cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

یادداشت ها (میراصغر موسوی)

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
282
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

✅شمشیر آقای خامنه ای از کار افتاده است. و بالای سیاهی رنگی نیست. #میراصغر_موسوی آقای خامنه ای اصلاح ناپذیر است. و هر چند حاکمیت مطلق بر کشور دارد. اما یک فرد بیش نیست. خامنه ای نه خدا است و نه عمر جاودان دارد. مهمتر، او حاکم مطلق نظامی است که کشتی اش در دریای طوفانی گیر افتاده و هر آن احتمال دارد در گردباد بلعیده شود. این کشتی بی تردید به زودی غرق خواهد شد و این بگیر و بند و شکنجه کردن و زندان انداختن فعالین سیاسی که در جبهه اپوزیسیون فعالیت دارند شانس نجات آنرا بیشتر نمی کند و سرنوشت این کشتی را تغییر نخواهد داد. چه بسا، شروع موج های جدید غرق شدن آن را سرعت بخشد. وارد کردن شوک های جدید به جامعه و ایجاد هر بحران تازه، هر چند اوضاع کشور را متلاطم تر می کند، اما باعث ترس و هراس کلیت جامعه نخواهد شد. اپوزیسیون ایران در موقعیتی قرار گرفته که یک گام حتی به عقب نمی کشد. اما اگر فردا یک گام به عقب برویم، مطمئن باشیم بی تردید، خیلی زود دو گام به جلو خواهیم آمد. این اپوزیسیون راه طولانی و بسیار ناهموار و سنگلاخی و پر پیچ و خمی را طی کرده و به این نقطه رسیده است. نقطه ای که هم مرکز است و هم بسیار مرتفع. و دست حاکمیت چنان کوتاه است که بر دامنه این قله حتی نمی رسد. چه رسد به این فراز آن. سر نیزه دولت اسلامی خیلی وقت است از کارایی افتاده و دیگر نمی تواند شکم بدرد. شمشیری که زیاد ضربه بزند خیلی زود کند می شود. این همه بر کوه اراده ملتی کوبیدن همه ابزارهای این دولت را کند و بی اثر کرده و از کار انداخته است. مردمی که جلوی شمشیر قد راست می کند، سحر و جادوی آنرا باطل می کند. " ریچارد کاتم " تحلیل گر سیاسی بر جسته که شناخت کامل و دقیق از اوضاع فرهنگی و اجتماعی و تاریخی و سیاسی ایران دارد، در گزارشی در باره انقلاب ایران می گوید: محمد رضا پهلوی خیلی زود هر چه را که داشت به صحنه آورد و خیلی زود هم همه آنها اثر خود را از دست داد. چنانچه در خیابان ها مردم سوار تانک های نظامیان می شدند. شاه تانک ها و هر چه داشت را به خیابان آورد، اما خیلی زود مردم همه آنرا بی اثر کردند. دولت اسلامی هم همه شمشیرهایش را از غلاف بیرون کشید و بر سر مردم کوبید. حالا چیز تازه ای در کار نیست. زرادخانه اش تهی است. هیچ چیز جدید و خطرناکتر در اختیار ندارد: کودتا راه انداخته و از پی آن زده و گرفته و شکنجه کرده و کشته و اعدام کرده است.اما آنچه به دست آورد، تعلیق کوتاه مدت فعالیت های سیاسی بود. اما آن تعلیق ناشی از شوک هشتاد و هشت جامعه ما را عقیم نکرد. حرکت های اعتراضی سال های نود و شش و نود هشت از پی آن رخ داد و بسیار خونین هم شد. چند ماه است جنبش " زن، زندگی، آزادی " در جریان است و در همین مدت کوتاه تعداد زیادی از جوانان در خیابان ها با تیر مستقیم عوامل سرکوبگر کشته شدند. افرادی زیادی چشم هایشان را از دست دادند. و چوبه های دار خیلی زود بر پا شد و تعدادی از معترضین را بر دار کشیدند. بیش از این چه چیزی ممکن در انبان حاکمیت سرکوبگر وجود داشته باشد. " پیتر شولاتور " روزنامه نگار و گزارشگر ارشد " آلمان غربی " در کتاب دوجلدی خود ( ایران کانون زمین لرزه ) که گزارش انقلاب ایران است، می گوید: ملت ایران بر شاه پیروز می شود. چون آنان معتقدند: بالای سیاهی رنگی نیست. و بر ما همه چیز رفته است. دیگر با ما چه خواهند کردند. و چه می توانند بکنند که نکرده اند.بالای این سیاهی رنگی وجود ندارد. با بگیر و ببند و زدن و شکنجه و زندان کردن اتفاقی تازه به نفع حاکمیت رخ نخواهد داد. اوین و دیگر زندان ها خانه ثانوی ما است. اگر کتک خورده و با قد تا شده از در آن داخل رفته ایم، راست قامت و سرافراز بیرون آمده ایم. دولت اسلامی اسلحه جدید و قدرت تازه نفس برای سرکوب ندارد. دولت اسلامی هر چه می توانست با ملت ایران کرده است. ما اکنون در اوج ظلمت این تاریکی قرار داریم. بالای سیاهی رنگین نیست و شمشیر آقای خامنه ای از کار افتاده است. https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...

✅آوانگارد آرام. رادیکال مهربان. رزمنده بی ادعا ! سید علیرضا بهشتی ( شیرازی ) در ماه اول سال 1358 به میرحسین موسوی که مشغول سازماندهی برای انتشار روزنامه " جمهوری اسلامی " بود، پیوست و همراه او در راه اندازی و انتشار این روزنامه فعالیت کرد. بعد از رفتن میرحسین به وزارت خارجه سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی به عهده علیرضا گذاشته شد. اما او از همان روزهای اول سردبیری مورد فشار و حمله جناح راست " حزب جمهوری اسلامی " به بهانه اینکه روزنامه به آقای خامنه ای" دبیر کل حزب " - که رئیس جمهور نیز بود توجه ندارد و روزنامه را در راستای سیاست های نخست وزیر پیش می برد. علیرضا در مدتی کمتر از یکسال روزنامه را رها کرد و به جبهه جنگ رفت. سپس به " نهاد نخست وزیری " پیوست و در جایگاه " دبیر هیئت دولت " و " مسئول روابط عمومی " فعالیت کرد. سید علیرضا بهشتی در سال هشتاد و هشت ضمن همراهی میرحسین موسوی در فعالیت هایی که آغاز کرده بود، در سازماندهی " ستاد انتخابات " و راه اندازی" روزنامه کلمه سبز " همراه با دوستان و همفکران دیگر فعالیت کرد و در این کارها نقش محوری داشت. روزنامه کلمه سبز که تنها روزنامه وابسته به جناح میرحسین بود با سردبیری سید علیرضا بهشتی فعالیت خود را آغاز کرد و تا توقیف این روزنامه و بازداشت کارکنان آن این مسئولیت را بر عهده داشت. سید علیرضا بهشتی در فردای روز عاشورای خونین بازداشت و زیر سنگین و شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت. و در بی دادگاه دولت اسلامی به پنج سال زندان محکوم شد. او نزدیک ترین افراد به میرحسین و نیز از مشاوران ارشد او است. #میراصغر_موسوی https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
سید علیرضا بهشتی ( شیرازی )
Mostrar todo...
سید علیرضا بهشتی ( شیرازی ) در اولین ماه سال 1358 برای راه اندازی روزنامه جمهوری اسلامی به میرحسین موسوی پیوست و جزو چهار پنج نفرِ هسته اولیه این روزنامه است. پس از رفتن میرحسین به وزارت خارجه، سردبیری این روزنامه به عهده علیرضا گذاشته شد. او از همان روزهای آغاز سردبیری به بهانه اینکه در انتشار مطالب به دبیر کل حزب و رئیس جمهور وقت ( آیت الله خامنه ای ) توجه ندارد و میرحسین موسوی نخست وزیر دولت جنگ را تبلیغ می کند، مورد حمله قرار گرفت. علیرضا بهشتی بعد از مدتی کوتاه روزنامه را رها کرد و به جبهه جنگ رفت. سپس به نهاد نخست وزیری پیوست و در پست هایی چون " دبیر هیئت دولت " و " مسئول روابط عمومی " آن نهاد کار کرد. علیرضا بهشتی ( شیرازی ) به عنوان نزدیک ترین فرد و یکی از مشاورین میرحسین به همراه دوستان دیگر " روزنامه کلمه سبز " ( تنها روزنامه رسمی جنبش سبز ) را راه اندازی کرد و تا آخرین شماره این روزنامه سردبیری آن را به عهده داشت. علیرضا بهشتی در فردای روز خونین عاشورا بازداشت و مورد سخت ترین شکنجه ها قرار گرفت. و در بی دادگاه دولت اسلامی به پنج سال زندان محکوم شد.
Mostrar todo...
☘️کبکش خروس می خواند دولت اسلامی ( باز نشر " مطلب " کیوان کیماگر زندان ها" به مناسبت بازداشت مجدد کیوان صمیمی ) #میراصغر_موسوی دولت اسلامی همه را بر بند بسته و شلاق به دست است. بندها پر است. اتاق ها لبریز شده و کف خواب ها حتی به صورت کتابی هم برای خوابیدن جا نمی گیرند. انفرادی ها پر است. توی سوئیت ها چهار پنج نفر روی هم جابجا می شوند. هوای اتاق ها خفه است. هوا هوای خفقان است و، دولت اسلامی بی محابا حلقوم ها را توی دست گرفته و می فشارد و خفه می کند. از عرق خیس شده و لرز دارم. عرق سردِ چندش آور می ریزد روی سر و صورت و از پشت گردن می سُرد پایین و از گودی وسط، از روی مهره ها _ ستون فقرات _ می ریزد به پایین و تن و بدن را می لرزاند. لرزشِ چندش و تهوع آور است. صدای سرفه هایِ خشک چون خروسخوان بامداد روز اعدام برای یک اعدامی است. زیر اعدامیِ وابسته به مجاهدین خلق در کریدور است. خم شده و یک چیزی به کسی که در کریدور روی زمین سرد و یخ نشسته می دهد. کیوان است که روی زمین سرد نشسته است. چیزی به سحر نمانده، خروسخوانِ پیش از آستانه سحر است. آغاز شمارش معکوس زمان در لحظه های پیش از آغاز مراسم تیر باران است. اتاق ها بسته و خفه است. راه فقط به سوی میدان تیر باز است. کَبکش خروس می خواند دولت اسلامی. خروسخوان شده کبک های دولت اسلامی... . بگذار بخواند این خروس بی محل دولت اسلامی! کیوان یَله شده روی زمین. پشت چارشانه اش به دیوار است و سینه ستبرش به جلو. کیوان است، یل است. سینه ستبر است. دلش اقیانوس های همه عالم و ما در جزیره های درون دریاهای این اقیانوس زندگی می کنیم و می آساییم. کیوان روی تختش یک همبندی مریض را خوابنده و خود روی زمین کریدور یله شده است. کیوان درویش است. کیوان چریک است. کیوان اقیانوس است. کیوان همه زندان ها را برای زندانیان به آشیانه امن و عشق تبدیل می کند. کیوان کیمیاگر است. کیمیاگری می کند کیوان: حلقوم را به ید واحد و چنگ بی رحم خفه کننده را به حلقوم ظلم تبدیل کرده. زندان و تبعید را چه فایده؟ حلقوم کیوان همان ید واحد ملت است... پیش از آستانه سحر است. کَبکش خروس می خواند دولت اسلامی... . بگذار بخواند این خروس بی محل که حلقومش درون چنگ کیوان است. دولت اسلامی همه را بر بند بسته و شلاق به دست است. بندها پر است. اتاق ها لبریز شده و کف خواب ها حتی به صورت کتابی هم برای خوابیدن جا نمی گیرند. انفرادی ها پر است. توی سوئیت ها چهار پنج نفر روی هم جابجا می شوند. هوای اتاق ها خفه است. هوا هوای خفقان است و، دولت اسلامی بی محابا حلقوم ها را توی دست گرفته و می فشارد و خفه می کند. از عرق خیس شده و لرز دارم. عرق سردِ چندش آور می ریزد روی سر و صورت و از پشت گردن می سُرد پایین و از گودی وسط، از روی مهره ها _ ستون فقرات _ می ریزد به پایین و تن و بدن را می لرزاند. لرزشِ چندش و تهوع آور است. صدای سرفه هایِ خشک چون خروسخوان بامداد روز اعدام برای یک اعدامی است. زیر اعدامیِ وابسته به مجاهدین خلق در کریدور است. خم شده و یک چیزی به کسی که در کریدور روی زمین سرد و یخ نشسته می دهد. کیوان است که روی زمین سرد نشسته است. چیزی به سحر نمانده، خروسخوانِ پیش از آستانه سحر است. آغاز شمارش معکوس زمان در لحظه های پیش از آغاز مراسم تیر باران است. اتاق ها بسته و خفه است. راه فقط به سوی میدان تیر باز است. کَبکش خروس می خواند دولت اسلامی. خروسخوان شده کبک های دولت اسلامی... . بگذار بخواند این خروس بی محل دولت اسلامی! کیوان یَله شده روی زمین. پشت چارشانه اش به دیوار است و سینه ستبرش به جلو. کیوان است، یل است. سینه ستبر است. دلش اقیانوس های همه عالم و ما در جزیره های درون دریاهای این اقیانوس زندگی می کنیم و می آساییم. کیوان روی تختش یک همبندی مریض را خوابنده و خود روی زمین کریدور یله شده است. کیوان درویش است. کیوان چریک است. کیوان اقیانوس است. کیوان همه زندان ها را برای زندانیان به آشیانه امن و عشق تبدیل می کند. کیوان کیمیاگر است. کیمیاگری می کند کیوان: حلقوم را به ید واحد و چنگ بی رحم خفه کننده را به حلقوم ظلم تبدیل کرده. زندان و تبعید را چه فایده؟ حلقوم کیوان همان ید واحد ملت است... پیش از آستانه سحر است. کَبکش خروس می خواند دولت اسلامی... . بگذار بخواند این خروس بی محل که حلقومش درون چنگ کیوان است. https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...
✅آقای خامنه ای، هزارمین میخ آخر و پرده چهارم تراژدی 🔸این پیروزی است. حتی زیر سایه سر نیزه. #میراصغر_موسوی آقای خامنه ای در سخنرانی جدید خود باز یک میخ دیگر بر این تابوت پوسیده کوبید. تابوتی که باید چال می شد اما همچنان بر زمین مانده است. خیلی وقت است تخته پاره ای شده این تابوت و میخ ها از بدنه چوب ها بیرون زده، اما حداقل برای حاکمان ایران اندازه پیراهن عثمان کار آیی دارد لابد. مشت کوبیدن و باز محکمتر کوبیدن روش همیشگی رهبر ایران است. روشی که او توانست مدتی آنرا در لفافه و زر ورق هایی بپیچد و به ظاهر از نظرها پنهان نگه دارد. هر چند از همان آغاز عیان بود و از درون این پوستین پاره پاره بیرون می زد. حال تحولات اجتماعی او را واداشته ناگزیر پرده پس زند و چهره عفریت جباریت را به ما نشان دهد. اینکه رهبر ایران بر هیچ قانون و قاعده ای پایبند نیست، تا چه رسد به رای مردم و رفراندوم برای قانون اساسی، بر همه روشن است. اما آنچه اکنون وضعیت را هولناک می کند تاکید صریح او بر نادانی ملت است. نمایندگان او به دفعات زیاد مردم را گاو و گوسفند و بزغاله خطاب کردند. عزیز دردانه اش محمود احمدی نژاد ملت را خس و خاشاک نامید. اما همیشه در دوران های پر تلاطم این چنینی که بیشتر مردم به صحنه آمدند رهبر ایران تظاهر می کرد مردم همراه او هستند و بر شعور و آگاهی و مسلمانی و تدین و وحدت و پشتیبانی آنان از حاکمیت و ولایت تاکید می ورزید. و آن مردمان موهوم را می ستود و، با استناد به همین وضعیت به سرکوب امانت داران رای مردم اقدام می کرد. در بیانات پیشین آقای خامنه ای مردم حتی دو پاره نیستند - تا چه رسد به جمعیت و گروه و گرایش های متکثر - بلکه امتی واحد هستند و کنار حکومت و پشت سر ولایت قرار دارند. به همین بهانه نیز رای آنان را ارج می گذاشت و حکومت اسلامی ایران را مستحضر به رای مردم اعلام می کرد. چنان که آشکار شد حالا این پرده از نمایش تمام شده و وارد پرده چهارم تراژدی شده ایم. پرده چهارم موعد وقوع تراژدی و انهدام کامل است. فرصت و امکانی برای کسی نیست تا چیزی را نگه دارد و نیز خود از مهلکه بیرون بپرد. آقای خامنه ای امروز از عدم آگاهی اکثریت مردم سخن گفتند. سال ها طول کشید تا سخنانی را که مصباح یزدی تلاش می کرد آن را در هزار توی مباحث فقهی بپیچاند و با مِن مِن کردن بیان کند حالا از موضع و جایگاه رهبری بیان می شود. اصل این موضوع چیزی تازه و یا غیر منتظره ای نیست: مردم آگاه نیستند و رای آنان چه در انتخابات و یا در رفراندوم ها فاقد ارزش تعیین کننده است. آنچه اهمیت دارد این است که خامنه ای آشکار بیان کرد مردم در پشت سر او نیستند در کنار او هم حتی قرار ندارند. و حاکمیت ایران مستحضر به رای مردم نیست، متکی بر اراده مستبدان است. این اتفاق، پیروزی و دست آورد بزرگ برای کسانی است که طغیان اجتماعی مردم، مبارزات و فعالیت های سیاسی را در جنبش بزرگ " زن، زندگی، آزادگی " حول محور رفراندوم برای تغییر قانون اساسی و تغییرات بنیادین دیگر به موضوع واحد و اشتراک نظر همه طیف ها تبدیل کردند. این پیروزی است. حتی زیر سایه سر نیزه. https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...
✅ نمایش زن آبله رو در سیرک پاستور! اما، تا کور شود هر آنکه نتواند کوچه اختر را ببیند. #میراصغر_موسوی منظورم از پاستور میدان پاستور تهران است و منظورم از سیرک پاستور همان مرکز و نهاد قدرت و حاکمیت و دین مذهب و ثروت است که در اطراف این میدان مستقر هستند. اما زن آبله رو عنوان یک داستان است. داستان عشق و عاشقی و حسادت. و دعوای زن و شوهری. نیز روایتی است از مضحکه اثبات وجود: من آنم که رستم بود پهلوان. در این داستان اما رستم حضور ندارد. ماجرای عشقی جنگ و نبرد نیست که در آن رستم و اسفندیار شمشیر برکشند و یا گرز بر سر هم بکوبند. میدان نبرد در داستان عاشقانه دل است و نگاه. قهرمانان شناخته شده شیرین است و فرهاد بدبخت. لیلی است و مجنون مفلوک و خاک بر سر. چنگی به دل نمی زند هیچ یک از این دو. جان داستان عاشقانه یعنی شیرین. لیلی. زلیخا. داستان زن آبله رو را پدر نقل می کرد. به مناسبت هایی باز تکرار می کرد. وقتی بحث مربوط به عیار وجود بود، دوباره به آن اشاره می کرد. آخرین بار در یاد کردی از شیخی که هنوز زنده است، زن آبله رو را به ما یادآوری کرد: مردی خوش قد و قامت و زیبا زنی آبله رو داشت. همه جای صورت این زن جای زخم آبله بود. پره های دو سوی بینی خوردگی داشت. از زیر گردن تا بالای پیشانی و هم دست ها پر از نشان آبله بود. چهره ای کریه و زشت منظر داشت. بیشتر اهالی محل از نگاه به صورت او خودداری می کردند. زن آبله رو لاغر بود و قد کوتاه داشت. بد دهن بود و همیشه لیچار بار این و آن می کرد. با همه سر جنگ داشت. با شوهرش حتی. وقتی شوهرش را صدا می زد می گفت: هی اکبیری! مرده شور! دعوا که بالا می گرفت با داد و فریاد هر چه فحش و تهمت بود نثار مرد می کرد: ای خائن. ای ترسو. غریبه پرست. ای کور بی بیصرت: نه می بینی، نه می فهمی و نه تشخیص می دهی. کوری و بصیرت نداری. این همه زیبایی را نمی بینی. این چشم، این دهن، این بر و رو، این قد و قامت رعنا را می بینی و اما تشخیص نمی دهی. تو بصیرت نداری. کوری. آدم بی بصیرت کور است! یکبار مرد عصبانی شد و از کوره در رفت. حالا نگو کی بگو؟ زن چنان قشقری راه انداخت که مرد کوتاه آمد. اما زن کوتاه نیامد: همه مردها عاشق من هستند. از تماشای چشم و صورتم سیر نمی شوند. نگاه همه مردها به من است. تو بی بصیرتی و زیبایی و خوبی و خوشگلی را نمی بینی. آبله رو مرد را کشید و برد به محلی دیگر. او جلو می رفت و مرد از پشت سر. هر مردی که از روبرو می آمد زل می زد به صورت زن. عبور هم که می کرد بر می گشت و باز از پشت سر او را نگاه می کرد. مرد خسته شده بود و هم گیج. مردهایی که از روبرو می آمدند همه به صورت زن آبله رو زل می زدند و هنگام عبور حتی نگاه شان کش می آمد. مرد از خسته گی پا سست کرد و کند می رفت. اما زن همچنان شتابان جلو می رفت و برای مردهایی که از روبرو می آمدند با دهان و چشم و زبان شکلک در می آورد و فحش هم می داد. زن زیبایی خود را بر مرد اثبات کرد. چنانچه رهبر سیرک پاستور قدرت و ابهت و شجاعت و بصیرت خود را بر ما اثبات کرده است. با این حال اما همچنان شتابان به جلو می رود و شکلک در می آورد. تا میدان بصیرتش را گسترش دهد. اما، تا کور شود هر آنکه نتواند کوچه اختر را ببیند. بیستم فروردین https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...
✅ نمایش زن آبله رو در سیرک پاستور! #میراصغر_موسوی منظورم از پاستور میدان پاستور تهران است و منظورم از سیرک پاستور همان مرکز و نهاد قدرت و حاکمیت و دین مذهب و ثروت است که در اطراف این میدان مستقر هستند. اما زن آبله رو عنوان یک داستان است. داستان عشق و عاشقی و حسادت. و دعوای زن و شوهری. نیز روایتی است از مضحکه اثبات وجود: من آنم که رستم بود پهلوان. در این داستان اما رستم حضور ندارد. ماجرای عشقی جنگ و نبرد نیست که در آن رستم و اسفندیار شمشیر برکشند و یا گرز بر سر هم بکوبند. میدان نبرد در داستان عاشقانه دل است و نگاه. قهرمانان شناخته شده شیرین است و فرهاد بدبخت. لیلی است و مجنون مفلوک و خاک بر سر. چنگی به دل نمی زند هیچ یک از این دو. جان داستان عاشقانه یعنی شیرین. لیلی. زلیخا. داستان زن آبله رو را پدر نقل می کرد. به مناسبت هایی باز تکرار می کرد. وقتی بحث مربوط به عیار وجود بود، دوباره به آن اشاره می کرد. آخرین بار در یاد کردی از شیخی که هنوز زنده است، زن آبله رو را به ما یادآوری کرد: مردی خوش قد و قامت و زیبا زنی آبله رو داشت. همه جای صورت این زن جای زخم آبله بود. پره های دو سوی بینی خوردگی داشت. از زیر گردن تا بالای پیشانی و هم دست ها پر از نشان آبله بود. چهره ای کریه و زشت منظر داشت. بیشتر اهالی محل از نگاه به صورت او خودداری می کردند. زن آبله رو لاغر بود و قد کوتاه داشت. بد دهن بود و همیشه لیچار بار این و آن می کرد. با همه سر جنگ داشت. با شوهرش حتی. وقتی شوهرش را صدا می زد می گفت: هی اکبیری! مرده شور! دعوا که بالا می گرفت با داد و فریاد هر چه فحش و تهمت بود نثار مرد می کرد: ای خائن. ای ترسو. غریبه پرست. ای کور بی بیصرت: نه می بینی، نه می فهمی و نه تشخیص می دهی. کوری و بصیرت نداری. این همه زیبایی را نمی بینی. این چشم، این دهن، این بر و رو، این قد و قامت رعنا را می بینی و اما تشخیص نمی دهی. تو بصیرت نداری. کوری. آدم بی بصیرت کور است! یکبار مرد عصبانی شد و از کوره در رفت. حالا نگو کی بگو؟ زن چنان قشقری راه انداخت که مرد کوتاه آمد. اما زن کوتاه نیامد: همه مردها عاشق من هستند. از تماشای چشم و صورتم سیر نمی شوند. نگاه همه مردها به من است. تو بی بصیرتی و زیبایی و خوبی و خوشگلی را نمی بینی. آبله رو مرد را کشید و برد به محلی دیگر. او جلو می رفت و مرد از پشت سر. هر مردی که از روبرو می آمد زل می زد به صورت زن. عبور هم که می کرد بر می گشت و باز از پشت سر او را نگاه می کرد. مرد خسته شده بود و هم گیج. مردهایی که از روبرو می آمدند همه به صورت زن آبله رو زل می زدند و هنگام عبور حتی نگاه شان کش می آمد. مرد از خسته گی پا سست کرد و کند می رفت. اما زن همچنان شتابان جلو می رفت و برای مردهایی که از روبرو می آمدند با دهان و چشم و زبان شکلک در می آورد و فحش هم می داد. زن زیبایی خود را بر مرد اثبات کرد. چنانچه رهبر سیرک پاستور قدرت و ابهت و شجاعت و بصیرت خود را بر ما اثبات کرده است. با این حال اما همچنان شتابان به جلو می رود و شکلک در می آورد. تا میدان بصیرتش را گسترش دهد. اما، تا کور شود هر آنکه نتواند کوچه اختر را ببیند. بیستم فروردین https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...

00:28
Video unavailableShow in Telegram
☑️به فرمان امام خامنه ای؟! 🔹لحظه هولناک و تلخ و دردناک یک آتش به اختیار آیت الله خامنه ای رهبر ایران! ♦️ از این بادها که می‌کارید طوفانی از آن بر خواهد خواست و طومارتان را در هم می پیچید. https://t.me/mirasgharmusavi
Mostrar todo...
IMG_5373.MOV2.37 MB
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.