cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

❤️کلیپ کده❤️

بهترین کلیپها اینستا گرام رو در کانال ماپیدا می کنید💜💜

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
3 306
Suscriptores
-424 horas
-327 días
-14330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

زنه میره دکتر برای معاینه... دکتر میگه: خانم قلب و کبدو ریه و معدت سالمه حالا بزار یه نگاهی به اون جایی که فتنه به عالم زده و دنیا رو به آتیش کشونده بندازم..!! زنه شلوارشو در میاره! 😂😂 دکتره میگه: چکار می کنی خانم؟زبونتو گفتم 😂😂 بیا تو کانال آن نرمال😂🤣 پر از جک و فیلم و عکس های بی‌ادبی🙈 فقط بیا و بخند 😂😂 🔞لطفا زیر ۱۸ سال نیاد 👇👇👇👇 https://t.me/+qj-79Ek7tPc4Nzc0
Mostrar todo...
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده ¹²👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Mostrar todo...
حکومت رو حجاب سختگیریو بیشتر کرده ولی ما زیباییِ دختر پسرامون رو اینجا میبینیم :))) @Ersalihatun
Mostrar todo...
Repost from 💜DelNava💛
اگه  می خوای راه رسیدن به پول فراوون رو بدونی برات یک دوره یکماهه رایگان آماده کردم ! 😍 💰 💰 تا این پست پاک نشده بر روی لینک زیر کلیک کن فایل های آموزشی رایگان در انتظارته 🔻🔻🔻 https://t.me/+DLjfYwbdjyM1ZWZk https://t.me/+DLjfYwbdjyM1ZWZk
Mostrar todo...
#قسمت ۱۱ # وسعت اندوه سالم. خوبی مستان؟ خوبی سارا؟ هی سارا تو از کی از خونه راه افتادی که االن اومدی؟ ـ واال من داشتم زنگ می زدم که مستانه اومد و گفت قرار بوده برات صبحانه بیاره؛ اما درباره ی این که کی راه افتادم. عرضم به حضورت که دقیقا هشت صبح بی صبحانه زدم بیرون و مامانی هم کلی حرص خورد، ولی نتونست منو معاف کنه. می دونی که حرف من یکیه و مرغم هم یه پا داره. دعوتشون می کنم بیان تو و با این حرکتم به سارا می فهمونم که داره زیاد حرف می زنه. سارا با ورود به خونه میگه: ـ یا ابوالفضل، این جا که هچی نداره! فقط همین فرش و پشتی؟ نه تلوزیونی، نه موزیکی. گوشیم رو برمی دارم و یه آهنگ غمگین می ذارم و می گم: ـ اینم موزیک. اما اون فوری قطع می کنه و می گه: ـ نیومدم عزاداری که! این چی چیه؟ و بعد خودش از گوشیش یه آهنگ می ذاره و مشغول تکون خوردن می شه. می شینم کنار سفره ای که مستانه با خنده داره پهن می کنه و دست سارا رو می کشم و تقریبا پرتش می کنم زمین تا بشینه. سارا با گفتن یه هوی کش دار دستش رو می ماله و من بی حرف دست می برم سمت نون ها و یه تیکه می کنم و از مستانه تشکر می کنم. ـ دستت درد نکنه مستانه جان. حتما باید بیام از مامان تشکر کنم. ـ این حرفا چیه؟ تو هم مثل خواهر من. سارا میون کالم می پره و میگه: ـ منم مثل دخترت مستانه. مستانه بلند می خنده. ـ کوفت. تو که سن مادر منو داری، بعد می گی مثل دخترم؟ من همش بیست و سه سال دارم و تو عالوه بر این که دو سال از من بزرگ تری، سه تا بچه هم داری. سارا دستش رو می یاره جلو و با دهن پر می گه: ـ چه خبره؟ دو تا بود همش. االن منو می کنه هم سن خر پیامبر. و این بار صدای خنده ی جفتشون بلند می شه. چیزی که خیلی وقته نمی دونم چرا دوست ندارم انجامش بدم. صبحانه تو شوخی ها و کل کل های اون دو خورده می شه و مستانه می ره خونه و هر چقدر سارا می گه که بریم خونشون، جز تشکر چیزی نمی گه و قبول نمی کنه. منم با این که مایل نیستم برم خونه ی عمه، اما به اجبار قبول می کنم. ـ بدو لباست رو بپوش که بریم. می دونم زیاد دوست نداری خونمون بیای. ولی گذشته ها گذشته. منظور از این گذشته های رد شده، خواستگاری برادرش از منه. سورنایی که تا بودم و بود با رفتارش همیشه اذیتم می کرد. این رفتار که می گم، منظورم خواستگاری های وقت و بی وقت و زنگ زدن های وقت و بی وقت به منه. خوب می دونست که من بابک رو دوست دارم؛ اما می خواست کاری کنه که مهرش رو جایگزین بابکم کنم که نکردم. که اگه می خواستم بکنم هم اخالق بدش نمی ذاشت. سورنا برخالف معنی اسمش به شدت به عمه وابسته بود و هر چی که عمه کتی می گفت، بی چون و چرا می گفت چشم. وقتی هم که با بابک عروسی کردم، دیگه سورنا اون نبود. انگار سورنا عوض شد. بزرگ شد. سورنا مرد شد. رفت اصفهان برای کار و همون جا زن گرفت و همون جا هم زندگی کرد و االن، هر از چند گاهی دست زنش رو می گیره و می یاد تهران. ـ پوشیدی دختره؟ ـ آره، حاضرم. ـ این جه وضعشه؟ نگاه به تیپ نوک مدادی، مشکیم می کنم و میگم: ـ چشه؟ ـ چش نیست، گوشه. یه رنگ شادتر و بهـ ... ـ تو نمی خواد سر لباسم به من گیر بدی. همین یه دست رو آوردم. با زبون شیرین مشهدی چیزی بهم می گه و من نمی فهمم؛ اما حتم دارم که بهم فحش داده. منم با لبخند خاص خودم می گم: ـ برو گمشو. هرچی گفتی خودت.. و بی توجه بهش می رم سمت کفشام. کفش های پاشنه بلندم رو می اندازم زمین و می پوشم. از توی شیشه به خودم نگاه می کنم. پوست سفیدم از بین لباس های تیره زیادی نمود پیدا کرده. شالم رو دوباره روی سرم مرتب می کنم و همراه سارا از خونه می یام بیرون. **** نگاهم می خوره توی صورت عمه کتایون و با لبخندی می گم: ـ سالم عمه. ـ سالم به روی ماهت دخترم. خوش اومدی، خوش اومدی. دلم برات خیلی تنگ شده بود. می رم تو و بوسه ای روی گونه ی پر از آرایشش می ذارم. عمه کتی از اون زن های پر از انرژی و امروزیه. همیشه با آرایش این ور و اون ور می چرخه. ـ خوبی عمه؟ کوروش و آذرنوش جان چه می کنن؟ ـ خوبن عمه. سالم داشتن. صدای اذان می یاد و لبخندی روی لب هام می شینه. این قدر با سارا تو خیابون ها گشتیم که ظهر شده. ـ عمه من ... ـ برو گلم. سجاده و چادر هم برات گذاشتم. ادامه دارد...
Mostrar todo...
#قسمت ۱۱ #وسعت اندوه مجازاتت دو برابر می شه. دِ آخه الاغ، من از اون سر کشور اومدم تهران و تو به من نمی گی اومدی تهران؟ می کشمت رامش. ـ خیلی خب حالا تا کی خونه ای مگه؟ ـ یه هفته که به زور گرفتم. می دونی که اون سه تا بچه آب از گلوشون بی من پایین نمی ره. ـ سه تا؟ مگه بازم بچه دار شدی؟ ـ داشتم. امیر و آراد و علی. و می خنده. تازه متوجه می شم منظور از بچه ی سوم شوهرش علیه. ـ کوفت. من فکر کردم بازم بچه دار شدی. ـ تو که منو می شناسی دیگه چرا؟ همین دو تا قندنبات هم از سرم زیادن. بچه ی سوم می خوام چه کار؟ بحث رو از زندگی خوشش بیرون می کشم. نمی تونم تحمل کنم. ـ نمی خوای بگی مجازات من چیه؟ ـ مجازاتت می شه این که من از فردا صبح می شم دم تو و هر جا رفتی می یام باهات و تو هم تا آخر هفته حق جایی رفتن رو نداری و با من می مونی که وقتی خواستم برم خونه، برای تو هم بلیط می گیریم و برمی گردی. ـ چــــــی؟ یه هفته؟ من باید شنبه برگردم. بلیط دارم. ـ غلط کردی. بلیط اتوبوس مگه چقدره؟ ـ سارا خیلی بد حرف می زنیا. ـ دوست دارم. از بس بخاطر دوقلوها جلوی دهنم رو گرفتم، الان دارم منفجر می شم که دو تا فحش بدم و کی از تو بهتر. می خوام بگم زهرمار که خودش بحث رو عوض می کنه. ـ می گم فردا کجا میری؟ ـ هیچ جا. فقط غروبش دعوت گلنارم. ـ گلنار؟ چطور بعد از دو سال؟ ـ اون همیشه خوب بود. تنها خوب اون خانواده گلنار و بابک بودن. و سکوت می کنم. سکوتم که طولانی می شه، می گه: ـ خیلی خب، باز که تو رفتی تو خیال. ساکت می مونم و نمی گم که حاضرم هرچی که دارم رو بدم تا برم تو خیال. اگه همه ی این خیال های دنیا این شکلی باشن. ـ آی ... دختره؟ کجا رفتی؟ ـ هیچی، همین جام. با من می یای؟ ـ بله! چرا که نه؟ خودت که می دونی من با کسی تعارف ندارم. کی از مهمونی و غذا خوری بدش می یاد؟ ـ کوفت. هنوزم همون جوری شکمو هستی. ـ خوب کاری می کنم. دوست دارم اصلا خداحافظ دیوونه. بی اون که مهلتی برای جواب بده گوشی رو قطع می کنه. لبخندی به این دیوانه بازیش می زنم و گوشی رو قطع میکنم . کاسه ی سرم از یه جا ثابت دراز کشیدن درد می گیره. از جام بلند می شم تا این بی خوابی لعنتی رو با یه چیزی جبران کنم. یه کاغذ از تو ساکم برمی دارم و می شینم روی زمین. فکرم رو به صفحه می دم و سعی می کنم یاد بغض و گریه هام نیفتم؛ اما حرف هام رنگ و بوی غم داره. " حلقه ی دلتنگی های من این روزها تنگ تر شده. گاه چشم به دیروز و گاه چشم به امروز می اندازم. نمی دانم با خاطراتت سر کنم. یا که به امید وصل به فردای نبودنت فکر کنم. کاش برای یک بار دیگر لمس بودنت را تمام وجود حس می کردم. یک بار دیگر در ژرفای چشمانت فرو می رفتم. آری تنها یک بار دیگر. کاش بودی. کاش باز هم تو را می دیدم. کاش یک لحظه، تنها یک لحظه ی دیگر بودی. کاش می شد چشم ببندم و حضورت را باور کنم. آری من با چشمان بسته می بینمت. اما چه راهی جز خواب برای لمس تو برایم باقی مانده؟ چه راهی جز به انتظار فردای نبودن ها. سارا ) ساحلی ( " می نویسم و این تنهایی منو عین خوره می کشه بالا و می خوره و ذره ذره ی جونم عذاب نبودنش رو تحمل می کنه و با صدای معصومانه ای نبودش رو فریاد می زنه. روی برگه سر می ذارم تا این اشک ها بشه مهری روی این حرف ها. **** با صدای زنگ چشمام رو باز می کنم. گیج به اطرفم نگاه می کنم و تازه متوجه می شم روی همون برگه خوابیدم. دوباره صدای زنگ و این بار نگاهم به ساعت می افته. تن خشک شدم رو بلند می کنم. یا مستانه س یا سارا. از این سارا بعید نیست که اول صبح این جا باشه. به سمت آیفون می رم و بی حرف در رو باز می کنم. حدسم درسته. مستانه و سارا با هم پشت درن و دست هرکدوم یه چیزیه. می رم بیرون و سارا با دیدنم می گه: ـ یعنی همین جوری که دیر باز کردی، بعدم که بی اون که بپرسی کیه باز کردی و بعدم که ... و بی حرف سینی رو می ذاره زمین و می پره بغلم و می گه: ـ بعدم این دیگه. دلم برات یه ریزه شده بود خر گاو. یادش بخیر. اون موقع که جفتمون مجرد بودیم من موقع سلام تنگ جمله هام یه دیوونه می ذاشتم و اون یه خر گاو. نوبر بودیم جفتمون والا
Mostrar todo...