لبخند سرخ

ری اکت به ۲۰ برسه پارت داریم

ری اکشن به پارتها و نظر یادتون نره. https://t.me/harfmanbot?start=491048276

این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۲۷ (مریس) با حس نیروی عجیب و فشار زیادی روی قلبم، همونطور که خیس عرق بودم از خواب پریدم. وحشت زده روی تخت نشستم. دستم روی قلبم فشار دادم. سعی کردم نفس‌های آروم و شمرده‌ای بکشم. باید از جام بلند میشدم. اما بدنم به قدری ضعف داشت که انگار پاهام رو نمیتونستم حس کنم. آه عمیقی کشیدم و همونطور که از شدت درد خیس عرق بودم بدنم رو به زور از روی تخت بلند کردم. کل تنم فلج شده بود. اما بیشتر از دردی که میکشیدم وحشت کرده بودم. باید میرفتم پیش مجرمون. می‌تونستم با کل وجودم خطری که تهدیدش میکرد رو حس کنم. از درد دو زانو روی زمین نشستم. نگاه ملتمس و خیسم رو به در دوختم. _ باید بلند بشم‌. باید قبل اینکه دیر بشه پادشاه رو میدیدم. بی توجه به لباس خوابی که به تن داشتم، دستم روی قلبم فشار دادم. با هر زوری بود از روی زمین بلند شدم. همونطور که کل صورتم رو اشک خیس کرده بود و دیدم رو تار کرده بود، سمت در دویدم. هیچ دردی نمیتونست مانعم بشه. سمت عمارت اصلی حرکت کردم. با قرار گیری دست نگهبان مقابلم فریاد کشیدم. _ من باید پادشاه رو ببینم. نگهبان بدون اینکه حتی به خودش زحمت بده به چهره‌ام نگاه کنه، با لحن خشکی لب زد: _ الان نمیشه بانوی من. پادشاه دارن استراحت میکنن. بدون توجه به حرفی که زده بود با هق هق فریاد کشیدم. _ من باید همین الان ببینمش. همین الان.

این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۲۶ اخمام رو توی هم کشیدم. این موجود من رو به خوبی می‌شناخت. اما اجازه نمیدادم از نقطه ضعفم استفاده کنه. حس ضعف میکردم اما هنوز اونقدر ضعیف نشده بودم که اجازه بدم اینجوری بهم نفوذ کنه. در ثانیه‌ای بدنم رو جابجا کردم و بالای سرش ظاهر شدم. نیروم رو داخل مشتم جمع کردم و خودم رو آماده کردم تا روی صورتش فرود بیارم. _ خیلی قوی‌تر از چیزی‌ام که تو موجود احمق بتونی شکستم بدی. اما قبل از اینکه مشتم روی صورتش فرود بیاد دستش دور مشتم حلقه شد. دستم رو ثابت نگه داشت و نور دستم رو بین دست سیاهش خفه کرد. صدای زمزمه وارش مو به تنم سیخ میکرد. _ مطمئنی؟ گام های شمرده‌اش رو سمتم برداشت و با هر قدمی که به جلو برمیداشت وادارم میکرد عقب برم.

ری اکتا کمه ها.

😱😱😱😱😱😱😱😱😱

#۲۵ نمی‌تونستم بفهمم چی دارم میبینم و انگار سرم داشت گیج میرفت. ناخن‌هام رو توی میز چوبی فرو کردم تا بتونم بدنم رو نگه دارم. با نیروی عجیبی  که با ضرب به قفسه سینه‌ام وارد شد محکم به دیوار پشت سرم خوردم و صدای خرد شدن کمرم رو لحظه ای شنیدم. روی زمین کنار دیوار زانو زدم و چشمام رو برای لحظه ای بستم. نمیدونستم با چه موجودی طرف هستم ولی پادشاه رو اینجوری از خودم ناامید نمی‌کردم. از جام بلند شدم. صدای خنده‌ی موذیانه‌اش، گوشم رو اذیت میکرد. با حس نیروی سیاه دیگه‌ای قبل اینکه به بدنم برخورد کنه دستم روی هوا حرکت دادم و با نیرویی خنثی‌اش کردم. سعی کردم تمرکز کنم. به مغزم فشار دادم و به صورتی که تمام چهره‌اش سیاه بود خیره شدم. انگار مغزم رو قفل کرده بود. اما اونقدر قوی نبود که بتونه مغزم رو کامل کنترل کنه. در ثانیه‌ای بدنش بهم نزدیک شد. دستش رو دور گردنم حلقه کرد. تیزی ناخن‌های بلندش رو روی رگ‌های گردنم حس میکردم. دستم روی سینه‌اش گذاشتم و دست دیگه‌ام دور مچ دستش حلقه کردم. تموم انرژی‌ام رو وارد دستم کردم و نعره‌ آرومی کشیدم. بدنش از روی زمین کنده شد و  به عقب پرت شد. جای دستش روی گردنم رو لمس کردم. رد دستش روی پوست گردنم می‌سوخت و انگار داشت پوستم رو از داخل می‌خورد. پوزخندی روی لب‌های نیمه بسته‌اش نقش بست. _ فکر نمیکردم اینقدر قوی باشی.

شب این پارت هیجانی‌رو بذارم یا تو خماری بذارمتون؟😉😂

۸ نفر کلا طرفدار رمانین؟