Null Cold
...
Mostrar másEl país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
1 552
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
سلام دوستان روز بخیر
زین پس این کانال از طرف مترجمین دیگه فعالیتی نخواهد داشت💢
ممنون بابت همراهی و دلگرمیتون طی دوسال اخیر
دوستان اگر کسی قصد ترجمه داره و نیاز به کانال داره پیام بده،چنل واگذار میشه
انشالله موفق و پاینده باشید 💚❤️
2 400130
#عاشقانه_ای_جذاب #پسر_کورد #غیرت #داغ_نفسگیر #به_شیرینی_مرگ #ملی_ر
- هی با خودم میگم نکن کوروش ، هنو بچست ، هی تو دلبرتر میشی ، هی میگم وحشی نشی کوروش کار دست دختره میدی ، هی تو ناز و ادات بیشتر میشه ، تو انگاری کلا تنت میخاره نه..؟؟
از بین دندان هایش میغرید و آن حرص شیرینی که میزد دل و دین همتا را برده بود..
گوشه لبش را گزید و سعی کرد فاصله چند میلی متریشان را بیشتر کند اما مگر دیکتاتور میگذاشت ؟!
- من نفسم بکشم تو انگ دلبر بودن بهم میزنی ، میخوای اصلا خونمو بریزم تو راحت..
هنوز حرفش تمام نشده لبانش آتش گرفت ، موهای پشت سرش اسیر چنگال کوروش و لبانش بلعیده شد ..
- به موقش خودم اون خونی که میگی و میریزم و قاتل دخترونگیت میشم بیخودی که بهم نمیگن جلاد..
وااااااای که من مردم برا دیالوگای این رمان😍😍💥💥لعنتی پسر قصه مون کولاک کرده😭😭
https://t.me/joinchat/AAAAAEJuhRnCbg4XMfaf7A
21010
#عاشقانه #پسر_کورد
اعصابش از آن رفتار عجیب و سرد همتا هنوز آرام نشده بود و حالا با این اعترافش چه میکرد !! دندان به هم سایید ، مشت محکمش درست روی قلبش فرود آمد..
- قرار نبود ازین غلطا بکنی..قرار نبود برا کسی بلرزی..قرارمون دل دادن به دختر جماعت نبود لامروت..اما میدونم که دست خودتم نبود ، اصلا نفهمیدم چی شد از کجا خوردم عاخ خدا منو چه به عشق و عاشقی آخه..؟؟
دیگر کتمان کردن فایده ایی نداشت ، عاشق همتا شده بود و با آن اخم و تخم دخترک و اخلاق خاصش میدانست که به احتمال زیاد پدرش درآمده ، خنده کم جانی کرد و سرش را از روی تاسف تکان داد..
- قرار دهنم و سرویس کنی دخترک مگه نه ؟؟
سرش از بی خوابی درد میکرد اما مگر چشمان اشک آلود همتا از جلوی چشمانش کنار میرفت ؟ مگر آن زمزمه ی پر از بغض دخترک ول کن گوش هایش میشد ؟ پیشانی داغ کرده اش را به شیشه خنک و شبنم زده پنجره چسپاند ، گنجشک با لرزش شیشه ترسید و پر کشید ، با نگاهش پرنده کوچک را دنبال کرد ، دستش بالا آمد و جای مشتش را ماساژ داد ، صدایش در سکوت اتاق هم زمزمه ایی بیش نبود..
- دست خودم نبود دل دادنم اما مال خودم کردنش که دست خودمه..مال خودم میشه ..باااید بشه
دل کوروشمون رفته و قراره حسابی ناز همتای قصه مون رو بخره😍 همتا هم به قول کوروش قراره حسابی دهن پسرمونو سرویس کنه😂 این رمان با قلم قوی نویسندش جادوت میکنه کلیم پارت آماده داره تو کانالش پس بدو تا دیر نشده 🏃♀😍
https://t.me/joinchat/AAAAAEJuhRnCbg4XMfaf7A
14000
-با پیراهن تنگ و شورت دخترونه می خوای تحریکم کنی؟
آشتی با حرص برایش فرستاد:«حتما باید نود بدم؟ آرش همینطور...»
ناگهان دستش خورد و پیامش ارسال شد.
گوشی روی پاهای برهنه اش لرزید و با ترس، تماس را وصل کرد.
چهره ی جدی فرهود را که دید، قلبش لرزید. نباید اسم آرش را می آورد.
-دوست پسر احمق همیشه تشنه ات، با صدات هم تحریک می شد.
با دست به پیراهنش اشاره کرد و غرید:«درش بیار.»
با صدای آهسته ای نالید:«آخه الان تحریک بشی، بدون من می خوای چیکار کنی اونجا؟»
فرهود با همان جدیت نگاهش کرد و تکرار کرد:«درش بیار. نگران من نباش، یک کاریش می کنم.»
به ناچار پیراهنش را درآورد. با خجالت به او خیره شد و پرسید:«من بدون تو چیکار کنم؟»
فرهود دستی میان موهایش کشید و کلافه گفت:«چشم هات رو ببند و فکر کن پشتت نشستم.»
چشم هایش را بست و صدای فرهود بلند شد.
-سوتینت رو باز کن.
سوتینش را باز کرد و بی طاقت نالید:«چرا نمیای پیشم؟»
فرهود ثانیه ای ساکت ماند و سپس با خشونت گفت:«قطع نکن. همونطوری بمون تا بیام خونه.»
https://t.me/joinchat/4ytolgNMvmA0ZTA8
پارت واقعی از آینده ی رمان‼️
بازیگر منحرفی که از هر فرصتی برای سکس استفاده می کنه😐😱
👇
-سکس!
با حرص سرش را به سمت شیشه چرخاند و گفت:«جز سکس به چیز دیگه ای فکر می کنی؟ اصلا اشتباه منه که ازت می پرسم چی می خوای!»
دست فرهود دامن کوتاهش را کمی بالا داد و زانویش را لمس کرد.
-به تو. به لباس زیرای سکسیت. به تنت!
پایش را تکان داد تا او دستش را بردارد و غرید:«حواست به رانندگیت باشه. تصادف می کنیم.»
فرهود دستش را بالاتر برد و روی ران او گذاشت. کمی فشارش داد و انگشت هایش را بالاتر کشید.
آشتی آب دهانش را قورت داد و نفس عمیقی کشید.
-هنوزم می خوای حواسم به رانندگیم باشه؟
سرش را به سمت او چرخاند و نالید:«نکن فرهود. تا شب چطوری تحمل کنم؟»
فرهود سرعت ماشین را کم کرد و گفت:«لازم نیست تحمل کنی.»
سپس به سمتی پیچید و ماشین را در خلوت ترین جای ممکن خاموش کرد.
-تو ماشین سکس می کنیم....
https://t.me/joinchat/4ytolgNMvmA0ZTA8
https://t.me/joinchat/4ytolgNMvmA0ZTA8
این رمان به دلیل صحنه های باز و کلمات رکیک، مخصوص بزرگسالان است‼️
🔞صحنه های باز و بی سانسور این رمان فقط و فقط مناسب بزرگسالان می باشد🔞
20200
ـ امشب میام تو تختت یه دوربینم کار میذارم که فیلممون رو بگیره... بعدم خودم فیلم رو پخش می کنم تا خبر رسواییمون گوش دنیا رو کر کنه. اون وقت میخوام ببینم کدوم خانمی جرات می کنه بهت لطف داشته باشه.
چشم هاش گرد شد:
ـ شوخی میکنی!
لبخند مرموزی زدم:
ـ امشب خواهیم دید!🤯🔥
https://t.me/joinchat/AAAAAE0EGee62bF1svKTxQ
https://t.me/joinchat/AAAAAE0EGee62bF1svKTxQ
دختره ی یه دیوونه ی واقعیه!
هر حرکتش باعث یه عالمه #پشم ریزی میشه حالا این دختر دیوونه از شریکش خوشش اومده و قسم خورده مثل هر چیز جذاب دیگه ای به دستش بیاره!?🤯
خودتون با آرامش و آب قند بیاید داخل پارت بعدی رو بخونید ببینید این دختره چه آدم بدون وصفیه😫
فقط صحنه های بازش رو که از قضا جهانی شده به هیچ عنوان فراموش نکنید و حواستون باشه موقع خوندن کسی دور و برتون نباشه.🔞❌
18900
بوی اسپند و صدای کل کشیدن گوشم رو پر میکنه و کسی از پشت سرم میگه عاقد اومد!
دست گرم امیر علی روی دستم میشینه و صداش تو گوشم میپیچه.
«چرا دستات اینقدر یخ زده؟»
«چیزی نیست یکم فشارم پایینه.»
میخنده و میگه:
«یکم صبر کنی انگشت عسلیمو میذارم دهنت فشارت برمیگرده.»
سعی میکنم به شوخیش لبخند بزنم اما نمیتونم. همه وجودم از اضطراب به لرزه افتاده. عاقد سرجا میشینه و شروع صحبت و بعد به خوندن خطبه عقد میکنه.
صدای کلاغهایی که صبح دم پنجره اتاق نشسته بودن، توی گوشم زنگ میزنه. انگار کسی در دلم رخت میشوره.
همه وجودم اضطرابه...
کاش این چند ساعت زودتر بگذره و همه چیز تموم شه!
نگاهم دور اتاق میچرخه. مامان با چشمای اشکی برام دعا میخونه و آقاجون کنار عاقد نشسته. زینب بالای سرم قند میسابه و صدای خندههای ریزش با افروز به گوشم میرسه.
صدای پیامک گوشی امیرعلی باعث میشه همه لبخند بزنن. امیرعلی عذرخواهی میکنه و تو جیبش دنبال گوشی میگرده.
کسی از پشت سر گفت:
«عروس رفته گل بچینه...»
نگاه امیرعلی روی گوشی نشست و گفت:
«سایلنتش میکنم.»
پیامک دوم اومد...
نگاهش روی متن پیام خیره موند. چشمم روی صفحه موبایلش چرخید.
ویدیویی براش ارسال شده بود و پیامی که بالاش نوشته بود:
«مطمئنی میخوای با دختری که چند شب با من بوده ازدواج کنی؟»
چهرهام رنگ باخت و حس کردم قلبم الانه که از کار بیفته.
«عروس رفته گلاب بیاره»
دستش رفت و کلیپ رو باز کرد. چشمام رو بستم...
میدونستم کلاغ شوم ولم نخواهد کرد...
دستم بین فشار انگشتهای امیرعلی به کبودی میزد. لب زدم:
«غلط کردم...به خدا اینطور که فکر میکنی نیست.»
نگاهش رنگ خون گرفت، رگ گردنش چنان برجسته شد که ترسیدم سکته کنه.
«امیرعلی بخدا...»
صدای عاقد مانعم شد.
«عروس خانم؟ وکیلم؟»
«نه!»
صدای نه قاطع و بلند امیرعلی تیر خلاصی شد به پیکره امید وآرزوهایی که رخت عروس به تن داشت.
https://t.me/joinchat/oa6z5YpmixVlYjA0
رمان جنجالی دیگر از نویسندهی درندهی تاریکی😱
این رمان با پارتهای اولش و سوژهی متفاوتش غوغا به پا کرده🥳
https://t.me/joinchat/oa6z5YpmixVlYjA0
پرنیان قصهی دختری بیپروا که درست دو شب مونده به عروسیش، تو یه پارتی بهش تجاوز میشه و عکس و فیلمهای رابطهاش تو جشن عروسیش بین اون همه آدم....❌❌❌
21800
دختره با سرکشیاش عجب آتیشی به پا کرد!!!!!!!!!
🤯🤯🤯❌❌❌❌👇👇👇
-چی شده؟ شبیه سریالای امریکایی رفتار می کنی.
-بیست سال اونجا بالاخره باید یه تاثیراتی داشته باشه.
چشم هام رو توی حدقه چرخوندم:
-فکر می کردم اون اثرات رو همونجا برای دخترای امریکایی جا گذاشتی و #وطنی برگشتی.
-دخترای امریکایی؟ من مگه کبریت بی خطرت نبودم؟
چشم گرفتن از چشم هاش کار سختی بود وقتی توی این فاصله اینطوری حرف می زد و من فکر می کردم اون بی پروایی فقط برای همون لحظه بود...
فقط همون لحظه قرار بود همه چیز رو نادیده بگیریم اما انگار اشتباه می کردم.
رفتارهای عجیب بامداد نشون از چیزهای جدید توی سرش می دادند و اون تیله
های لعنتیش دوباره پشت پرده ای از مه ناخوانا پنهان شده بودند.
با این وجود نمی تونستم میون اون حس و حال وا بدم و لب هام رو باز کردم:
-هنوزم میگم... تو برای من کبریت بی خطری.
سرش رو کمی کج کرد:
-هنوزم؟
شونه هام رو بالا انداختم:
-با یه بوسه قرار نیست آتیش که هیچ... حتی جرقه به پا کنی.
این طور موقع ها بود که باید می گفتند بسوزه پدر آدم دروغگو!
ـ پس باید روشم رو عوض کنم!
نزدیکیش باعث شد کم کم از حرفم پشیمون بشم اما قبل از اینکه برم بازوهام میون پنجه هاش اسیر شد:
ـ این بار کارمون روی همین تخت پیش میره تا ببینم این یکی از نظرت جرقه ست یا انفجار؟
https://t.me/joinchat/AAAAAE0EGee62bF1svKTxQ
https://t.me/joinchat/AAAAAE0EGee62bF1svKTxQ
دختره ی دیوونه ی گستاخ #همخونه ی شریک و برادرخونده ش میشه و همون روز اول کار جفتشون به یک #تخت میرسه!🔥
تختی که فکر میکنن فقط یه اشتباه کوچکه اما با #حامله شدن ارمغان رسوایی بزرگی به پا میشه!
❌عاشقانه ای عجیب و ناب با ممنوعه هایی که زیرپا گذاشته میشن 🔞❌
15500
سلام دوستان، وقتتون بخیر 💚
عزیزان از سال ۱۴۰۰ به اینور انقدر مشکلات درگیرمون کرد،هم شخصی و هم مختص به ترجمه که هرکار کردی نشد درست ادامه بدیم
هرمشکلی درست میشد، یه مورد دیگه شروع میشد! یه مدت هم درگیر بیماری کرونا بودیم
بعد که خواستیم استارت بزنیم اطلاع دادن این طرح اینترنت جدید که قراره ازش رونمایی بشه سخت گیری هایی داره و تا عنوان نشه ما راست و دروغش رو متوجه نمیشیم
مخصوصا اینکه کتاب عای ما اروتیک هم داره و ما هم نگران.
از طرف دیگه مترجمین برای ترجمه کنار کشیدن و بنده دست تنها موندم.
تنهایی پیش رفتن سخته، من این مدت هم تایپ میکردم و هم ترجمه به صورت افلاین، ولی خب تنهایی کار به جایی نمیره.
اگه کسی علاقه به ترجمه داره و میتونه همکاری کنه اعلام کنه لطفا💚
امید به اینکه دوباره بتونیم کانال از سر بگیریم :)
2 03140
#عاشقانه_ای_جذاب #پسر_کورد #غیرت #داغ_نفسگیر #به_شیرینی_مرگ #ملی_ر
- هی با خودم میگم نکن کوروش ، هنو بچست ، هی تو دلبرتر میشی ، هی میگم وحشی نشی کوروش کار دست دختره میدی ، هی تو ناز و ادات بیشتر میشه ، تو انگاری کلا تنت میخاره نه..؟؟
از بین دندان هایش میغرید و آن حرص شیرینی که میزد دل و دین همتا را برده بود..
گوشه لبش را گزید و سعی کرد فاصله چند میلی متریشان را بیشتر کند اما مگر دیکتاتور میگذاشت ؟!
- من نفسم بکشم تو انگ دلبر بودن بهم میزنی ، میخوای اصلا خونمو بریزم تو راحت..
هنوز حرفش تمام نشده لبانش آتش گرفت ، موهای پشت سرش اسیر چنگال کوروش و لبانش بلعیده شد ..
- به موقش خودم اون خونی که میگی و میریزم و قاتل دخترونگیت میشم بیخودی که بهم نمیگن جلاد..
وااااااای که من مردم برا دیالوگای این رمان😍😍💥💥لعنتی پسر قصه مون کولاک کرده😭😭
https://t.me/joinchat/AAAAAEJuhRnCbg4XMfaf7A
22100
-با پیراهن تنگ و شورت دخترونه می خوای تحریکم کنی؟
آشتی با حرص برایش فرستاد:«حتما باید نود بدم؟ آرش همینطور...»
ناگهان دستش خورد و پیامش ارسال شد.
گوشی روی پاهای برهنه اش لرزید و با ترس، تماس را وصل کرد.
چهره ی جدی فرهود را که دید، قلبش لرزید. نباید اسم آرش را می آورد.
-دوست پسر احمق همیشه تشنه ات، با صدات هم تحریک می شد.
با دست به پیراهنش اشاره کرد و غرید:«درش بیار.»
با صدای آهسته ای نالید:«آخه الان تحریک بشی، بدون من می خوای چیکار کنی اونجا؟»
فرهود با همان جدیت نگاهش کرد و تکرار کرد:«درش بیار. نگران من نباش، یک کاریش می کنم.»
به ناچار پیراهنش را درآورد. با خجالت به او خیره شد و پرسید:«من بدون تو چیکار کنم؟»
فرهود دستی میان موهایش کشید و کلافه گفت:«چشم هات رو ببند و فکر کن پشتت نشستم.»
چشم هایش را بست و صدای فرهود بلند شد.
-سوتینت رو باز کن.
سوتینش را باز کرد و بی طاقت نالید:«چرا نمیای پیشم؟»
فرهود ثانیه ای ساکت ماند و سپس با خشونت گفت:«قطع نکن. همونطوری بمون تا بیام خونه.»
https://t.me/joinchat/WUry7sMqrLqoDsNU
پارت واقعی از آینده ی رمان‼️
بازیگر منحرفی که از هر فرصتی برای سکس استفاده می کنه😐😱
👇
-سکس!
با حرص سرش را به سمت شیشه چرخاند و گفت:«جز سکس به چیز دیگه ای فکر می کنی؟ اصلا اشتباه منه که ازت می پرسم چی می خوای!»
دست فرهود دامن کوتاهش را کمی بالا داد و زانویش را لمس کرد.
-به تو. به لباس زیرای سکسیت. به تنت!
پایش را تکان داد تا او دستش را بردارد و غرید:«حواست به رانندگیت باشه. تصادف می کنیم.»
فرهود دستش را بالاتر برد و روی ران او گذاشت. کمی فشارش داد و انگشت هایش را بالاتر کشید.
آشتی آب دهانش را قورت داد و نفس عمیقی کشید.
-هنوزم می خوای حواسم به رانندگیم باشه؟
سرش را به سمت او چرخاند و نالید:«نکن فرهود. تا شب چطوری تحمل کنم؟»
فرهود سرعت ماشین را کم کرد و گفت:«لازم نیست تحمل کنی.»
سپس به سمتی پیچید و ماشین را در خلوت ترین جای ممکن خاموش کرد.
-تو ماشین سکس می کنیم....
https://t.me/joinchat/WUry7sMqrLqoDsNU
https://t.me/joinchat/WUry7sMqrLqoDsNU
این رمان به دلیل صحنه های باز و کلمات رکیک، مخصوص بزرگسالان است‼️
🔞صحنه های باز و بی سانسور این رمان فقط و فقط مناسب بزرگسالان می باشد🔞
17700
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.