✿༒رز سرخ༒✿

وای فقط اونجا که زد تو دستش😂

😂

دوستان عزیزم لطفا خواهش میکنم از من نخوهید من شمارو عضو چنل وی ای پی کنم لطفا چنل وی ای پی فقط مبلغش ۱۰تومنه این پولم تو جیب من نمیره و تا الان هرچی دراوردم از چنل وی ای پی دادمش به نیازمندا و بچه های کار:) لطفا خواهش میکنم منو شرمنده ی خودتون نکنید،التماستون میکنم:*

سلام چطورید

شبتون خوش

😂😂

😂

#قسمت_سیصد_و_چهاردهم با صدای سورن از خواب پریدم:پاشو خانم خوابالو رسیدیم. لای چشمامو باز کردمو به دور و ورم نگاه کردم. تو حیاط عمادت پارک کرده بود،با هم از ماشین پیاده شدیم. من هنوزم گیج ومنگ خواب بودم،اینقدر خوابم میومد که حد نداشت. به زور لای پلکامو باز نگه داشته بودم. اروم و خواب الود لب زدم:مش قربون و کبری و مهتاب کجان؟؟ نفس عمیقی کشیدو گفت:نیستن رفتن مسافرت. اهانی گفتمو دیگه حرفی نزدم. هوا اینقدر سرد بود که داشتم‌ میلرزیدم،سریع وارد خونه شدیم. هوای خونه گرم و لذت بخش بودو باعث شد که لبخندی رو لبام بیاد. با صدای سورن به عقب برگشتم:بیا بریم بخوابیم فردا وسایلو میارم. سرمو تکون دادمو باشه ای گفتم،اصلا خوابم نمیومد. چند ساعتی بود که تو ماشین خوابیده بودمو بعید میدونستم خوابم میبرد. به شومینه ی گوشه ی اتاق زل زدم که شعله های اتیش داخلش زبونه میکشید،چقدر این خونه خفن و خاص بود! ادم دلش میخواست تا اخر عمرش همینجا بمونه. به سمت تخت رفتم،با برخورد پام به چیزی نگاهمو به زمین دوختمو با دیدن سوتین فرمز رو زمین لب گزیدمو سری با تاسف تکون دادم،ای خدا بگم چیکارتون نکنه پسرا اومدید اینجا خراب بازیییی؟؟؟ سریع پرتش کردم زیر تخت که صرای متعجب سورن بلند شد:اون چی بود؟؟ چرخیدم سمتشو با هول گفتم:هیچی...هیچی نبود‌! ابرویی بالا انداختو گفت:دروغ نگو چی بود؟؟ لب گزیدمو لب زدم:لباس زیر زنونه. یکدفعه سورن سرخ شد،نه از رو خجالت از رو عصبانیت جوری سرخ شد که هر لحظه امکان داشت منفجر بشه. رفتم سمتشو دستمو گذشتم رو شونه هاشو گفتم:باشه سورن اشکال نداره. با حرص توپید:اشکال نداره؟؟؟ تخم سگا عادتشونه...اومدن تو اتاق من کثافت کاری کردن عوضیا. دستمو رو گونه هاش گذاشتمو گفتم:باشه...باشه عزیزم خودتو الکی عصبانی نکن...شاید کاری تو این اتاق نکردن هوم؟؟ بعدشم ببین رو تختی تمیزه. سورن نفسشو با حرص بیرون دادو لب زد:خیله خب رزا...اما اگه دفعه ی بعد پاشونو بزارن اینجا قلم پاشونو میشکونم. لبخندی زدمو گفتم:باشه عزیزم نیاز نیس خودتو عصبانی کنی...بیا بریم بخوابیم. نفس عمیقی کشیدو سرشو تکون دادو باشه ای گفت،به سمت تخت رفتیم،طبق عادت همیشگیش کل لباساشو دراوردو فقط با یه شلوارک رو تخت دراز کشید،هوای بیرون بدجور سرد بود اما اتاق هوا اینقدر گرم و خوب بود که حد نداشت. لباسامو با یه لباس خواب قرمز جیگری که با خودم اورده بودم عوض کردمو رفتم سمت تخت،رو تخت دراز کشیدمو به اسرار خودش تو بغلش جا گرفتم. نمیدونم چند ساعت گذشت اما همچنان هردومون بیدار بودیم! انگار اونم مثل من بی خوابی زده بود به سرش. تو بغلش جا به جا شدم که صدای ارومش بلند شد:خواب نمیبره؟؟ نوچی گفتم که دستشو رو موهام کشیدو لب زد:منم خوابم نمیبره...خستم اما خواب به چشمام نمیاد. خودشو به سینش فشار دادمو دستمو دور کمرش انداختمو ناخداگاه لب زدم:چقدر داغی! اروم خندیدو رو موهام بوسه ای کاشتو لب زد:ولی مثل اینکه تو حسابی سردته. خودمو بیشتر بهش فشار دادمو لب زدم:اره یکم سردمه. دستاشو دورم حلقه کردو منو به خودش فشار داد،بعد از چند دقیقه دوباره صداش بلند شد:چیزه...امممم...میای سک*س کنیم؟ سرمو بالا گرفتمو تو چشماس زل زدم،بدم نمیومد. خودمو یکم بالا کشیدمو اروم و ملایم لباشو بوسیدم که اومی گفتو با ولع افتاد به جون لبام. اینقدر همو بوسیدیم که نفس کم اوردیم. سریع ازم جدا شدو خودشو کشید روم...من اماده ی چند ساعت سک*س پر از لذت درد بودم...

🤤

Its me:)