cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🕊منتظرالمهدی🕊

🌱🌸﷽🌸🌱 کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید ⛓❤️✨ حمایتمون کنید 🦋🍃 ترک نکنید ؛ بیصدا کنید🔇

Mostrar más
Irán359 313El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
153
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#ریحانہ🌹🍃 چـادرٺ🖤 حالِ مرا ازقبل بهٺرمےڪند😌 قرصِ ماهَم🌙، اینکہ ابرےمیشوےزیباٺری😇 من ٺیمّم مےڪنم👐🏻 باخاڪ پای چادرٺ🖤🍃 آن زمانیکہ بہ سوی قبلہ رو مےآورے #‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج #بِںْــــتُ_اݪزَّهـرا ┄┅═✼✨🌸✨✼═┅┄ ┄┅═✼✨🌸✨✼═┅ ┄
Mostrar todo...
پروفایل زیبا😍
Mostrar todo...
#پروفایل😍😍😍😍😍
Mostrar todo...
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌼🌼🌼 و شاید عشق، نجاتمان دهد. 🌼🌼🌼                     💞#سجده_عشق💞 #پارت_شصت_دوم🔖 دست خودم نبود، وسوسه ی اینکه دستاشو تو دست بگیرم داشت دیوونم میکرد ولی میدونستم که درست نیست بخاطر همین دستامو از روی تختش رو پاهام گذاشتم.نگاهم کرد و خفه گفت: _چیشده؟ _چی چیشده؟خبر مهمتر ازاینکه تو بعد چند ماه به هوش اومدی؟ لبخندی زد و از زیر ماسک گفت: _چرا مستقیم تو چشمام نگاه نمیکنی؟ چشمامو هول شده چرخوندم و گفتم: _یعنی چی چه ربطی داره؟ _بگو بهم...چیشده؟ نگاهش کردم، هیچکس مثل اون من و حفط نبود. _چیزی نیست فعلا استراحت کن وقت واسه چیزای دیگه زیاده _الهه؟ این صدا زدن یعنی طفره نرو. _الان وقتش نیست محمد علی.بهت میگم اما نه الان پرستار وارد شد: _خانم بفرمایید بذارید بیمار استراحت کنه از جا بلند شدم و نگاهش کردم: _محمد علی عجله کن برای خوب شدن لبخندی زد و خارج شدم. بغضم شکست...خدایا کجایی این روزا؟ چند روز گذست و محمد علی فهمید، تو سکوت رفته بود هیچی دراین باره نمیگفت..منتقلش کرده بودن بخش..نگران بودم نگران از تصمیمش از حسش... امروز قرار بود مرخص بشه، همه خوشحال درگیر کارای ترخیصش بودیم...که گفتن میخواد منو ببینه. وارد اتاق که شدم، با دیدنش روی ویلچر حس خفگی بهم دست داد خودمو کنترل کردم و سمتش رفتم. _جانم؟ سرد نگاهم کرد...لرز کردم از نگاهش. _دیگه نمیخوام ببینمت خشکم زد. _الهه ما ازاول اشتباه کردیم..اصلا بهم نمیخوریم من نمیتونم همسر خوبی برات باشم و توم همینطور..ما از هیچ لحاظ بهم نمیاییم. دهنم خشک شده بود حس میکردم دارم میمیرم... لبخندی زدم و گفتم: _باشه و از اتاق رفتم بیرون... میدونستم بخاطر شرایط جسمانیش داره اینطوری میکنه... لبخندی به حرکاتش زدم... محمد علی عین بچه ها شدی، خجالت بکش! 🖋ادامه دارد...
Mostrar todo...
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌼🌼🌼 و شاید عشق، نجاتمان دهد. 🌼🌼🌼                     💞#سجده_عشق💞 #پارت_شصت_سوم🔖 چند روزی گذشته بود اما محمدعلی دیگه نمیخواست من و ببینه، دلم میشکست اما نمیتونستم تنهاش بذارم..‌. زنگ زدم و وارد خونه عمو شدم، نگاهی به اطراف کردم، کسی‌نبود صدا زدم: _عمو؟ زن عمو؟ صدایی نیومد... _امیر؟ پله هارو رفتم بالا از اتاق محمدعلی صدای گریه میومد، اروم رفتم در اتاقش ایستادم و در و خیلی کم باز کردم دیدم به سجده ست و داره گریه میکنه: _خدای من...معبود من...من گله ای ندارم ازاینکه شرایطم فرق کرده من راضی به رضای خودتم اما خانوادم...مادر از گل بهترم داره آب میشه الهنا معبودنا یه کاری کن مهر من از دل الهه بیفته من لایق دوست داشتن اون نیستم میبینی که هرچه میکنم با اینکه دل خودم آتیش میگیره ولی بخاطر خودشه...مهربونم کمکم کن به حسین بن علی قسمت میدم کمکم کن خدایا تنهام نذار من همیشه همون پسربچه ی کوچیک بی دفاعم .... میگفت و گریه میکرد دلم داشت از جا کنده میشد. آروم وارد اتاقش شدم و گفتم: _تو سجده ی عشق که گله نمیکنن، فقط زیبایی های معشوق و میگن. سریع سر بلند کرد و با چشم و صورت خیس بهم نگاه کرد با اخم گفت: _شما اینجا چیکارمیکنی؟کی اومدی؟چطوری اومدی؟ رفتم رو صندلی نشستم و گفتم: _محمد علی؟ نگاهم کرد بعد به سختی خودشو تکون داد و چرخای ویلچرو چرخوند...خواست از در خارج بشه که جلوشو گرفتم و پایین پاش نشستم: _پاشو برو کنار من اعصاب ندارم نگاهش کردم...چرا من این بداخلاق و دوست داشتم چرا... _با من ازدواج کن. از حرفی که زدم سریع سرشو بالا اورد و مستقیم نگاهم کرد. _مگه همیشه مردا میتونن درخواست کنن...حضرت خدیجه هم وقتی دید بهتر از حضرت محمد تو عالم نیست خودش پیشقدم شد. _از من بهتر تو عالم هست _برای من مهم نیست... خیره نگاهم کرد. _مگه قبل تصادف ازم نپرسیدی؟که به همین برسی..خب من گفتم جفتمون و راحت کردم. _الهه شاید من هیچوقت پاهام به حالت عادی برنگرده تونمیتونی اینطوری _محمد علی چرا برعکسشو نمیگی شایدم برگرده خوب شی درضمن من دارم شرایط و میبینم و حرف میزنم. نفسشو پر صدا بیرون داد. _کی در و برام باز کرد؟ _احتمالا آسیه خانم بوده مامان اینا که میرن بیرون این بنده خدامیاد یکم کمک مامان. سر تکون دادم. _محمد علی من...خیلی وقته چادر میپوشم عین بچه ها ذوق کرده بودم، با لبخند نگاهم کرد... نگاهشو دوست داشتم... 🖋ادامه دارد...
Mostrar todo...
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌼🌼🌼 و شاید عشق، نجاتمان دهد. 🌼🌼🌼                     💞#سجده_عشق💞 #پارت_شصت_یکم🔖 با پاهای لرزون به طرف عنو و خانوم جون و زن عمو رفتم.عمو که از قضیه خبر داشت با ناراحتی بهم زل زد و گفت: _الهه خیس خیسی دختر..لا اله الله لا.. پرو خونه لباساتو عوض کن _نههه نه عمو تورخدا بذارید ببینمش😭 زن عمو بغلم کرد: _هیس دخترکم اروم باش الان نمیدارن کسی ببینتش بیا بریم.تا ما بریم و برگردیم اجازه ملاقاتم داده میشه _نه، من ازاینجا تکون نمیخورم تورخدا زن عمو😭😭 تورخدا..اینهمه صبرنکردیم که به اینجا که رسیدیم ول کنیم بریم تورخدا نریم تورخدا😭😭😭بخدا من دلم تنگ شده براش😭 یه جوری ضجه میزدم که اشک از چشمای عمو هم جاری شد، دست خودم نبود داشتم دیوونه میشدم. خانوم جون بغلم کرد و با گریه گفت: _بسه مادر باشه نمیریم خونه همیجا میشینیم، بچم راست میگه محمد علی تازه به هوش اومده خب چرا بریم..منتظر همین لحظه بودیم دیگه. همزمان دوستاش، حسین و محسن، هم اومدن عمو‌و زن عمو رفتن برام لباس بیارن. داشتم سکته میکردم قلبم تو دهنم بود، خدایا چیکارمیکردم...باید هرچه سریعتر میدیدمش..باید تا یکم اروم شم. پرستار اومد بیرون: _ببخشید ایشون ازدواج کردن؟ خانوم جون گفت: _نه هنوز البته قبلا چرا پرستار سری تکون داد و گفت: _بگید یکی که خیلی دوستش داره بره دیدنش، الان این جور ادما میتونن کمکش کنن حسین پرسید: _حالش‌خانم پرستاد...حالش چطوره؟ _خداروشکر سطح هوشیاریش کامل هست و مشکلی ازاین بابت نیست. نگران از اینکه نکنه جلوی خانوم جون حرفی از وضعیت پاش بزنه گفتم: _خب..حالا باید چیکارکنیم؟ _عرض کردم خدمتتون باید کسی که..... خانوم جون وسط حرفش‌پریید و‌گفت: _الهه مادر تو برو _من چرا خانوم جون شما برو _دختر دوساعت اینجا داد میزدی که خونه نری ببینیش الان میگی من برم؟ بعدم محمد علی بچم تورو از همه بیشتر دوست داره... حالم بد بود...امادگیشو نداشتم..محمد علی... محسن گفت: _برید الهه خانوم نگران نباشید شمارو ببینه حالش بهتر میشه. چشمامو روهم گذاشتم و پا توی بخش گذاشتم، لباس مخصوص و پوشیدم و وارد اتاقش شدم. دیدنش بین اونهمه دستگاه، میتونست همون لحظه بغضم و بشکنه... اروم جلو رفتم چشماش بسته بود. با حس اینکه کسی کنارشه چشمامو باز کرد...بالاخره بعد چند ماه چشماشو باز کرد😭 دستمو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای گریم بلند نشه، به لبخند کوچیکی زد و با صدای خش دار گفت: _چرا گریه میکنی؟ اروم کنارش‌نشستم.نمیتونستم حرف بزنم فقط میخواستم نگاش کنم داشتم خفه میشدم کمی نگاهم کرد و روشو برگردوند زیرلب استغفرالله گفت و نگاهم نکرد. _محمد...علی؟ برگشت سمتم اروم خندیدم و گفتم: _نمیخوایی جواب اون روزتو بگیری؟؟همه مردا واسه جواب صبرمیکنن واسه ما برعکسه _درخدمتم من با محمد علی خوشبخت ترین بودم شک‌نداشتم...لبخند زدم و گفتم: _بله همیشه هستم☺️☺️ چشماشو روهم گذاشت و زیر لب چیزی‌زمزمه کرد: _چی‌میگی یواشکی؟ _سجده ی عشقِ خانوم. بغضم گرفت...محمد علی چطوری بهت بگم؟چطوری میخوایی باهاش کنار بیایی اخه؟چطوری؟!💔 🖋ادامه دارد‌...
Mostrar todo...
از آیت الله بهجت(ره) سوال شد↓ چه ڪنیم ڪه نماز صبح مان قضا نشود؟ ایشان فرمودند.. ڪسی ڪه باقے نماز هایش را در اول وقت بخواند خداوند او را براے نماز صبح بیدار خواهد ڪرد😍 ____|🇮🇷|________ #توبرای‌مهدی‌چه‌کرده‌ای❤️ @UFUFUFdf ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mostrar todo...
#حرف_قشنگ🌱🌼 مےگفت:↓ هـر موقع خواستے گناه ڪنے بگو :”حسیـن داره نگـام میڪنہ“😔 @UFUFUFdf
Mostrar todo...
•◦ ࢪَفیق خوب نميگہ این #راه_خوب رو برو🌴 ! دست رفیقش را می گیره 🤝و میٖگہ بیا با هم بࢪيم😍 . . .((: @UFUFUFdf
Mostrar todo...
استادپناهیان : خدا گاهی نشون میدھ بہ ما کہ -ببین‌ هیچ‌کس‌ دوستت‌ نداره ! اما یواشکی میاد تو گوشِت میگہ : -جز من♥️ @UFUFUFdf
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.