cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قصه های یواشکی☘️

تنها کانال رسمی مریم افتخاری‌فر عضو انجمن رمانهای عاشقانه❤️ پارت گذاری هم زمان دو رمان: #عاشقم_نشو #خواب_خاطرات توجه : هرگونه کپی و استفاده از متن رمان حتی با اسم نویسنده پیگرد #الهی دارد.

Mostrar más
Irán283 227El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
213
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

📚 رمان #خواب_تلخ ✍️به قلم #زهرا_مرادی 📝خلاصه رمان : این رمان، به یک تابوی بزرگ اجتماعی می‌پردازد؛ تجاوز، سکوت و تبعات آن. مسئله‌ای که ناخواسته، برای بسیاری از دختران ایرانی پیش می‌آید و آنها، از ترس آبرو و خانواده‌ها چاره‌ای جز سکوت ندارند. سکوتی که باعث حریص‌تر شدن متجاوزین؛ و بر باد رفتن رویاهای دخترانی بی‌گناه می‌شود و پس از آن، فجایعی چون قتل‌های ناموسی. مهتابِ این قصه نیز، از این قائده مستثنی نیست اما؛ از یک جایی به بعد، تصمیم به فریاد زدن حقیقت می‌گیرد و تابو شکنی می‌کند، آن هم در دهه‌‌ای که خانواده‌ها بسیار سخت‌گیرتر بودند… 📌رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 110صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین رمان رو تا آخر مطالعه کنین(رمان برای خریداران کامل شده است) * #راهنمای_نصب_اپلیکیشن_باغ_استور راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون: https://t.me/BaghStore_app/198 فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی: https://t.me/BaghStore_app/267
Mostrar todo...
سلام☹️ دیروز حالم خیلی بد بود و یه ماجرایی پیش اومد که این تصمیم رو گرفتم حتی گپ گروه رو پاک کردم🥲 از همه جا لفت دادم فقط حیفم اومد پیج بالای سه کایی قصه های یواشکی رو پاک کنم☺️ الان که مامان اینا فهمیدن میخوام نویسندگی رو بذارم کنار ریختن سرم که بی خود ! گفتن باید تا تهش بری جلو🥺 یکم حالم خوب شه با قصه ی جدید برمیگردم رفقا😉🙃
Mostrar todo...
دوستان عزیزم سلام خواستم بگم اگه منتظر رمان جدید هستید نباشید، تصمیم گرفتم بعد از سرو سامان دادن به رمانهایی که تا حالا نوشتم نویسندگی رو برای همیشه بذارم کنار پس... می‌تونید همگی از کانال کانال لفت بدید. ۵ آبان هر دو رمان از کانال حذف میشه پس تا اون موقع حتما بخونید. عزیزان vip هم از کانال لفت بدید پارتها داره فوروارد میشه امیدوارم با کپی خودتون رو بدنام نکنید. از ته دل برای همه ی هموطنانم هر جای دنیا هستند آرزوی سلامتی و یک زندگی شرافتمندانه دارم. کامنت نذارید یکم بگذره حالم خوب میشه اما دیگه نمیخوام بنویسم🍂
Mostrar todo...
📚 رمان #ازدواج_سیاه ✍️به قلم #راضیه_درویش_زاده مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد. برای دانلود اپلیکیشن به کانال 📳 @BaghStore_APP 📳 مراجعه کنید. 📝خلاصه رمان : امیر حسین مردی مستبد و جدی که توسط همسرش که توانایی بچه دار شدن رو نداره، برای ازدواج دوباره تحت فشاره. فقط هم با کسی که مادرش برای اوی انتخاب میکند. و انتخاب نهایی کسی نیست جز دختری خوشگذران و شیطون به اسم یلدا پرنیا که بعد از فوت مادرش مجبور به زندگی با پدر بی مهرش و دو زن پدرش شده.. اما هیچ چیز اونجور که به نظر میاد نیست، رازهای زیادی پشت این ازدواج هست که کم کم برملا میشه... 📌فایل دمو(عیارسنج) 105صفحه هست؛ بعد از ثبت نام و ورود، کافیه رمان رو به سبد خرید اضافه کنین و بعد از پرداخت توی سبد خرید میتونین #ادامه_رمان رو توی کتابخونه اپلیکیشن مطالعه کنین. 🧑🏻‍💻آیدی پشتیبان : @BaghStore_Admin #اپلیکیشن_باغ_استور راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون: https://t.me/BaghStore_app/198 فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی: https://t.me/BaghStore_app/267
Mostrar todo...
دوستانی که قصد دارن اپلیکیشن باغ استور رو دانلود کنن و کلی رمان رایگان و فروشی بخونن، از طریق اون قسمت پایین اقدام کنن🌹
Mostrar todo...
📚 رمان عشق را سانسور کردند ✍️به قلم نیلوفر لاری مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.برای دانلود اپلیکیشن به کانال 📳 @BaghStore_APP 📳 مراجعه کنید. 📝خلاصه : درست وقتی که خانواده بزرگ و سنتی میرزاآقاخان پناهی از شهرت و معروفیت پسر مداحشان غرق غرور و سرورند و از امتیازات خاص حاصل از آن بی‌وقفه بهره می‌برند ؛ ناگهان فیلمی از یک محفل خصوصی در شبکه های اجتماعی و تلویزیون های آن‌ور آب پخش می‌شود و از دختری به نام محبوبه پناهی ، خواهر مداح معروف ، که صدای خوش و تحسین‌برانگیز و رقص زیبا و منحصربه فردی دارد به عنوان گوگوش دوم ایران یاد می‌شود . * بر اساس واقعیت 📌این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 76صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن #ادامۀ_رمان رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.(رمان طبق بروزرسانی های سریالی، کامل خواهد شد.) #راهنمای_نصب_اپلیکیشن_باغ_استور نصب رایگان ios برای آیفون: https://t.me/BaghStore_app/198 نصب رایگان نسخه Android : https://t.me/BaghStore_app/267
Mostrar todo...
#ستاره_ی_دنباله_دار #مریم_افتخاری‌ #پارت_دوم خدایا آن چه صحنه ای بود که من دیدم؟ او...او سلنا نبود ! تی‌شرتم به تنم چسبیده بود بس که عرق کرده بودم. دیگر جرأت نمی کردم از اتاق بیرون بروم... یک بار دیگر آن چه دیده بودم را به یاد آوردم؛ دست در موهایش کرد و یک دفعه پرکلاغی هایش، کنده شد! انگشتانش را به آرامی در چشمانش فرو برد و... ذغالی هایی که من دیوانه اش بودم، لنز بود؟! خدای من او سلنا نیست! چشم های خاکستری وحشی با موهای کوتاه بور... آن دختر کیست که خودش را جای سلنا زده؟ هنوز در فکر بودم و ریتم نفس هایم منظم نشده بود که تقه ای به در خورد که از جا پریدم، آب دهانم را قورت دادم و در را که از هول قفل کرده بودم باز کردم. عزیز بود: -جـ، جانم عزیز؟ -مادر بیا یه کمکی کن این دیگو از زیرزمین بیار بالا من نمی تونم. بیا قربون قدّت. -الآن میام، عزیز. عزیز به جای اینکه دنبال کارش برود، چشم هایش را تنگ کرد و گفت: -عرشیا؟ قیافت چرا عین این سکته ایا شده مادر؟ جوابش را ندادم، نیم نگاهی به بالای پله ها انداختم و سپس کاری که خواسته بود انجام دادم تا دست از سرم بردارد. خودخوری ام تا ظهر ادامه داشت، در حیاط زیرانداز پهن کردیم و برای صرف نهار همگی دور سفره جمع شدیم. سلنا...سلنا...باز هم موهای پرکلاغی اش صورتش را قاب گرفته است، باز هم چشم های رنگ شبش برق می زند! خدایا، بالأخره دیوانه شدم؟ این دختر که سلناست! ... نکند توهم زدم؟ حرکاتش را نامحسوس زیر نظر گرفته ام، از اینکه به جای میز غذا خوری روی زمین نشسته و غذا می خورد اعتراضی نمی کند بلکه خیلی راحت به نظر می رسد! چهارزانو می نشیند، کم حرف است و از حالت چهره اش چیزی نمی توان فهمید اما سفیدی چشمانش کمی سرخ است. نگاه خیره ام را حس می کند و به محض اینکه سرش را بالا می گیرد، غافلگیرم می کند... آخر سر از کار تو درمی‌آورم، باید بفهمم تو که هستی، سلنا... سلنای من کجاست؟ چه بلایی سرش آوردی؟! پوزخندی به رویم می زند و سرش را گرم کاسه ی آش رشته اش می کند. صبر می کنم تا همه بخوابند، به آرامی از روی پله هایی که تازه موکت شده
Mostrar todo...
سلام مهربونا😍 دیدم دارید یکی یکی از کانال لفت میدید گفتم یه جوری پا بندتون کنم😂 ستاره ی دنباله دار که البته هنوز در مورد اسمش مطمئن نیستم زیاد جلو نرفته و در حال تایپه. اما فعلاً متوقفش کردم تا یکم کارامو ببرم حلو بعدا پارت گذاری رو شروع کنم. چون آنلاینه شما هی میگید پارت بذار و من شرمنده‌تون میشم! اگه دوست داشتید در کانال بمونید تا با قصه ی جدید برگردم🌹
Mostrar todo...
#ستاره_ی_دنباله_دار #مریم_افتخاری‌ #قسمت_اول شب عید بود و مثل هر سال همه دور هم جمع بودیم، عزیز عادت داشت در شب های مهم زندگی اش همه را دور خود جمع کند؛ به قول خودش باید دسته کامل می‌شد تا مزه ی خوشبختی برود زیر دندانش! حتی دایی کامران هم خودش را از آن سر دنیا می رساند تا سر سفره ی هفت سین دست های چروکیده ی عزیز جان را در دستش بگیرد و به قول خودش جان داشته باشد از بس زندگی اش بربیاید. دایی کامران فقط یک دختر داشت به اسم "سلنا"، که خیلی هم با ما نمی جوشید. در کودکی با هم دوست بودیم اما وقتی به سن نوجوانی رسید و همراه پدر و مادرش راهی سوئد شد، رابطه مان به سلام و احوال پرسی و دیگر چه خبر محدود شد. من یک پسر خاکی بودم که زود با همه صمیمی می‌شد اما او خودش را برای همه می گرفت! از وقتی می رسید ایران، در اتاق روی پشت بام خودش را حبس می کرد و به زور عزیز برای نهار و شام بیرون می آمد. سلنا برای من از آن دسته دختر های افاده ای و لوس بود که فقط جلوی دماغش را می بیند اما بعداً برایم خاص شد! آخر زیباتر شده بود !... به اصطلاح خودمان، خوشگل و تو دل برو ! تا وقتی ایران بودند، بند و بساطم را جمع می کردم و خانه ی عزیزجون اتراق می کردم. همیشه ی خدا موهایش باز بود، موهای پر کلاغی لخت که با یک سنجاق جلوی موهایش را روی سرش جمع می کرد و من می توانستم به راحتی چهره ی بی نقصش را تماشا کنم... دلم می خواست آن دست های کوچک و انگشتان ظریف را در دستانم بگیرم و ببینم چه حسی دارد... اما هرگز جرأتش را نداشتم قدمی به سمت او بردارم. اتاق روی پشت بام برای او بود و من اتاق پایین پله ها را اشغال کرده بودم؛ وقتی از پله ها پایین می آمد صدای تق تق صندل هایش هوش از سرم می برد! بالأخره یک روز به خودم جرأت دادم و رفتم مقابل اتاقش ایستادم، از در نیمه باز می توانستم سرش را که از تخت آویزان بود ببینم. سعی داشت یک چیزی را از زیر تخت بیرون بکشد. فضولیم گل کرد، به در نزدیک تر شدم تا راحت تر بتوانم به داخل سرک بکشم. یک جعبه ی کوچک بیرون کشید، می دانستم کارم درست نیست اما قطعاً اگر خودم را نشان می دادم هرگز جعبه را باز نمی کرد! طره هایش را پشت گوش زد و جعبه را باز کرد. انگار دنبال چیزی می گشت، بعد از چند دقیقه لبخندی زد که دلم برایش غنج رفت ! اما... یک دفعه یخ زدم، انگار خون به مغزم نمی رسید که بتوانم آن چه می دیدم را هضم کنم... با صدای عزیزجان از جا پریدم و قبل از اینکه سلنا متوجه شود از پله ها سرازیر شدم.
Mostrar todo...
📚 رمان #وصل_به_زنجیر_تو ✍️به قلم #دیبا_کاف مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.برای دانلود اپلیکیشن به کانال 📳 @BaghStore_APP 📳 مراجعه کنید. 📝خلاصه : زندگی ساده و آرام آسا با مرگ ناگهانی پدر و مادرش دچار مشکلاتی می‌شود. از طرفی ورود به پروژه ای سینمایی باعث آشنایی او با مهراد فهیم می‌شود که همین آشنایی منجر به اتفاقاتی غیرمنتظره خواهد شد و زندگی آرام او را دستخوش تغییراتی خواهد کرد. 📌این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 76صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن #ادامۀ_رمان رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.(رمان طبق بروزرسانی های سریالی، کامل خواهد شد.) #راهنمای_نصب_اپلیکیشن_باغ_استور راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون: https://t.me/BaghStore_app/198 فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی: https://t.me/BaghStore_app/267
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.