cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🌼🌼🌼كانال رسمى مريم بوذرى (جامانده)🌼🌼🌼

لاحول ولا قوة الا بالله لينك دعوت https://t.me/+_hFyw7iajoI1YjA0 ادمین تبادل وتبلیغ @ADsayehEN

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
29 991
Suscriptores
-6624 horas
+997 días
+64130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
قبل از این که دایی به من برسد از روی مبل بلند شدم و کمی عقب رفتم و به دایی که همچنان به سمتم می آمد خیره شدم. با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم. نالیدم: - دایی........... - دایی و زهرمار . صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم. - دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید. یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت. - آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده........... - مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه. آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم. صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم. - خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید. دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد. - حروم زاده. با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟ https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند! آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود! من اما فقط یک عاشق بودم! عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او‌....
Mostrar todo...
Repost from N/a
_من از اولم عاشقت نبودم سحر... روز عقدمونم بهت گفتم یکی دیگه رو دوست دارم! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید. برگه آزمایش تو دستم مچاله شد. _چیم از اون دختر کمتر بود؟ واقعا... اصلا به چشمت نیومدم؟! نگاه کلافه اش، بیشتر غرور شکسته ام و له کرد. _تمومش کن سحر..‌. درخواست طلاق توافقی دادم... طلاق گرفتیم مهریه ات و میدم برو پی زندگیت... چونه ام از بغض لرزید. برم پی زندگیم ؟! کدوم زندگی وقتی جونم به جون این مرد سنگدل وصل بود؟! _آرش... بین حرفم پرید‌ و گفت: _منو نازنین همین ماه ازدواج می کنیم... می‌خوام وقتی نازنین اومد تو این خونه نباشی... فهمیدی سحر؟! به معنای واقعی خورد شدم. میخواست اون زن و بیاره تو این خونه؟ تو اتاقی که یکی شدیم؟ من از اول هم اضافی بودم و نخواستم بفهمم... گوشیش زنگ خورد و اسم نازنین و به خوبی روی صفحه دیدم. دیدم که چطور ذوق کرد و تند از خونه بیرون رفت. دستم روی شکمم نشست. _میبینی هیچ کس مامانت و دوست نداره؟ تو دوسم داشته باش، باشه مامانی؟! همین امروز با هم از اینجا میریم...میریم یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسه... https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0 https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0 سر سفره عقد بهم گفت عاشق یکی دیگه اس... اما اینقدر عشق کورم کرده بود که جواب دادم... میخواستم با عشقی که بهش داشتم اونو هم عاشقش کنم ، اما درست روزی که میخواستم بهش خبر بابا شدنش و بدم،با اظهاریه طلاق توافقی اومد پیشم و...😭💔🔥 #پارت_واقعی_رمان 😍🥹
Mostrar todo...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Mostrar todo...
Repost from N/a
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ... ناباور بهش خیره شدم ... _داری چیکار می کنی؟ پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت : _چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟ نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ... جلوی روم ایستاد و گفت : پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ... طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ‌.... باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره  نگاهم با حیرت  از دستش به صورتش کشیده شد ... نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید : _چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم .... حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت : _فعلا که هیچیت رو نپسندیدم .... کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ... چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش  که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد : _حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ... با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ... پوزخندی زد و گفت: _ رو زمین برا خودت سخت تره ... بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش  فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت  به زمین خوردم .. دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ... همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت : _بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ... 🌺🌺🌺🌺 از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk 👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند 👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر  از مریم بوذری 🌺پارتگذاری منظم 🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
Mostrar todo...
رمان دنیای بعداز تو(مریم بوذری)

لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم

https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk

👍 1
Repost from N/a
وارد کوچمون شدم و با دیدن اون همه ماشین پلیس متعجب سمت خونمون رفتم. چه خبر بود؟ همسایه ها همه ریخته بودن بیرون و من با فضولی کمی ته کوچه‌رو سرک کشیدم و با دیدن پورشه‌ی مشکی که چپ کرده و شیشه هاش خورد شده روی آسفالت بود ابرو هام پرید بالا... همون موقع صدای سودابه خانم همسایه به گوشم خورد: - وای دختر جان مراقب باش شب خونه تنهایی پلیسا میگن تو یکی از خونه های همین کوچه رفته قایم شده. پلک چشمام بهم نزدیک شد: -کی؟! -والا میگن یه آدم دیوونه خطرناک دزد قاتل جنایتکار همه مراقب باشیم. چشمام گرد شد و نگاهم و به پورش ته کوچه دادمو گفتم: -چه دیوونه با عقلی که ماشینش اینه. -چی گفتی مادر؟ لبخند مصنوعی زدم: -هان؟ هیچی من برم خیلی خستم سودابه خانم -برو مراقب باش خبری شد جیغی چیزی خونه تنهایی نترسی می‌خوای بیام پیش... وسط حرفش کلافه پریدم: -نه راحتم فعلا... و دیگه منتظر نموندم و داخل خونه رفتم، از حیاط رد شدم و داخل رفتم همه جا تاریک بود که طبق عادت اهمیت ندادم مستقیم رفتم تو آشپزخونه و با دهن از شیشه آب خوردم و زمزمه کردم: -پورشه نازنین و ولی زده بود ترکونده بود مرتیکه ها... شت ماشین آرزوهای ما اسباب‌بازی بقیه‌ست ای تف تو‌ این زندگی. با پایان حرفم کلید چراغارو زدم اما چراغی روشن نشد! ترسیده کلید پریزو بالا پایین کردم که به یک باره صدای مردونه ی بمی درست پشت گوشم زمزمه کرد: -اون مرتیکه تو خونته! گوشت تنم ریخت،یخ زدم، صدای جیغم بلند شد اما دستش بود که سریع روی دهنم نشست کشوندم سمت اتاقم و هر چی تقلا می‌کردم راه ساز نبود‌... از ترس بدنم لرز گرفته بود و در نهایت تو اتاقم که از کوچه خیلی فاصله داشت هولم داد. محکم خوردم تو دیوار و تازه نگاهم بهش خورد. مردی سیاه پوش به شدت هیکلی و قد بلند که اسلحه ای سمتم گرفته بود و من مثل گنجیشک قلبم می‌زد! صورتش پر خش بود یکی از دستاش روی پهلوش که پر از خون بود نشسته بود و غرید: -جیکت درآد اون دنیایی حالیته... تند تند سری به تایید تکون دادم که همون موقع صدای زنگ خونه بلند شد و اون دوباره غرید: -کسی قراره بیاد خونتون؟ - ن..‌ نه تنهام تنها... از ترس نمی‌تونستم حرف بزنم و دوباره زنگ خونه بلند شد که دستشو روی پهلوی فشرد آخی گفت و انگار حالش زیاد روبه راه نبود. -صدای جیغتو شنیدن... ببین منو من کم آدمی نیستم میری بیرون میگی یه چیز از دستت افتاد شکست جیغ زدی قصر در میری وگرنه من زندانم برم آدم می‌فرستم پیت تا بکشنت. بهش نمی‌خورد بلف بزنه و دوباره صدای زنگ بلند شد و من زمزمه کردم: - من من... ترو خدا نمیگم... سمتم اومد یقه‌مو‌ گرفت کشید بالا و هولم داد سمت آیفون و به اجبار جواب دادم: -بله؟ صدای مأموری به گوشم رسید: -خانم خوبید؟ همسایه کناری گفت صدای جیغ از خونتون بلند شده. -آ آ نه سوسک دیدم یهو ترسیدم چیزی نیست. چند لحظه مکث شد: -می‌تونید تشریف بیارید دم در. نگاهم و بهش دادم که سری به تایید تکون داد: -آره میام گوشی آیفونو سر جاش گذاشتم که خیره به صورت ترسیدم: - من سوسکم؟..درآر... -هان؟ -لخت شو. یک قدم رفتم عقب: -ترو خدا چرا؟ اسلحش هنوز سمتم بود: -می‌خوام ازت عکس بگیرم آتو باشه چیزی رفتی پایین نگی. -به خدا جیغ می.. نزاشت حرفم تموم شه: -جیغ بزنی یه تیر تو سرت خالی میکنم اونام معلوم نی بیان تو خونه یا نه چون اجازه ندارن یالا وقت نداری. اومد سمتم که با گریه تیشرتمو درآوردم و نالیدم: -نمیگم هیچی جلو در به خدا نمیگم به جون مامانم نمیگم ترو خدا.. -ببین دختر جون آدم کثیفی نیستم ولی مجبورم..اگه بری پایین برگردی بالا و پلیسا برن رد کارشون قول میدم پاک میکنم عکسارو ولی اگه نری پایین و اگه پلیسا یهو بریزن تو خونت اولین نفر تو...تو جونتو میبازی. و من ناچار بودم، لباسامو با گریه و به اجبار اون با سرعت درآوردم و دستام جلو ممنوعه هام بود امااون اصلا نگاهش زوم نبود. دوربینش و آورد بالا من هق هقم بیشتر شد. احساس بدی داشتم و زمزمه کردم: -نمی‌بخشمت. و اون دوربین و آورد پایین و لباسامو پرت کرد سمتم: - زود باش بپوش برو پایین دست به سرشون کن عکساتو فیلماتو واس یکی فرستادم اگه بفهمه من افتادم دست پلیسا همشون پخش میشه که هیچ، سراغتم میاد برای مرگت. https://t.me/+kznzPo5rwtlhYWE0 پلیسا همه ناچار رفتن و من برگشتم توخونه و با دیدن اون مرد که با حالی بد روی مبل افتاده بود با خجالت تمام چون بدن برهنمو دیده بود لب زدم: - رفتن همشون رفتن. نگاهش روم نشست، گوشیش رو اورد بالا و گفت: - فیلم ازت نگرفتم واس کسیم نفرستادم. چشمام گرد شد که ادامه داد: -قصدشو داشتم اما وجدانم قبول نکرد من آدم بدی نیستم دختر جون برام پاپوش دوختن. هیچی نگفتم که ادامه داد: -کمکم کن بهت قول میدم کمکت می‌کنم. و نگاهم روی پهلوی زخمیش نشست و این شروع داستان ما بود. https://t.me/+kznzPo5rwtlhYWE0 https://t.me/+kznzPo5rwtlhYWE0
Mostrar todo...