از رویمان می پرد..این واکنشها به هیچ نژاد و گروه معینی از انسانها بستگی ندارد و در همگان مشترک است.رابطه ی بین جسم و روان ما،، رابطه ی بین ماده و معناست.. مسعود فراستی : فراستی: بدون عقل حاکم بر خیال و بعد حس، اثر هنری در نمی‌آید. یعنی قبل از اینکه بحث فرم و محتوا پیش بیاید بحث فردی است که باید بالای سر قضیه باشد. سیری است که باید صاحب اثر داشته باشد تا این عقل را تبدیل به خیال و بعد،حس کند – "حس هم از طریق فرم است که نمود می‌یابد و غیر از فرم نیست.یعنی فقط با فرم است که حس در می‌آید". این عقل محتوا نیست، عقل است و اگر قرار باشد این عقل را به یک اثر ترجمه کنیم نگاهی که حاکم بر اثر است یعنی نگاه سازنده اثر، باید شکل بگیرد. وقتی این نگاه شکل بگیرد تبدیل به فرم می‌شود با خودش محتوا می‌آورد. "در سینما یا هنر، مفاهیم نیستند که تبدلیشان می‌کنیم به اثر.. بلکه قصه، لحظه‌ها و حس‌های انسانی است که اثر می‌سازند".(حرکت از جزء به کل -به قول رابین وود که میگوید : سینما یعنی جزئیات و به قول مسعود فراستی که تکمیل میکند این جمله : سینما یعنی جزئیات-البته جزئیاتی که کل بسازد.) در این اثر است که از دل قصه و مناسبات آدمها و فضا، مفهومی ساخته می شود و نه برعکس. این نیست که من از قبل فکر کنم الان موضوعم ایثار است یا شهادت و ... . بر بنای این تم‌ها و مفاهیم نیست که هنرمندی اثر هنری می‌سازد یا فیلمسازی فیلم می‌سازد. مفهوم را از قبل ندارد که بخواهد این مفهوم را دراماتیزه کند. "یک عده می‌گویند فراستی نقد فرمالیستی می‌کند. ما هم که اهل محتواییم، پس زنده باد محتوا، مرگ بر فرم. متوجه نیستند که در واقع دارند می‌گویند مرگ بر هنر. من گفتم که مخالف نقد محتوایی‌ام، برای اینکه محتوا وجود ندارد"..تمام.. عبارت"محتوایی وجود ندارد" را اگر خوب بفهمیم-در نظر و عمل-بخش مهمی از مسیر شناخت را طی کرده ایم.. "محتوا" غایب است.عامل سوم است، بدون وجود دو عامل دیگر،هرگز محتوایی زاده نمیشود. سوال: دو عامل دیگر کدامند؟ پاسخ :عامل اول : مخاطب اثر هنری(سوژه) و عامل دوم : اثر هنری(ابژه) یعنی از مواجهه و برخورد بی واسطه ی مخاطب-خواننده ی رمان یا تماشاگر فیلم- با اثر-رمان یا فیلم-است که احیانا محتوایی زاده میشود.بدون این مواجهه و برخورد، ابدا محتوایی خلق نمیشود،لذا محتوایی قبل از این مواجهه وجود ندارد. اگر مجاز باشم میتوان گفت که محتوا-عامل سوم-، نطفه ای ست که از آمیزش دو عامل نرینگی و مادینگی-عامل دوم و سوم-،پدید می آید..یعنی مثلا هربار که رمانی-عامل دوم- توسط خواننده ای-عامل اول- ورق زده میشود و خوانده میشود،یعنی عامل اول و دوم با یکدیگر برخورد و مواجهه ای بی واسطه دارند،اینجاست که اساسا احتمال "خلق محتوا" وجود دارد.توجه کنید که منظورم از رمانی ست که فرم گرفته باشد،پس رمان فرم گرفته میتواند درصورت خوانده شدن توسط انسانی خاص،درآن خواننده ی خاص،تولید محتوا کند.محتوایی که در قلمرو حس و حسیات هست،نه معقولات.. (بدین خاطر است که می گوییم چرا فردی چون اورول اساسا نویسنده ی ادبی نیست،چون مواد اولیه ی نوشتن در قلمرو داستان نویسی تخیل ادبی ست که اورول مطلقا فاقد آن است.متاسفانه خردگرایانِ زیر رادیکالِ تفسیر به اسم هنرِ رمان ، از ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات دفاع می کنند.) سوال: ولی اگر رمانی فرم گرفته، گشوده نشود و توسط مخاطب، خوانده نشود،چه؟ یعنی اگر بین دو عامل اول و دوم برخوردی شکل نگیرد آیا در اینجا هم استفاده از لغت "محتوا" صحیح است؟ آیا بدون آمیزش عامل نرینگی و مادینگی،اساسا نطفه ای زاده می شود؟ پاسخ : مشخص است که پاسخ منفی است.بگذارید یک مثال ساده بزنم. میدانیم که برای پرورش یک بوته ی گندم ، نیاز به مقدمات و پیش زمینه هایی هست. هم نیاز به دانه گندم(عامل اول) هست ، هم نیاز به زمین کشاورزی(عامل دوم)، لذا هیچ بوته ی گندمی،"نه از خلأ تولید میشود و نه در خلأ" ،بلکه به مقدماتی نیاز دارد.. دو تعریف که به بحث ما کمک میکند.1-بالقوه 2-بالفعل بالقوه چیست؟در هر چیزی(شی ای) که بتواند در آینده تبدیل به چیز(شی) دیگری شود،صفت مخصوصی وجود دارد که عبارت است از : قابلیت و استعداد تبدیل شدن به چیزی دیگر.. بالفعل چیست؟ فعلیت یعنی وجود داشتن، تحقق داشتن.. بوته ی گندم(عامل سوم)، محصول آمیزش دانه گندم(عامل اول) و خاک کشاورزی(عامل دوم) است.پس دانه گندم این توان بالقوه را داراست که به بوته گندم تبدیل شود.(از شی ای به شی ای دیگر) @LezzateNaghdeFilm
Mostrar todo...
👍 2
مفهوم واقعیت و امکان رمان دکتر رضا صمیم جلسه‌ی اول
Mostrar todo...
Samim_S1.mp3103.68 MB
Samim_S2.mp3111.89 MB
Samim_S3.mp387.94 MB
فرار نیمه شب(۱۹۸۹) مارتین برست در بازبینی پس از چندی ، همچنان در چارچوبِ قواعد بازی/لحن/الگوی برگزیده اش ، به شدت سرِ پا ، سرگرم کننده ، خوش ریتم و در اندک جاهایی درگیرکننده و نان و نمک گیر کننده است و این برای اثری چنین بی ادعا و کوچک ، کم چیزی نیست و از بسیاری از آثار دهه های گذشته جدایش می کند.. سرزندگی اثر همچنان به لحن/ریتمِ تقریبا در همه جا حاضرش است که کاراکترهای مرکزی/پیرامونی اش همه به اندازه و قاعده گردِ این تعقیب و گریز جمع شده اند و قادرند تماشاگر را به سرعت واردِ این بازی کنند. آنچه از این بازی گیر ما می آید و نزد پا می ماند، نان و نمک در طی مسیر دو کاراکتر دوست داشتنی(موش و گربه) ماست و آن صلح/آتش بس واقعی ای که در پایان به آن می رسند. آن باز کردن دستبند را به باز کردنِ ساعتِ یادگارِ معشوق دیگر غایب و بستن به مچِ دیگر رفیق نان و نمک گیر کلامی/مرامی شده پیوند می زند و آن قید باز کردن کافی شاپ را به باز کردن کمربندِ ۳۰۰ هزار دلاری .. مهم این است که حال جک والشِ(دنیرو) بی گناهِ به زورِ پاپوش ، بازنشست شده ی ما ، هم خودش را در درجه ی اول به خودش ثابت می کند و هم اینکه آن حرف نگفته را بر زبان جاری می کند: حالا می تونم بگم دیگه بازداشت شدی و همه ی این نان و نمک گیری و باز شدنِ ساعت/کمربند را ما پس از اندک پرده گشایی از صورتک حرفه ای/شغلی کاراکتر جک والش با بازی عالی و همراه کننده ی دنیرو شاهدیم و چند مکث کوتاه ولی بدردبخور و اثرگذارش در منزل و سر به زیری اش در برابر آن دلارهای از قلک دختر بیرون آمده اش و آن رازگشایی از ساعت مدتها دگر به خواب رفته اش برای رفیق همراهش.. شوخی های ریز و درشت این مسیر با ماموران اف.بی.ای و آن رقیبِ حرفه ایِ مواجب بگیر و آن خنگ و خنگ ترِ زیردستِ کاراکترِ بدمنِ فیلم، با سیگار و فندک و عینک و .. هم همگی به جا و کمک کننده و در لحن جا افتاده از آب درآمده اند. و می ماند نسبت اثر با "پول" .. تا جایی که یادش نمی رود که در پایان نیز ، جک والش با کمربند ۳۰۰ هزار دلاری اش را هم پیاده راهی منزل کند و این چنین ارزش ترمزهای در مسیر و مرام های به پای هم گذاشته شده ی دو نفره را می فهمد.. تو گویی آنچه نزد جک والش می ماند و سری که در ایستگاه به یکباره برمی گردد و با آن پرداختِ دقیق ، رفیقی که دیگر نیست و جایش خالی ست را آلوده ی پول نمی کند. و این را تماما در چارچوبِ لحن/اندازه ی اثر می فهمد و لقمه هایش را چنین درست و به قاعده در گلوی مدیوم/ما می گذارد. دستمریزاد به چنین فهمی و به چنین فیلمی! اگر این فیلم کوچک و با نمک،جذاب و سرگرم کننده و نان و نمک فهم را ندیدید ، دیدنش را از دست ندهید! نمره دهی= ۲_۲/۲۵ از ۵ #پیشنهاد_فیلم #فیلم_خوب @LezzateNaghdeFilm
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.