مجـنونـ عـشـق(سـاجدهـ هـاشمے)🖇📚
﷽ 🧿لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم🧿 من مجنونم، مجنون عشق! اما... لیلی در میان نیست لیلی به خاطره ها سپرده شده ولی... گاهی خاطره ها هم زنده می شوند. عضو اختصاصی انجمن نویسندگان ایران مجنون عشق به قلم: ساجدههاشمی🌱
Mostrar más15 291
Suscriptores
-3724 horas
-2477 días
+12230 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
-رفتم فوق تخصص میگم ورودی باسنم درد میکنه. گفت تا وقتی به چشم ورودی بهش نگاه میکنی دردش خوب نمیشه، اون فقط یه خروجیه.
بوران برافروخت شد.
-رفتی اون سگ دونی لنگ باز کردی و چاک انداختی بیرون که انگشت کنن تو روده معدهت به بهونه درد و کوفت زهر مار؟ وای سوفیا خونت حلال
بازومو محکم گرفت و کشید.
-انگشت چیه بیشعور، میگم درد داشتم نباید میرفتم؟ اصلا میفهمی چی میگم یا دردت اینه که رفتم پاهامو باز کردم؟
بدترعصبی شد.
-من دیوث مگه مرده بودم که رفتی لخت و عور خودتو وا کردی جلو هر بیکس و کاری؟ انگشت من نبود که بخواد بره تو روده و باسنت؟
هیچ جوری اروم نمیشد.
-نگفته بودم حتی ننهت هم حق دیدن تنت رو نداره؟ نگفتم فقط من بیشرف باید دست بکشم رو بهشت تنت؟
از خشونت دستاش اشکم درومد ولی رحم نکرد و منو سمت اتاق خوابمون کشید تا کسی صداشو نشنوه هرچند همه خوب شنیده بودند ولی کسی جرات حرف زدن نداشت تا وقتی بوران تو این خونه حرف اول رو نیزد.
-الان اینا مهمه بوران؟ وقتی دخترخوندهت رو عقد کردی باید فکرشو میکردی.
عوضی نمیتونم بشینم مامانت هم مجبورم میکنه ده کیلو برنج پاک کنم، این باسن دیگه به درد نشستن نمیخوره
بابا دکتر گفت این خروجیه خروجی، تو کردی ورودی معلومه زجرکش میشم هرروز خون میاد
پررو نگام کرد.
-مال خودمه عشقم میکشه ورودی و خروجیتو یکی کنم، سوفیا اون خراب شده رو روی سرشون اوار میکنم، چشمی که به تن زن من بخوره درمیارم حرومزاده ها به بهونه روده درد زن مردم رو انگشت میکنن
گریه ام گرفت.
-اره خب بهونه بیار نفهمی میگم باسن درد گرفتم از دست تو
منو لبه ی تخت نشوند.
-باسن درد گرفتی که گرفتی به خودم میگفتی دیگه هوس داگی به کلم نزنه نه که بری وا کنی بگی دست روش بکشن بفهمن دردت چیه، تا ته سوختم سوفیا
دستشو از رونم کنار زدم.
-وقتی میزنی بالا کور و کر میشی هرچقدر جیغ و داد میکنم نمیفهمی همین میشه، وحشی بازیهات منو میکشه بوران، وقتی عین حیوون میوفتی به جونم باید لال بشم و هیچی نگم؟
دوباره تنمو محکم رو تخت پرت کرد و مانع بلند شدنم، شد.
-همین حیوونی که میگی کور و کر میشه میوفته به جونت رو خودت انگولک میکنی، وقتی بهت میگم جلو من ننداز بیرون، میندازی میکنی تو چشم و چالم تهش میشه باسن نیمه جونت
جیغ بلندی کشیدم که مادرش تا پشت در اتاق اومد.
میترسید از اینکه بلایی سرم بیاره ولی بوران یهو لحنشو ملایم کرد چون دید چقدر ترسیدم.
-حالا بغض نکن جوجه رنگی، باسن دیگه خودش خوب میشه، این دکتر پفیوز دارویی چیزی هم داد یا فقط انگشت کرد تو ورودی خروجیت؟
لبامو جلو دادم.
-خیلی عوضی بوران، انقدر انگشت انگشت نکن، پماد داده گفت روزی سه بار بزنم
-کجاست پماد؟
اشاره ای به کیفم کردم که نیشخند رد و پمادو درآورد.
فهمیدم قصدش چیه که خجالت مشیدم.
-پشت کن برات بزنم صدات کل خونه رو برداشت
-نمیخوام
رو تخت انداختم و پمادو به سر انگشتش مالید.
-برگرد سوفی نزار سگتر از اینی که کردی بشم که دندونهام فقط خودتو تیکه میکنه، پشت کن شلوارتو درار ببینم چه گلی به ورودیت زدم
باخجالت گفتم:
-نمیخوام بوران، شلوار در بیارم باز کور میشی اذیت میکنی این سری دیگه حتی نمیتونم بشینم، خودم میزنم برو بیرون
شلوارمو پایین کشید و انگشت سردش رو تنم نشست.
-کم زر زر کن جوجه.....جووون سوفیا چه ژلهای ساختی دختر، این بیپدر صاحاب داره رفتی انداختی جلو دکتر
چندبار انگشتشو بالا و پایین کرد و صداش خمار شد.
- آخ سوفی این ورودیت خوب میشه میدونم چه بلایی به سرت بیارم که دیگه مال منو دو دستی نندازی کف دست هر مادر خطایی
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
26720
Repost from N/a
_ از گرسنگی میلرزی قشنگم
مگه نه؟
دخترک بی حال از روی تخت به میز پر از غذا خیره شد
بین پاهایش خون بود
طوفان چنگالش را در مرغ بریان فرو برد
_ نترس
بخاطر اینکه اولین رابطت بوده ضعف داری
بغض کرده نالید
_تشنمه آقا
طوفان جرعه ای از نوشيدنی اش فرو داد و خندید
_ آره قشنگم ... میدونم
نیم ساعت پیش فهمیدم!
ماهی با یاداوری اش بغض کرده چشمانش را بست
مجبورش کرده بود میان رابطه دهانش را باز کند و....
سعی کرد بهش فکر نکند
بغضش منفجر شد
_ میمیرما
مظلوم و ملتمس آمیز گفته بود
طوفان دندان روی هم فشرد تا دلسوزی الکی به خرج ندهد
_ نترس نمیمیری
تولهی حروم زادهی خسروشاهی ها سگ جون تر از این حرفاست
ماهی چشمانش را بست
التماس به این مرد فایده ای نداشت
طوفان خندید
_ نمیخوای بیشتر التماس کنی؟
_ نیم ساعت پیش فهمیدم التماس کردن به تو بی فایدست
گفته بود تا مرد خجالت بکشد اما او بلند خندید
_ کِی عزیزم؟ اون موقع که داشتی دل میزدی تا به شکم نخوابونمت؟
ماهی از خجالت و غم سرخ شد
طوفان با نفرت ادامه داد
_ یا وقتی روح مادرمو قسم میدادی که آروم تر روت پایین بالا بشم؟
ماهی هق زد
طوفان غرید
_ روح مادری که خودتون کشتید
_ توروخدا ... من اون موقع حتی به دنیا هم نیومده بودم
طوفان از پشت میز بلند شد و با خشم سمتش آمد
_ پس اعتراضتو ببر پیش همونی که میدونست طوفان خسروشاهی دنبال نقطه ضعفه و باز یک دختر بیچاره دنیا آورد!
بازوی دخترک را گرفت و بلندش کرد
ماهی هق زد
_ نه نکن ... لختم... بسه
طوفان اعتنا نکرد
او را برهنه به میز جسباند
_ بشین
ماهیِ ۱۷ ساله اشک ریخت
مظلومانه و ملتمس
_ پاهام ... پاهام خونیه ...صندلیاتون کثیف میشه
طوفان دندان هایش را روی هم فشرد
زمانی خیال نمیکرد اینگونه بچه ای را شکنجه کند!
با خشم او را روی صندلی نشاند
ماهی ناخواسته لبخند زد
طوفان خندید
_ فکر کردی قراره غذا بخوری؟!
لبخند ماهی خشک شد
معذب بود
تلاش میکرد سینه های برهنه ی کوچکش را مخفی کند
طوفان با سرگرمی خندید
_ چی میخوری خوشگل کوچولو؟
ماهی دودل نگاهش کرد
واقعی میپرسید؟
معصومانه زمزمه کرد
_ میخوای اذیتم کنی؟
طوفان ابرو بالا انداخت
باید اعتراف میکرد پسرعموی تازه برگشته اش چهره ای جذاب و شرقی داشت
_ میخوام زیرخوابمو سیر کنم تا جون داشته باشه برای راند بعد!
ماهی سرپایین انداخت
هیچکس برای نجاتش نمی آمد
این را در این ده روز به خوبی فهمیده بود
طوفان به هرحال کارش را انجام میداد
کسی نمیتوانست نجاتش دهد
آرام زمزمه کرد
_یک تیکه نون
طوفان خندید
_کوچولوی خسروشاهیا کم توقعه!
بشقابی برداشت
مرغ های برشته را کنار برنج زعفرانی قرار داد و سمت دیگرش خورشت قرمه سبزی و کمی سالاد ریخت
دخترک از گرسنگی آب دهانش را فرو داد
طوفان که بشقاب را جلویش گذاشت به سرعت دستش را سمتش دراز کرد
اما پشت دستش به آتش کشیده شد
صدای جیغش بلند
_آخ خدا
بغضش ترکید
طوفان با نامردی با کفگیر فلزی سنگین روی دستش کوبیده بود
بلند هق زد
طوفان خندید
_چرا برنمیداری دردونهی اصلان خان؟
ماهی زمزمه کرد
_ پشمیون میشی
طوفان تشر زد
_بردار گفتم
ماهی با ترس دستش را سمت بشقاب دراز کرد
مردمک های لرزانش خیره کفگیر بود
انگشتش گوشه برنج ها را لمس کرد
دلش از گرسنگی مالش رفت
ضربه اینبار طوفان محکم تر بود
_آییییی
دستش را پشت دست دیگرش گذاشت و هق زد
_نزن ... خیلی ...خیلی درد میگیره ... توروخدا
طوفان اشاره زد
_بخور
ماهی اشک ریخت
_ گرسنمه
_ برای همین میگم بخور
ماهی بچگانه نالید
_ نزن تا بخورم
_ بخور گفتم توله سگ
دستش را دراز کرد و باز ضربه ای دیگر
از درد زار زد
_ آی ... مامان
طوفان خندید
سعی داشت نشان دهد از درد کشیدن دختری ۱۷ ساله لذت میبرد!
که به خودش ثابت کند عذاب وجدان نداد
_ حالا که سیر شدی برو تختو مرتب کن
ملافه های خونی رو بنداز تو حمام
بین پاهاتو بشور و دراز بکش تا شامم تموم شه و بیام
ماهی بی جان از روی صندلی بلند شد
تمام تنش از ضعف میلرزید
با وحشت هق زد
_ نگام ... نگام نکن
طوفان بی حوصله پوف کشید
_ چی زر میزنی توله؟
نیم ساعت پیش از زیرم بلند شدی
نیم ساعت دیگم دوباره زیرمی
خصلت همهی خسروشاهیا رو مخ بودنه؟!
ماهی جوابش را نداد
نتوانست
به محض ایستادن پاهایش لرزش شدیدی گرفت
۴۸ ساعت بی آب و غذا شکنجه جنسی شده بود
لب هایش تکان خورد و پچ زد
_ حالم ... خیلی بده
طوفان پوزخند زد
_اگر اینرار کمتر جیغ و داد کنی نزدیک صبح بهت آب بدم
ماهی دستش را به سرش گرفت
دنیا میچرخید
طوفان با تمسخر ادامه داد
_ البته تعیین نمیکنم کدوم آب!
خودت تصمیم میگیری
اگر خوب سرویس بدی این آبی که تو پارچه نصیبت میشه
اگرم نه که....
جمله اش تمام نشده دخترک بیهوش روی زمین افتاد....
https://t.me/+1Qhl0N7Ov101NzQ8
https://t.me/+1Qhl0N7Ov101NzQ8
واقعیه👆 (پارت 13)
24720
Repost from N/a
#پارت_۱۶۳
دست از لبهی جوب گرفتم و با شدت عق زدم.
حالم داشت از رفتار خاوین به هم می خورد دست از تحقیر من بر نمی دات این مرد
سرم را کمی خم کردم و از دیدن هیبتش نفسم پس رفت.
سگ عظیم الجثهای درست چند متریام ایستاده و داشت با خشم تماشایم میکرد.
ضربان قلبم از شدت وحشت تند شده بود و انگار میخواست که سینهام را بشکافد.
ترس قدرت تصمیمگیریام را مختل کرده بود و در آن لحظه راهی جز دویدن و فرار به ذهنم نرسید.
دستم را روی سینهام گذاشتم و با خوف دویدم. دیدم که سگ هم دوید و ناباور از دیدنش کاسهی چشمهایم پر و خالی میشد.
یک دستم را روی شکمم گذاشتم و با هر کوبش پایم روی زمین دردی زیر شکمم حس میکردم و خدا را فریاد میزدم، اما زور و قدرت او از من بیشتر بود که تا درد وحشتانکی در پایم حس کردم با صورت به جسم سختی برخوردم و نفسم بند رفت.
جسم تیزی از پشت سرم داشت پایم را میکشید و پاره میکرد!
دستی دور تنم پیچید و سفتی دندانهای سگ پایم را له کرد.
نفهمیدم چقدر گذشت. صدای فریادهای مردانهای در هم پیچیده بودند و من به جایی چنگ زده بودم که نمیدانستم کجاست!
صدای خرناس سگ قطع شد و درد تا مغز استخوانم رسوخ کرد.
-دریا... دریا ببین منو.
بازوهایم را گرفته بود و داشت با ترس و نگرانی تماشایم میکرد.
ضعف پشت پلکهایم را سنگین کرد و تنم از جانی که به یغما رفته بود، تهی شد.
پلکهایم روی هم افتادند و صدای التماس خاوین پشت وَهم وجودم خاموش شد.
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
پارت واقعی رمان نبود لفت بوده😌
👍 1
12700
Repost from N/a
_ سکس دوست نداشتی تهتغاری؟
دخترک هق میزند و او با پوزخند از روی تنش بلند میشود، زیبا بود و کوچک!
_ نامرد .. نامرد تو .. تو به من ..
_ تخم داری بقیش و بگو تا همینجا چالت کنم! به روح آقام شاهرگت و میزنم!
صدا در گلویش خفه میشود و او با حرص شلوارش را تنش میکند و شیشه ودکا را از روی میز چنگ میزند
_ فکر نمیکردم نطفه حروم اون پیری باکره باشه .. اینقد خوردنی و قشنگ بودن به دختر اون طایفه نمیخوره!
_ خواهش میکنم .. بذار من برم، تروخدا!
لبخند میزند و محتویات شیشه را روی سینههای برهنهاش خالی میکند و لذت میبرد از جیغ و وحشت دخترک
_ هیش .. آروم ..
_ آقا، آقا جون مادرت .. من ..
نمیفهمد چه میشود فقط چنان به صورت دخترک میکوبد که تن بیجانش روی تخت میافتد
_ گوه میخوری اسم مادر من و میاری رو زبونت کثافت! همون حرومزادههایی که بهش میگی خانواده به مادرم بهتون زدن که خیانت کرده .. به کشتنش دادن فقط برای اینکه خوشبخته
تن وحشتزدهاش گوشه تخت در خود جمع شده بود و بینفس نگاهش میکرد
_ دستت و بردار از جلوی سینهات، سریع!
_ نه .. خواهش میکنم لباس .. لباس بهم بدین
_ د میگم نگیر جلو تنتو تا نگفتم سگارو بیارن سر وقتت!
هین دخترک مصادف میشود با برداشتن دستش از روی تنش
خیره به سفیدی تنش نیشخند میزند
_ خوبه! دخترشون کمکم باید هرزگی رو یاد بگیره مگه نه؟ مثلا از این به بعد برهنه باشه تو خونه .. لخت و عور تا کمکم عادت کنه به کثافت بودن
بغضش آشنا بود .. لبهای برچیده و چشمان اشکیاش را چرا دوست نداشت؟
_ رونات خونیه .. خونم و به گند کشیدی گمشو از رو تخت
قصد دارد بلند شود اما محکم زمین میخورد
هقهای مظلومانهاش دلش را به رحم نمیآورد
_ درد دارم .. دارم میمیرم
_ باید قوی باشی برای یه راند دیگه دردونه! قراره یه چند دقیقه بعد باز من و تو خودت نگهداری!
تن لرزانش آبی بود روی آتش دلش!
با تقهای که به در میخورد از دخترک فاصله میگیرد و در را باز میکند
_ چیه جلال؟
_ آقا گوه خوردم .. تروبخدا ببخش، من نفهمیدم چطور شد همچین شد .. باور کنید ..
_ د بنال چه غلطی کردی جلال؟
_ دختری که دزدیدیم آوردیم براتون برای زن اول اون مرتیکه نیست! دختر زن دومشه .. همون دختر کوچولویی که قبلا گفته بودین دورادور مراقبش باشیم خار به پاش نره
نفس در سینهاش حبس میشود و بهتزده به دخترکی زل میزند که از درد کمر و شکمش به خود میپیچید
چه کرده بود؟ دردانه خودش را که قسم خورده بود یکروز برای خودش شود به این روز انداخته بود؟ دخترکی که تا سهسالگیاش در آغوش او پر و بال گرفته بود؟
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
❤ 1
10000
Repost from N/a
#پارت_۱۶۳
دست از لبهی جوب گرفتم و با شدت عق زدم.
حالم داشت از رفتار خاوین به هم می خورد دست از تحقیر من بر نمی دات این مرد
سرم را کمی خم کردم و از دیدن هیبتش نفسم پس رفت.
سگ عظیم الجثهای درست چند متریام ایستاده و داشت با خشم تماشایم میکرد.
ضربان قلبم از شدت وحشت تند شده بود و انگار میخواست که سینهام را بشکافد.
ترس قدرت تصمیمگیریام را مختل کرده بود و در آن لحظه راهی جز دویدن و فرار به ذهنم نرسید.
دستم را روی سینهام گذاشتم و با خوف دویدم. دیدم که سگ هم دوید و ناباور از دیدنش کاسهی چشمهایم پر و خالی میشد.
یک دستم را روی شکمم گذاشتم و با هر کوبش پایم روی زمین دردی زیر شکمم حس میکردم و خدا را فریاد میزدم، اما زور و قدرت او از من بیشتر بود که تا درد وحشتانکی در پایم حس کردم با صورت به جسم سختی برخوردم و نفسم بند رفت.
جسم تیزی از پشت سرم داشت پایم را میکشید و پاره میکرد!
دستی دور تنم پیچید و سفتی دندانهای سگ پایم را له کرد.
نفهمیدم چقدر گذشت. صدای فریادهای مردانهای در هم پیچیده بودند و من به جایی چنگ زده بودم که نمیدانستم کجاست!
صدای خرناس سگ قطع شد و درد تا مغز استخوانم رسوخ کرد.
-دریا... دریا ببین منو.
بازوهایم را گرفته بود و داشت با ترس و نگرانی تماشایم میکرد.
ضعف پشت پلکهایم را سنگین کرد و تنم از جانی که به یغما رفته بود، تهی شد.
پلکهایم روی هم افتادند و صدای التماس خاوین پشت وَهم وجودم خاموش شد.
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
https://t.me/+r6ZDMsi_PY8xMjNk
پارت واقعی رمان نبود لفت بوده😌
13500
Repost from N/a
-لاتاری که گذشت ایشالا لاپایی اسمم در بیاد، امیدم رو از دست نمیدم!
هاج و واج نگام کرد.
-من پدوفیل نیستم با یه بچه سکس کنم که هیکلش اندازه یه بازوم هم نمیشه!
با تحقیر به هیکلم نگاه کرد و دور شد.
پشت میز کارش ایستاد و با دستاش اشاره کرد برم ولی من نیومده بودم که اینجوری ببازم. بوران باید باهام میخوابید.
این مرد با اون یال و کوپال و آدمهایی که اطرافش داشت، قطعا از پس من برمیومد.
-برو بیرون دختر جون. راهو اشتباه اومدی، اینجا مهدکودک نیست سرتو بندازی پایین و پیشنهاد بدی همبازیت شم!
با همه ی جسارت نداشته ام جلو رفتم و کنار میز بزرگ و باابهتش ایستادم. این مرد با دومتر قد و صد کیلو وزن، چه وجه اشتراکی با من داشت؟!
واقعا هیچی جز اینکه توان مبارزه با دختری رو نداشت که خودش بزرگش کرده.
-بچه نیستم، نگاه به قد و هیکلم نکن بوران، من بیست سالمه.
درسته لاغرم و یه پره گوشت هم ندارم ولی اونقدر تواناییم بالاهست که بعد از اون همه شکنجه و کتک علی هنوز زنده باشم. یادت رفته وقتی فهمید دوست پسر دارم، چقدر کتک خوردم و با اب جوش پوستمو سوزوند؟!
با اخم های درهم و چهرهای عبوس براندازم کرد.
از پشت میز کنار رفت و سمتم اومد اینبار قیافهاش از همیشه ترسناک تر شده بود.
-واسه من قصه نباف...
من اونقدر احمق نیستم که با یه الف بچه گول بخورم و از پشت به نامزد خودم خنجر بزنم.
ضمنا علی برادرته
نظرت چیه همین حالا آمار بودنتو بدم و خلاص؟!
ترس تو وجودم پیچید و با وحشت به آستین کت گرونقیمتش چنگ زدم.
-نه... نه توروخدا. علی اینبار منو میکشه تو میدونی مگه نه؟!
به خدا فریبت نمیدم. باهام بخواب و بعدش... بعدش میرم.
پوزخند زد و دستمو از آستینش کنار زد.
روبه روم ایستاد و از بالا به صورت رنگ پریده ام نگاه کرد
-بکنمت و بعدم بری؟! این وسط چی به من می ماسه از یه تحفهی صد گرمی؟!
منظورش از دویست گرم، مطمئنا خودم نبودم.
-من هزاربار دیدم که نگات رو تن و بدنم هرز می رفت و اون شب اول چجوری از پشت بهم چسبیدی واسه تصاحب همون صد گرم گوشت.
هزار بار مچتو گرفتم که داشتی کنار علی و نامزدت منو دید میزدی.
با تفریح نگام کرد و گوشه ی لبش رو لای دندون های یکدست سفیدش کشید.
-خب که چی؟!
-باهام بخواب... و اونوقت...
-میخوای با من سکس کنی؟! پاداشم بکارتته؟!
اصلا میفهمی تو همسن دخترمی؟!
چشماش خمار شده بود و این یعنی داشتم درست پیش می رفتم. می تونستم بعد از سکس، همونطور که از دست علی فرار کردم، از دست این روانی هم فرار کنم. هیچوقت اجازه نمی دادم این دیوونه ی زنجیری با اون یه جفت چشم وحشی تصاحبم کنه.
دستش رو پهلوم نشست و هومی گفت.
-پس که به یه سکس خشن بامن رضایت میدی؟!من نگاه نمی کنم بار اولته... یه جوری بهت می تازم که جیفت تا آسمون هفتم بره.
از خوشحالی لبخند زدم ولی زود خودمو جمع و جور کردم. بااینحال از چشمش دور نموند.
-قبوله.
ازم فاصله گرفت و زیر نگاه خیره ی من چیزی رو برگه نوشت و من از حرارت نزدیکی و مکالمه ی بینمون خیس عرق شدم.
با طمانینه سمتم اومد و برگه رو جلوم تکون داد.
-بگیر و امضاش کن، بعدش می تونم راجع به سکس کردن بهت فکر کنم.
با ترس و لرز برگه رو گرقتم و خوشحال از اینکه می تونستم بعد از سکس از ایران خارج بشم، نگام به خط خوش بوران افتاد و با خوندنش، روح از تنم رفت.
-این وکالتنامه ای که با امضای تو ثابت میکنه تا نود و نه سال بعد مال منی، میتونه دریچه ی نجاتت باشه. امضا میکنی تا وکیلم محضریش کنه، یا میخوای از آخرین فرصت فرارت استفاده کنی؟!
چشام گرد شد و برگه از دستم افتاد. پیروزمندانه براندازم کرد و یه دستشو به پشتی مبل تکیه داد.
-فکر کردی من فریبتو میخورم؟! یا امضا کن و مال من شو... یا...
خم شدم و با برداشتنِ برگه، یه خودنویس سمتم گرفت. من هنوز امید داشتم.
امید به فرار...
پس امضا کردم درحالی که نمی دونستم بوران اصلا مثل علی و بقیه نبود. یه مرد جدی و همیشه هوشیار که....
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
28100
Repost from N/a
_ سکس دوست نداشتی تهتغاری؟
دخترک هق میزند و او با پوزخند از روی تنش بلند میشود، زیبا بود و کوچک!
_ نامرد .. نامرد تو .. تو به من ..
_ تخم داری بقیش و بگو تا همینجا چالت کنم! به روح آقام شاهرگت و میزنم!
صدا در گلویش خفه میشود و او با حرص شلوارش را تنش میکند و شیشه ودکا را از روی میز چنگ میزند
_ فکر نمیکردم نطفه حروم اون پیری باکره باشه .. اینقد خوردنی و قشنگ بودن به دختر اون طایفه نمیخوره!
_ خواهش میکنم .. بذار من برم، تروخدا!
لبخند میزند و محتویات شیشه را روی سینههای برهنهاش خالی میکند و لذت میبرد از جیغ و وحشت دخترک
_ هیش .. آروم ..
_ آقا، آقا جون مادرت .. من ..
نمیفهمد چه میشود فقط چنان به صورت دخترک میکوبد که تن بیجانش روی تخت میافتد
_ گوه میخوری اسم مادر من و میاری رو زبونت کثافت! همون حرومزادههایی که بهش میگی خانواده به مادرم بهتون زدن که خیانت کرده .. به کشتنش دادن فقط برای اینکه خوشبخته
تن وحشتزدهاش گوشه تخت در خود جمع شده بود و بینفس نگاهش میکرد
_ دستت و بردار از جلوی سینهات، سریع!
_ نه .. خواهش میکنم لباس .. لباس بهم بدین
_ د میگم نگیر جلو تنتو تا نگفتم سگارو بیارن سر وقتت!
هین دخترک مصادف میشود با برداشتن دستش از روی تنش
خیره به سفیدی تنش نیشخند میزند
_ خوبه! دخترشون کمکم باید هرزگی رو یاد بگیره مگه نه؟ مثلا از این به بعد برهنه باشه تو خونه .. لخت و عور تا کمکم عادت کنه به کثافت بودن
بغضش آشنا بود .. لبهای برچیده و چشمان اشکیاش را چرا دوست نداشت؟
_ رونات خونیه .. خونم و به گند کشیدی گمشو از رو تخت
قصد دارد بلند شود اما محکم زمین میخورد
هقهای مظلومانهاش دلش را به رحم نمیآورد
_ درد دارم .. دارم میمیرم
_ باید قوی باشی برای یه راند دیگه دردونه! قراره یه چند دقیقه بعد باز من و تو خودت نگهداری!
تن لرزانش آبی بود روی آتش دلش!
با تقهای که به در میخورد از دخترک فاصله میگیرد و در را باز میکند
_ چیه جلال؟
_ آقا گوه خوردم .. تروبخدا ببخش، من نفهمیدم چطور شد همچین شد .. باور کنید ..
_ د بنال چه غلطی کردی جلال؟
_ دختری که دزدیدیم آوردیم براتون برای زن اول اون مرتیکه نیست! دختر زن دومشه .. همون دختر کوچولویی که قبلا گفته بودین دورادور مراقبش باشیم خار به پاش نره
نفس در سینهاش حبس میشود و بهتزده به دخترکی زل میزند که از درد کمر و شکمش به خود میپیچید
چه کرده بود؟ دردانه خودش را که قسم خورده بود یکروز برای خودش شود به این روز انداخته بود؟ دخترکی که تا سهسالگیاش در آغوش او پر و بال گرفته بود؟
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
12210
Repost from N/a
_ مریض اورژانسی داریم دکتر
دختر 17ساله حاملهست
طوفان اخم کرد
تموم دخترهای ۱۷ سالهی دنیا اونو یاد یک نفر مینداختن
ماهی کوچولوی خودش...
سمت اورژانس قدم برداشت
_ تصادف کرده؟
پرستار به سرعت شرح حال داد
_ کتک خورده دکتر
طوفان دندون روی هم سایید
ماهی کوچولوی اونم کم کتک نخورد!
خودش زده بود ، خود نامردش به تقاص انتقامی که ماهی توش بی گناه ترین بود
_ شوهرش زده؟
_ صاحبکارش زده مثل اینکه!
تو یک خونه کار میکرده ، یکی از تابلوهای عتیقه رو شکسته
طرفم مست بوده
تا خورده بچه رو زده
هفت ماهه حاملهست
طوفان از شدت خشم پوزخند زد
سال ها برای انتقام انتظار کشید و بعد روی سر بی گناه ترین دختر داستان آوار شد!
ماهی رو قربانی کرد ، انتقام گرفت و بعد...
درست لحظه ای که از شدت پشیمونی و عذاب وجدان به خودش میپیچید ماهی گم شد!
وارد اتاق شد و بدون اینکه به صورت دخترک نگاه کنه دستور داد
_ عکساش اومد؟
پرستار عکس رو سمتش گرفت و طوفان تایید کرد
_ خونریزی داخلی نداره ، یکی از دنده ها ولی شکسته
گفتید چند ماهه حاملست؟
پرستار با ترحم به دختربچهای که روی تخت بود خیره شد
_ هفت ماهه دکتر
طوفان با جدیت ادامه داد
_ استراحت مطلق باشه
بفرستیدش سونوگرافی
_ مچ دستش ورم داره ، اونم عکس گرفتیم
طوفان با اخم خیره عکس جدید شد و با تاسف سر تکون داد
_ مو برداشته ، بگید دکتر خیرخواه جا بندازن
_ دکتر خیرخواه مرخصی هستن
طوفان کلافه پوف کشید
_ سونوگرافیش تموم شد بیاریدش بخش
خودم جا میندازم
گفت و بی توجه به دخترک از اورژانس بیرون زد
**
ماهی چشماشو با درد باز کرد و پچ زد
_ بچم؟
پرستار همونطور که تخت رو هل میداد توضیح داد
_ الان سونو دادی خوب بود عزیزم
ماهی بغض کرد
_ منو کجا میبرید؟
_ مچ دستت در رفته
میریم دکتر جا بندازن
دلش گرفت
چقدر تنها بود
_ بعدش پلیس میاد ، شکایتتو ثبت کنه
ترسیده سر تکون داد
_ من شکایتی ندارم
_ عقلتو از دست دادی بچه جون؟
زده ناقصت کرده
ماهی بیچاره وار التماس کرد
_ توروخدا به پلیس خبر ندید!
صاحبکارم همیشه کتکم نمیزنن
فقط وقتایی که اشتباه میکنم
امشب چون مست بودن از دستشون در رفت!
خواهش میکنم به پلیس نگید من هیچکسو ندارم
گفت و بغضش ترکید
بقیه چی میدونستن از بدبختیاش؟
دختری ۱۷ ساله ، شناسنامه سفید ، جنین ۷ ماهه ، بی خانواده و آواره
پرستار تختش رو وارد اتاق کرد
_ تا چنددقیقه دیگه دکتر میاد
بهش نگو نمیخوای شکایت کنی!
ماهی میون گریه نالید
_ چرا؟
پرستار بی خیال شونه بالا انداخت
_ من که نمیدونم ولی همکارا میگن دوست دخترش هم سن تو بوده
چند ماه پیش غیبش میزنه
بعضیا میگن مرده!
از اون روز به بعد اخلاق دکتر به سگ میگه برو من جات هستم!
از من به تو نصیحت که هیچی نگی چون عصبی میشه
روی دخترای کم سن و بدبخت حساس شده!
گفت و با خنده بیرون زد
طوفان با اخمی عمیق سمت اتاق قدم برداشت
عصبی بود
شاید چون صاحبکار بی رحم و کثافت دخترک اونو یاد خودش مینداخت!
مگه نه اینکه اونم بارها دست روی ماهیِ مظلوم بلند کرد؟
وارد اتاق شد و دهن باز کرد تا حرفی بزنه که صدای آشنای ماهی خشکش کرد
_ تو هم امشب ترسیدی جوجهی مامان؟
زانوهای طوفان لرزید
باورنمیکرد!
_ من خیلی ترسیدم مامانی!
وقتی اون تابلو شکست دوست داشتم فرار کنم اما جایی رو نداشتم
کسیو نداشتم تا برم پیشش
فکر نمیکردم انقدر محکم کتک بزنه!
سر طوفان گیج رفت
ماهی کوچولوش حامله بود؟
شب آخرباهاش رابطه داشت
بدون جلوگیری!
باور نمیکرد دخترک ۱۶ ساله رو مادر کنه!
ماهی بغض کرده با پسرکوچولوش حرف میزد
_ سیلی اول رو که زد گفتم هرجور شده میرم اما کجا؟
سیلی دوم رو که زد گفتم شب تو پارک میخوابم اما وقتی تو دنیا بیای چی؟
سیلی سوم رو که زد یادم اومد نوزادا جای گرم و نرم میخوان ، حالا تن و بدن مادرشون کبود باشه مگه مهمه؟
غمگین خندید و ادامه داد
_ بعدش با مشت و لگد به جونم افتاد و من تصمیم گرفتم تحمل کنم
فقط دستمو دور شکمم حلقه کردم که تو کتک نخوری!
بغضش منفجر شد و طوفان چشم بست
لعنت به او!
_ دیدی پرستار چطور با تحقیر نگاهمون میکرد؟
کاش میتونستی تو به جای من حرف بزنی
من دارم از درد میمیرم مامانی
کاش تو زبون داشتی و تعریف میکردی بابات چیکار باهامون کرد
که چطور طوفان شد تو زندگیِ دخترعمهی ۱۷ سالش تا از اصلان خان خسروشاهی انتقام بگیره
اینا چی میفهمن از بی پناهی؟
به هق هق افتاد
دستشو روی شکمش کشید و نالید
_ تو مرد باش پسری!
تو اگر بزرگ شدی و خواستی مثل بابات انتقام بگیری یادت باشه بری سراغ اصل کاریا!
نه دختر بیچارهی داستان رو با تجاوز و شناسنامهی سفید و یک بچه ول کنی تو این مملکت بی در و پیکر
صدای خش دار طوفان میلرزید
_ باباش هفت ماهه همین مملکت بی درو پیکرو زیر و رو کرده تا پیدات کنه و بگه غلط کردم خانوم کوچولو...
https://t.me/+1Qhl0N7Ov101NzQ8
https://t.me/+1Qhl0N7Ov101NzQ8
👍 1
28330