ᴰᴬᴿᴰᴱˢᴬᴿ ˢᴴᴵᴿᴵᴺ🤍

01:01

سلام قشنگام🥲♥️ ببخشید یه مدت نبودیم درگیر یه سری کارا بودیم🥲👩🏻‍🦯 ولی از این هفته حتما فعالیتو شروع میکنیم... عضوا یکم برن بالا تا مثل قبل پارت گذاریو شروع کنیم🙂♥️✨

عادت های عجیب سلبریتی ها🦉🌸-.- ○-----------------------------○ • آنجیلا جولی ⇠ خوردن حشرات به خاطر پروتئین بالا 💛🦋 • امینم ⇠ پوشاندن همه پنجره ها به خاطر خوابیدن در تاریکی مطلق🍓🧴 • کمرون دیاز ⇠ باز کردن درها با آرنج به خاطر جلوگیری از آلودگی☘💧🍒 • برد پیت ⇠ استفاده نکردن از صابون💨🍓 • جانی دپ ⇠ بازی با عروسک های باربی🍑🌈 • سایمون کاول ⇠ بالا رفتن روزانه از درخت🌳 ⇢ T.me/cUte_LaNdiam ▵🍊🧡▴

#تب

راستی چنل فونیکسو میشناسی؟🙂🔥🔥📿📿 چند تا از ویژگی هاشون اگه نمیشناسی 🥲 اموزش دور زدن نت ملیو گزاشته😱 ربات اسپمر شخصی براتون درست میکنن🙂✌🏼 قرعه کشی متنوع میزارن🙂✌🏼 ممبر و فالور میفروشن✅✅✅ رباتتونو ضد اسپم می‌کنن ✅✅ شماره مجازی میفروشن😨👍🏽 چنل ایشون متاسفانه با 4k ممبر از دسترس خارج شده و نیاز به حمایت دارن🙂 ببینم چیکار میکنید❤️ @phonixrobot

کلیپ اینستاگرام کانال کلیپ های اینستاگرام امیداورم از کلیپ هامون خوشتون بیاد😉 https://t.me/cliip_instaa

شماره میلاد سرلک یحیی گل محمدی و عیسی ال کثیر رو گزاشته سریع برو بردار... @pers_red5

🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍 🤍 #پارت27 چشمام داشت از بیخوابی بسته میشد صد‌در‌صد الان قرمز شده لب زدم: من_ دختره داغون میشه.. دلم‌براش میسوزه! خیلی زندگی براش سخت میشه... روهام هیچ حرفی نمیزد اون یه روانشناس بود اینقدر مواقع خیلی عصبی میشد تا جایی هم که میتونست به طرف کمک میکرد.. ولی نمیدونم چرا امشب یچیزیش شده بود.. ولی بالاخره سردرمیارم... برگشتم طرفش: من_روهام چته؟! روهام_ هیچیم نیست.. من_ من میدونم یچیت شده زود بنال بلند شدو کلافه گفت: روهام_ داداش میگم چیزیم نیست دیگ.. من.. من میرم یچی بگیرم چیزی نمیخوای.. سرمو به معنی نه تکون دادم.. وقتی روهام رفت بعد از چند لحظه دکتر از اتاق اومد بیرون نفسو هانیه هم‌باهاش اومدن رفتم سمتش: من_ خب دکتر چیشده؟ دکتر_ متاسفانه حدسم درست بود بهش تجاوز زده وضعیت جسمیش خوبه صبح میتونن برن.. ولی از وضعیت روحیش مطمئن نیستم.. برای یک دختر سخته کاری که باهاش شدع رو فراموش کنه به یه مشاور خوب ببرینش حرفای امیدوار کننده بهش بزنید و نزارید زیاد بره تو فکر تنها باشه... سرمو تکون دادم: من_ باشه ممنون دکتر.. سرشو تکوت داد رفت.. تکیه دادم به دیوار تازه چشمام خورد به نفس.. چشمای سبزش قرمز شده بود رنگش پریده بود متعجب گفت: نفس_ اع شما هنوز اینجایید؟! فکر کردم رفتید.. اخه دیگه خیلی دیر وقته... من_ اره اینجا میمونم تا صبح شاید به کمک نیاز دلشته باشید درضمن برای سه تا دختر خوب نیست تنها بمونن.. فردا هم پنجشنس کلاس ندارید هیکدومتون... سرشو انداخت پایین: نفس_ مرسی واقعا.. سرمو تکون دادمو گفتم: من_ چیزی لازم ندارید؟! رنگتون پریده میخواید براتون چیزی بگیرم؟ سرشو تکون داد: نفس_ ن مرسی‌‌...روژان خوابید منم گفتم برم یچیزی بخورم گلوم میسوزه.. من_ با هم بریم.؟؟ سرشو تکون داد راه افتاد سمت کافی‌شات بیمارستان منم پشتش رفتم.. دو تا قهوه گرفتم رفتم کنارش رو صندلی نشستم قهوه رو گرفتو گفت: نفس_ ممنونم.. شمارو هم تو زحمت انداختیم.. دیگ داره صبح میشه اگه میخواید شما برید ممنکنه همسرتون یا پدر مادرتون نگرانتون بشن.. نیشخندی زدمو گفتم: من_ کسی نگران من نمیشه.. ابروهاشو بالا داد سرشو گذاشته بود رو میز بعد از چند لحظه صدای نفس های منظمش شنیده میشد انگاری که خوابیده بود... خلوت خلوت بود فقط یه دو تا پرستار بودن.. انگار ن انگار تا دو روز پیش خروس جنگی داشتیم با هم الان چقدر داریم مودب صحبت میکنیم 🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍

🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍 🤍 #پارت26 با بغض گفت: نفس_روژان!؟ سرمو انداختم پایین و گفتم: من_ تو بخش مراقبت‌های ویژست،دکتر گفت بهوش اومد معاینش میکنم ولی... نشست رو تخت و با استرس گفت: نفس_ ولی چی؟! استاد چیشده؟! بگیدد؟! گریش در اومد مجبور شدم بگم چون دادش داشت در میومد: من_ ولی به احتمال هشتاد درصد بهش تجاوز شده و شک عصبی وارد شدع که بیهوش شده... ناباور گفت: نفس_ چی؟ تجاوز؟ گریش شدت گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم رفتم نزدیکتر رو تخت کنارش نشستم و گفتم: من_ خانوم دربندی لطفا آروم باشید.. شاید اینطور که میگم نباشه لطفاگریه نکنید.. هر لحظه گریش شدت می گرفت نمیدونستم چجوری آرومش کنم.. خواستم چیزی بگم که هانیه وارد اتاق شد هراسون گفت: هانیه_ استاد.. نفس.. روژان بهوش اومده دکتر داره میاد پیشش زود بیاید.. بعدش سریع رفت ..نفس خواست بلند بشه که جلوشو گرفتم: من_ کجا میری ؟ وایسا بگم سرمتو در بیارن سرشو تکون داد رفتم بیرون پرستارو صدا زدم،اومد سرمشو در اورد با هم‌ حرکت کردیم سمت اتاق روژان.. نگاهی بهش انداختم چشماش پر اشک بود رسیدیم جلو در اتاق مردد بود بره داخل یا نه من_ خانوم دربندی دوستم روهام و هانیه داخلن.. و لطفا جلوی دوستت روژان گریه نکن بهش امید بده باشه؟! سرشو تکون داد با هم رفتیم تو نفس سریع رفت روژانو بغلش کرد.. هی قربون صدقش میرفت که دکتر اومد تو گفت: دکتر_ خب وقتشه معاینه کنم .. اقایون میتونید بیرون بمونید؟! سری تکون دادم با رفیقم رفتیم بیرون ..اسمش روهام بود مثل داداشم بود خیلی سالها بود که با هم رفیق بودیم.. تو تولد باهام بود یهو اون وسط غیبش زد حالا هم نمیدونم چرا عصبی و کلافه بود... نشستیم رو صندلی ساعت مچیم رو نگاه کردم ساعت ۳ شب بود... 🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍

🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍 🤍 #پارت25 "دو ساعت بعد" اومده بودیم بیمارستان دوست نفس روژان تو بخش مراقبت های ویژه بود.. قرار شد بهوش بیاد دکتر معاینه کنه ولی گفت به احتمال هشتاد درصد تجاوز شده بهش و شوک عصبی بهش دست داده شده.. نفس هنوز بیهوش بود.. سرم بهش وصل کرده بودن.. هانیه پیش روژان بود منم پیش نفس.. الان که دقت میکنم میبینم حالا اون قدراهم زشت نیست دختر واقعا زیبایی هستش اون چشمای سبزش اون موهای مشکیش اون پوست سفیدش که امشب کلی تو رخ همه بود، اصلا چه دلیلی داره ادگ اینقدر خودشو ازاد بزاره خودشو لخت کنه جلو مردم..! اع ارمین به خودت بیا بس کن چی میگی...به تو چه ربطی داری اصلا.. با صدای نفس از فکر بیرون اومدم: نفس_من کجام! بهوش اومده بود رفتم کنارشو گفتم: من_نگران نباش بیمارستانیم 🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍