cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

آذر اول "" تیک آف ""

Mostrar más
Irán294 380El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
199
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پشم ریزون ترین رمان تلگرامو خوندی؟!!💯 http://T.me/enfejare_yek_ehsass
Mostrar todo...
#پارت_ ... میدیدم که چقدر شل میگرفت و این بخاطر بچه ای بود که تازه تو شکمم شکل تشکیل شده بود!.. چقدر استرسش برام شیرین بود!.. حتی وقتی اخی میگفتم دست از کار میکشید و میگفت : چیشد؟ خوبی؟.. چقدر برام لذت بخش بود.‌هر بار که استرسش رو میدیم میگم : نگران نباش این بچه هنوز خیلی کوچیکه ... اما استرس پدرانه ش نمیگذاشت به حرفم اعتمادی نداشت!.. دستم رو محکم دور کمرش و به خودم فشوردمش و اسمش رو زیر لب نالیدم!.. بی هوا دست هان رو پس زد...عصبانیتی که مملو از حیرت بود گفت : چیکار میکنی؟..مراقب باش!.. پلک هام و خمار روی هم گذاشتم و تک خنده ای کردم : ببخشید ، اصلا واسم یه لحضه از بچه پرت شد! T.me/enfejare_yek_ehsass
Mostrar todo...
EROTIC and so HOT!🥀🔞 #No_Baby❌→https://t.me/joinchat/VbJsDKwLCHb5Ww94
Mostrar todo...
با صدای #بمی کناره گوشم گفت: -فکر میکردم تا حالا #خجالتت از من ریخته..اما انگار اشتباه میکردم.. انگار زبونم لال شده بود و نمیتونستم چیزی بگم..دست و پامم که عین یه تیکه یخ شده بودن.. آیهان ادامه داد: -یادته بهت گفته بودم دفعه سوم نمیتونی در بری؟..دفعه سوم مجبور شدی در بری..اما دفعه چهارم عمرا بتونی #فرار کنی.. آیهان:بالاخره تو یه وظایفی در قبال من داری..هوم؟ با زور زبونمو به کار انداختم: -من هنوز #آمادگیشو ندارم.. آیهان گونه اش رو به گونه ام چسبوند و با همون صدای #بمش گفت: -فکر کنم این چند ماه به اندازه ی کافی وقت داشتی که خودتو #آماده کنی..منم نمیتونم وقتی توی خونه جلوی چشمم باشی و کاری باهات نداشته باشم.. https://t.me/joinchat/VbJsDKwLCHb5Ww94
Mostrar todo...
صحنه‌دار فول هات می‌خوی؟!🔞🔥 https://t.me/vahshi8899bm8899
Mostrar todo...
رشتت چیه کیوت؟!🙇🏻‍♀📚
Mostrar todo...
تجربی👩🏻‍⚕🦠
ریاضی🤧📐
تربیت بدنی💦🏃🏻‍♀
انسانی👼🏻📖
هنر🧸🎨
سایر🤞🏿😼
Mostrar todo...
با استرس نگاهی به ماشین که نه #عروسک داغون شده اش انداختم و #شروع کردم به جویدن ناخون هام! هوفی کشیدم و بعد از گفتن من میتونمی #شمارش روگرفتم! با پیچیدن صداش با استرس و تند تند گفتم: -امیر #کردم...! با هین امیر فاتحه خودم رو خوندم که در #کمال تعجب گفت: - #کردی!؟ _اصن مگه #داری که بکنی!؟ یدونه کوبیدم وسط پیشونیم و گفتم: -نه چیز..... #تصادف کردم! #جررررراصن‌مگه‌داری‌که‌بکنی😈🍑 #این‌دوتاااا‌عالینننن‌بیابخون‌جر‌بخوررر😐😂😂😂😂🔞 https://t.me/joinchat/SDQB4erqgwX3Gb5E
Mostrar todo...
دختره هر شب...!🔞♨️ روایتش بدجور درد داره، طاقت خوندشو داری؟(:🔞 http://t.me/joinchat/WCsD0oY9uBGxaZY4 کم سن و سال جوین نده!👽⚔
Mostrar todo...
#هشداربوی‌خون‌‌از‌صد‌کیلومتری‌این‌رمان⚔🩸 #Section_11 - اما این کار #قتله! من... عمو سهراب بهم اجازه حرفی نداد و گفت: - درعوض می‌تونیم انقدر جیبت رو پر کنیم که تا آخر عمرت نیازی به #حمالی نداشته باشی! با پوزخندی گفتم: - حق با شماست! قطعاً توی #زندون نیازی به کار کردن ندارم، مخصوصاً اگه جرمم قتل باشه! نیشخندی زد و خطاب به عمو سیاوش زمزمه کرد: - می‌دونستم آوینا انقدر ترسو و دست و پا چلفتیه که از یه کار ساده برنیاد! بعدهم رو کرد بهم و با چشمکی گفت: - پیشنهادهای بهتری‌ام داشتیم که #لذتش نصیبت بشه اما وقتی جوابت منفیه خودمون کار و یک سره می‌کنیم! با نگاهی پر از #شهوت به رنگ پریده‌م، جلو اومد لب زد: - درضمن اگه کسی از این ماجرا چیزی بفهمه بدون اینکه دستمون به #خون آلوده بشه سر تورو زیر آب می‌بریم! 🔞 #عمویی‌که‌‌به‌برادرزاده‌‌ش‌‌‌‌دستور‌قتل‌داد‌و‌اون‌و‌به‌مرگ‌تهدید‌کرد🩸 t.me/joinchat/WCsD0oY9uBGxaZY4
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.