اَشاچه.
-از صبحها وشبهای اشادا. -هنوز روی چایهای داغ، آب یخ میریزد. -ریشه ندار اما سبز. -یحتمل آدمیزاد و پیچپیچو. شنفتن: https://t.me/BiChatBot?start=sc-173468-wYZiRqb -شمعفروشی: @asha_candlee
Mostrar más283
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
راستی عکس اینجا، باباست.
که داره ازدواجش با مامان رو امضا میکنه. هنوز نرفته بوده.
Photo unavailableShow in Telegram
امروز تنها بودم. تنهایی بد نیست. تنها نشستن توی کافه بامداد اما عذاب است. موکایی که مزهی کاپوچینو بدهد عذاب است. رانندهی تاکسی نوشته بود: «ناشنوا.» بهش حرفی نزدم. اما به لبهایم نگاه کرد تا بفهمد کجا پیاده میشوم. ماسک را دید و برگشت. روی سرم امروز طهران را پوشیدم. اول شال زرد سرم بود، اما رفتم توی مستراح کافه و این را پوشیدم. حسم بهتر شد. موکای بدمزه چسبید. چشمهایم شبیه قطره اشک شدند و خیلی وقت است نمیچکند. روزها قاتلم نیستند و جمعه هم خونریزتر نیست دیگر. مامان گفت خدا خدا میکردم وقت ناهار برسی و من توی راه خدا خدا میکردم تکهای از تاکسی که منم چپ کند و بمیرم. این را به مامان نگفتم و احساس گناه را قورت دادم.
Repost from N/a
افسردگیم: خب خب..، ما دیگه کم کم جمع و جور کنیم و زحمت کم کنیم..
بارون: نه بابا تشریف داشته باشین، مزاحم چیه مراحمید، الان منم میام و ۶۸۳۹۱ شبانه روز میبارم تا با هم بِکُشیمش.
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.