کودکی‌ام را پس بده!

#قسمتی_از_پارت_واقعی_رمان_راز_من _ترو خدا اقای دکتر یه چیزی بگو بگو که زنده میمونه چیزیش نمیشه. _متاسفانه ایشون حامله هستن از اون بدتر رفتن کما. بچه آسیبی ندیده اما مادر داخل کما هستش و بچه داره رشد میکنه دعا کنید که مادر قبل از زایمان بهوش بیاد وگرنه نمیتونیم امیدوار باشیم که بیمار زنده بمونه. نفسم داشت میرفت. _خب خب بچه رو سقط کنید. چشام سمت شایگانی رفت که این حرف و زد. _متاسفانه از موئدش گذشته فقط میتونیم دعا کنیم قبل از زایمان بهوش بیان. #جدال_بین_عشق_و_نفرت #پارت_واقعی_رمان #رمان_اس_ام این قسمت واقعی یکی از پارت های ماست رمان فعلا در حال تایپه و به زودی پارت گذاریش شروع میشه تعجب نکنید اگه پارت ها رو ندیدین و ما رو دنبال کنید. بکوب رو لینک عضویت👇 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 https://t.me/arusak_mreli 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

♥️💚♥️💚♥️ https://t.me/arusak_mreli زیر شکم بزرگم رو گرفتم و به سختی چشم‌هام رو باز کردم. نگاهم به سالن پر از دخترهای رنگ پریده و ترسیده افتاد. ترسیده از اینکه قراره به کی فروخته بشن، به یک شیخ کثیف یا یک ارباب جوون هوس‌باز. هردو گزینه براشون بدبختی بود. - چند ماهته؟ دستی به شکم بزرگم کشید. - ۷ ماه. - می‌دونی کجایی؟ اسمت آرامشه؟؟۲۲ سالته دیگه؟ - دبی. آره آرامش. - به بدبختی از ایران به اینجا قاچاقتون می‌کنیم امیدوارم حداقل بتونیم خوب بفروشیمتون. پوزخند زدم که ادامه داد. - خیلی خوشگلی، مشتری های خوبی گیرت میاد. خیلی‌ها دختر حامله جذاب می‌خوان. و بعد پوزخندی زد. - شنیدم شوهرت فروختت. پوزخندی زدم. - اگه می‌تونی به یک مرد شصت ساله بگی شوهر. اون، این بچه رو تو شکمم کرد. حالا که مرد، پسرش منو داد دست شما. - نمی‌خوای بچه رو؟ می‌تونم برات بفروشمش. - نه می‌خوامش. و بعد لرزی به تنم افتاد نمی‌تونستم از دستش بدم. - باید چند تا تست و آزمایش بدی. بعدش فروخته می‌شی به کارن خان برام اهمیت نداشت چه اتفاقی برام می‌افتاد. از وقتی بچه بودم از این دست به اون دست پرت می‌شدم. مامان بی مهرم من رو به یک پیرمرد فروخت و بکارتم رو ازم گرفت. بچگی و دخترونگی‌م رو ازم گرفت و مُهرِ زن بودن رو بهم چسبوند‌. - پیر که نیست؟ خندید. - نه ۳۵ سالشه. عمارت بزرگی داره، خودش خواسته یک دختر حامله رو بگیره. نمی‌تونه بچه دار شه. بی اراده قهقهه زدم. - مگه اون می‌خواد حامله شه؟ یعنی چی؟ - نه اون نمی‌تونه با کسی رابطه داشته باشه. دلیلش رو نمی‌دونم، یک چیزی در مورد گذشته‌شه. سعی کن خیلی از گذشته‌ش نپرسی که قاطی می‌کنه. یک نوزاد دختر می‌خواد که این هم دلیلش رو نفهمیدم، نمی‌دونی چقدر دختر رو پس اورده. دخترا دیوونه‌ش بودن، با اینکه اصلا آدم خوش اخلاقی نیست. رفتی اونجا مواظب خودت باش. سعی کن پسِت نیاره که بعدا به بدبختی فروخته می‌شی. هرکس از زیر دستش در اومده، رفته کلفتی. پوزخند زدم، چقدر راحت در موردش حرف می‌زد. - اگر بتونم کاری کنم باهام باشه چی؟ خندید. - اگه بتونی... https://t.me/arusak_mreli 🍷رمان راز من (آرامش کارن خان)🍷 #بزرگسال #رازآلود #هیجانی #عاشقانه ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ قراره شروع به پارت گذاری کنه به زودی

#راز_من #پارتگذاری_منظم #قسمتی_از_پارت_واقعی_رمان_راز_من 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 دقیقا میون دو تا برادر ایستاده بودم بعد از این همه فراز و نشیب این دو تا رو هم اسلحه کشیده بودن و درد داشت کارن و این همه درمونده دیدن و نفرت داشت شایگان و این همه عوضی دیدن. کارن سعی میکرد نفسای عمیق و آرومی بکشه و من جونم در میرفت برای مردی که آسم داشت. _یا میدیش به من یا با این مگنوم مغزتو سوراخ میکنم هلما مال منه. کارن عربده ای کشید و گفت: عوضی اون آرامشه میفهمی اون اسلحه رو بکش پایین از زندگیمون گم شو زن من حاملس. و من دلم برای جنین دو ماهم در میرفت اون بچم بود دیگه مگه نه؟؟ وقتی که مگنوم و سمت کارن گرفت فقط فهمیدم که پریدم جلوش و سوزش داشت قفسه ی سینم و درد داشت زجه های مردم دیگه مگه نه؟! 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 #به_قلم_سونیا_فارسی بکوب رو لینک عضویت👇 ___♡ https://t.me/arusak_mreli نزدیک به صد و خورده ای پارت نوشته شده و به زودی تو کانال شروع به نوشتن می‌کنه این رمان جذاب و از دست نده❌

نـــمـــیــــری _مــیرم غلت میکنی _تو غلت میکنی اصلا بتوچه ترو سننه نفساش نامنظم شد جلوم‌ وایساد و چونمو سمت خودش کشید تینا اون روی سگ من و بالا نیار حق نداری رو حرفم حرف بزنی فهمیدی _نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه حالا سر من داد میزنی آدمت میکنم لباسو تو تنم پاره کرد با دیدن سوتینم چشماش گرد شد سریع شلوارمو کشید پایین که جیغ بنفشی زدم _گمشو عقب دستشو روی دلش گذاشت و قهقه ای بلند زد و بریده بریده گفت وااایییی خدا این چه سمی بود _وا مگه چشه من با همینا خیلیم راحتم احساس کردم زمین از شدت خنده هاش میلرزه جلو آیینه وایسادم به خودم نگاه کردم شرت و سوتینم گلگلی منگولی نارنجی بود با ذوق گفتم _عه آردین نگاه کن گلاشون هم رنگه _اوفف چه ست خفنی برات زدما با صورتی که از کمبود نفس سرخ شده بود سرشو به پایه مبل میکوبید و بلند بلند میخندید #وااااایییییی_جررررررررررر_چه_لباس_زیرایی_میپوشه🤣🤣🤣 #دخترمون_خدای_سوتیه🤣😂 #بیاببین_چجوری_هوش_از_سرپسرا_میبره😝 #رمان_طنز_کلکلی_هات🤤 https://t.me/joinchat/HHFgW592zYQ5ZjE0 https://t.me/joinchat/HHFgW592zYQ5ZjE0 تا لینکش باطل نشده جوین شو🤫🤭

❌ جذب +100 #تضمینی هست! ❌ دارم پایه میگیرم برای 20 خرداد! شرط شرکت در دوره #ویو ساعتی +100 دورم یک‌ماهه هست! #رمان_باش #گسترده_حنا @frozen_ad هرکس برام پایه‌ای بیاره که با شرایط اوکی باشه براش 50 تا خارج میرم!

❌بنر‌های فروزان (حنا) رو لطفا پاک کنید❌ ❌استثنا امروز خودم پاک نمیکنم❌

پسره زن ۱۶ سالشو که حاملش کرده می دزده ولی تو راه...😱🔥⚔ https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ منو به طرف داخل ماشین هول داد من نمیخواستم با اون باشم دست و پا میزدم که از ماشین بیام بیرون که با دستش کوبید به دهنم -صد دفعه بهت گفتم تو زنه منی! زنه من! زنه کارن محتشم! جوری با داد کلماتش رو بیان کرد که گریم گرفت دستم رو روی شکم برامدم گذاشتم و گفتم: -کارن محتشمی که نمیخواد کسی بفهمه زنش ازش بچه داره! کارن محتشمی که شبونه زنش رو می دزده! یهو دردی زیر دلم پیچید -جیـــــــــــــــــغ! دردم گرفته نکنه وقتشه پیرهن کارن رو چنگ زدم ترسیده بود از چشماش معلوم بود -کارن......بچه.....بچه..! سریع در ماشین رو بست و خودش هم نشست داخل ماشین -حنا بیمارستان دورا عزیزم تا اون موقع آروم باش -آیـــــــــــــــــی کارنـــــــــــــــــن! جیـــــــــــــــــغ! خـــــــــــــــــدااااااااا! زیر دلم داشتن انگار با سنگ می کوبیدنش -جیـــــــــــــــــغ کارن بچه کارنننننننن! از ماشین پیاده شده و به طرفم اومد -همینجا به دنیا میاریش -کارنـــــــــــــــــن شلوارم رو در اورد جونی تو بدنم نبود درد داشتم -حنا زور بزن فقط زور بزن! با تمام وجودم زور میزدم ولی دریغ از اومدن بچه -جیـــــــــــــــــغ درد دارم کارن دارم میمیرم -قشنگم زور بزن! تو میتونی! -آیـــــــــــــــــی و با چیزی که از رحمم خارج شد چشمام بسته شد و... https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ اوفففففف یه رمان داریم محشر کبرا😌😋😍 آقا کارنمون از اون جنتلمناس که جونش واسه حناش میره😉💋 ولی... امان از روزی که کسی با حناش کاری کنه واویلا😨‼️⁉️

#پارت_واقعی😱‼️ #سرچ_کن_نبود_لف_بده🥴😌 #پارت_61😁 پسره به دختره میگه حلوا پز فقط دختره ببین کجای پسره میزنه...🤣🤣🤣⁉️ https://t.me/joinchat/XRE6mGOGroZhMzI0 https://t.me/joinchat/XRE6mGOGroZhMzI0 -به من نگو حلوا پز! -چرا، مگه نمیپزی؟ بپز دیگه! تازه با قوره و شیره انگور و اینجور چیزا آآآآآخخخخخ... جوری زد که خم شدم و دستم رو جای حساسم گذاشتم دختره ی وحشی! -یه بار دیگه به من بگو حلواپز فقط در این حد نمیزنم، یه جوری میزنمت که از شنیدن کلمه بابا از طرف بچت تو حسرتش بسوزی! نقطه‌ی حساس بدنم به خاطر ضربه محکمی که دختره‌ی عوضی زده بود درد میکرد! خیلی درد میکرد جوری که متوجه نشدم که حتی این دختره‌ی روانی کی از اتاق رفت بیرون! اخ اخ اخ من پدر تو رو در میارم دختره‌ی روانی! حالت رو میگیرم! اگر چیزیم میشد که میکشتمش! به حالت پنگوئنی به سمت حموم رفتم ، ولی با هر قدم درد خیلی بدی کل وجودم رو در بر میگرفت و تا مغز استخونم میرفت و میومد! باید ببینم این دختره‌ی بی‌حیا چه بلایی به سرم اورده، دلم میخواد خفش کنم یعنی! اخ حنااااا فقط خدا بهت رحم کنه! اخ خدایا! شلوارم رو در اوردم نشستم رو توالت فرنگی که در دستشویی باز شد و... -بیا ببینم چ... با دیدن من که دستم رو چیز بود و داشتم نگاهش میکردم -جیغ! یهو پاش لیز خورد و به طرف من... https://t.me/joinchat/XRE6mGOGroZhMzI0 https://t.me/joinchat/XRE6mGOGroZhMzI0 حنا دختری که بادیگارده و قصدش از بادیگارد بودن انتقام خونه پدر و برادرشه!😲‼️⚔ و داریوش پسری سرسخت و مغرور که با اومدن حنا به زندگیش...😍⁉️

رمان خون برابر عشق ⁦(✿ ♡‿♡)⁩ ژانر # تخیلی . عاشقانه . مافیایی . خلاصه .. اریانا ملکه مرگ هست🖤 که به اجبار اسیر پادشاه خون اشام ها شده⛓⚔🗡⛓ او حالا دختر داستان می خواد فرار کنه 🏃‍♀🏃‍♀ ولی چجور که اتاش نتونه پیداش کنه ؟؟ فقط یه راه داره اون هم .....😈🩸💉🩸💉 قسمتی از رمان 👇🏻👇🏻 با ترس وسایلم جمع کردم و رفتم سمت دروازه _ اماده هستی _ میترسم از اینکه بلایی سر ماوریس بیاره _ نترس من مراقبش هستم در اینده مواظب خودت باش اونجا هم خون اشام ها هستن فقط تو نمی دونستی الان با رفتنت همه چی تغییر می کنه _ باشه ممنون برای همه چی دستی تکون دادم و رفتم با رفتنم زمزمه کردم _ ببخشید مواظب خودت باش پسر عزیزم https://t.me/joinchat/zxwIm5JSjHA5Zjk0

❌ جذب +100 #تضمینی هست! ❌ دارم پایه میگیرم برای 20 خرداد! شرط شرکت در دوره #ویو ساعتی +100 دورم یک‌ماهه هست! #رمان_باش #گسترده_حنا @frozen_ad هرکس برام پایه‌ای بیاره که با شرایط اوکی باشه براش 50 تا خارج میرم!