cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

♡🇩‌🇦‌🇵‌ 🇰‌🇦‌🇩‌🇪‌♡

~~~~ ♡/: ∆|•ᴛᵉᵉxᵗ sʜᵃᵏʰ🕸🕷 ∆|• ᵗᴇᴇˣᴛ ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ🤤💦 ∆|•ᵖᵒˢᵗ ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴏɴᴇʜ🙋🏼‍♀✨ ∆|•ᴩᴏsᴛ ᵖᵉˢᵃʳᵒⁿᵉʰ🙇🏼‍♂💧 ∆|•ᴮᵘᵒ 🖤🔥 ∆|•ᵖᵒʳᵒᶠsʜᴀᴋʜ😐😹 ∆|•ᴩᴏʀᴏғᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ♥️🌙 ❄️⃟⃟⃟🌪⃟🌑 ❲ @dap_kadhe ❳❄ ️⃟⃟⃟🌪⃟🌑 بات مالک: @Nazy_56_bot برای تبادل پیام بدین @M_r_h1400 ~~~~

Mostrar más
Irán208 377El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
452
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

کیرم تو کصتون شاخ نباشینکیرم تو کصتون شاخ نباشینکیرم تو کصتون شاخ نباشینکیرم تو کصتون شاخ نباشینکیرم تو کصتون شاخ نباشینبیا اصن کیرمو میدم دست باهاش بازی کن🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆😹😹😹😹😹😹باختی کیری😹🖕🏽🖕🏽بیضه هام تو کوص خارت/:باختی کیری😹🖕🏽🖕🏽بیضه هام تو کوص خارت/:کیر ربات حواله کص ننتبیضه هام تو کوص خارت/:
Mostrar todo...
ممبرا اوفت کنه دیگ پارت نمیزارم گفته باشم
Mostrar todo...
#پارت جدید
Mostrar todo...
. ☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃 🍃☘🍃☘🍃☘ ☘🍃☘ 🍃 ☘پــیـــچـــــــک☘ #پارت_517 چشماش پر از عشق شد، اولین باری بود که این قدر بی پرده بهش می گفتم چقدر دوستش دارم، چقدر برام ارزش داره. برام مهم نبود غرورم چی میشه، آیین کل زندگی من شده بود. شده بود مرکزیت دنیای من! بدون این که بخوام همه چیز و همه کس برام رفته بود تو حاشیه. دستمو فشار داد و گفت: -دلم میخواست ، می تونستم و الان محکم بغلت می کردم. دروغ نمی گفت، آیین همین بود، بادی لنگوئجش تو این جور مواقع قوی تر از حرفاش عمل می کرد. بهم نمی گفت تو هم کل زندگیمی، محکم بغلم می کرد. -بسه بسه حالمو بهم زدید. دو ساعته منتظرم ببینم کی مکالمه عاشقانه اتون تموم میشه من معاینه امو بکنم برم. از خجالت سرخ شدم، آیین چپ چپ نگاهش کرد و گفت: -ادب حکم می کرد بری بیرون البته! هینی کشیدم و گفتم: -وای آیین! دکتر نگاه متاسف و خنده داری به من انداخت و گفت: -میبینی خانم امیری؟ بشکنه این دست که نمک نداره! تا آیین خواست جوابشو بده با لودگی گفت: -نه این قدر التماس نکن، عذرخواهی های پشت سر همت رو قبول نمی کنم. هر سه تامون می دونستیم این مرد خوابیده رو تخت عذرخداهی تو ذاتش نیست. آیین با پوزخند بهش نگاه کرد و سکوت کرد. دکتر پرسید: -خب الان درد داری؟ ج شروع کرد به چک کردن علائمش و پرسیدن سوالای تخصصی. من فارغ از همه جا خیره شدم به آیین و ته ریشی که در آورده بود. همیشه ته ریش بهش می اومد، سیاه بودن، رنگ موهای لختش. حتی روی تخت بیمارستان هم می تونست دیوونم کنه. دکتر که کارش تموم شد به من گفت: -بیست دقیقه فرصت دارین. بعدش باید برید بیرون و بذارید استراحت کنه. الان خیلی حساسه، به هیچ عنوان نباید تکون بخوره. سری تکون دادم و اونم رفت. برگشتم سمت آیین که حالا مستقیم داشت منو نگاه می کرد، نمی دونستم باید چی بگم. دست اخر داغون ترین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم: -اون بیرون قیامته آیین! جات خالی نیستی ببینی! نگران شد، اخماش رفت تو هم و پرسید: -برای چی؟ فهمیدم گند زدم، البته قرار بود بهش بگم اهدا کنده کیه اما نه الان. حالا که دکتر گفت وضعیتش حساسه بهتره الان چیزی نفهمه تا یکم وضعش تثبیت بشه. سعی کردم بپیچونمش. -الان حاجیه خانم و خان و همه خواهرات به خون من تشنه ان. هر کدومشون می خواستن الان جای من باشن. ابرویی بالا انداخت، دستمو که هنوز توی دستش بود فشار داد و گفت: -مهم اینه که من میخوام کی پیشم باشه. نگفتی چرا اون بیرون قیامته؟
Mostrar todo...
#پارت_دلبر جذاب من_جدید
Mostrar todo...
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓 #پارت44 #دلبر_جذاب_من امروزم مث روزای دیگه با هلن رفتیم سرکلاس.امروز کلاس با جهانبخش داشتیم ی مرد تقریبا 40 ساله ک موهای جو گندمی و قد نسبتا بلندی داره. بعد اینکه کلاس تموم شد رو به من گفت:خانم پیشرو لطفا چن دقیقه سر کلاس صبر کنین من باهاتون کار دارم. (همه از کلاس رفتن بیرون،هلن واستاد بهش گفتم برو بیرون منتظر باش میام.هلن رفت و منم رفتم سمت میز جهانبخش. بفرمایین استاد؟! یکم مِن مِن کرد بعد رو ب من گفت:خب خانم پیشرو من از اوایل سال ک دیدمتون ازتون خوشم اومده.خیلی دوستون دارم لطفا اگه امکانش هست با هم باشیم قول میدم این ترم بالا ترین نمره رو بدم بهتون و هیچ کس از رابطمون با خبر نشه. (من: از حرفاش خیلی تعجب کردم از این انتظار همچین چیزی نداشتم خشک داشتم بهش نگاه میکردم.اومد نزدیکم و چونمو بین دستاش نگه داشت میخاست ببوسه ک یک سیلی محکم خابوندم تو صورتش!! رو بهش با صدای بلند گفتم:خیلی عوضی، من هم سن دخترتم خجالت بکش حرومزاده.میخای با رشوه دادن بهم منو نزدیک خودت کنی،نمره ام مال خودت اشغال فقط دیگه نزدیکم نیا ک میرم ب حراست میگم پدرتو در بیاره. یهو اومد سمتم از مقنعم گرفت و منو دنبال خودش کشوند دفتر مدیر. جهانبخش:ادمت میکنم دختره عوضی،رو من دست بلند میکنی. من(داد میزدم میگفتم ولم کن عوضییییی موهامو کندی خودم بلدم بیام؛بدبخت هلن مث علامت سوال داشت ب ما نگاه میکرد. 🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
Mostrar todo...
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓 #دلبر_جذاب_من #پارت43 شمارشو نوشتم و تو گوشیم سیو کردم و رفتم سمت همتا. من:خب همتا خانوم اینم شماره اقای شایسته😁ولی گف نباید ب کسی شمارشو بدم وگرنه این ترم میندازه منو. همتا:برگاام چجوری گرفتی شمارشو؟؟حالا همچین میگه به کسی نده ک انگار شماره رییس جمهوره. من:دیگه با ترفندایه مخصوص هلنی،حالا هرچی ک هست منم قصد ندارم شماره استاد خوشگلمو ب کسی بدم. (کلاسا تموم شدو و با هلن راه افتادیم سمت خونه) همتا هلن:اولین روز دانشگاه خیلی عجیب بود البته برای منو تو با این اتفاقایی ک افتاد😂 من:اره خیلی خوب بود؛ب نظرم اولین روزت ک عالی باشه بقیشم خوبه.خب خدافز خانم مخ زن. هلن:خدافز خانم همیشه برنده. (با غرور بهش لبخند زدمو و رفتم سمت ماشین و سوارش شدم.) رسیدم خونه و بعد خوردن ناهار و جواب دادن ب سوالای مامان و بابا برای اولین روز دانشگاه رفتم سمت اتاقم. ی دوش گرفتم و نشستم مرور کردن درسایی ک امروز سرکلاس یاد گرفتم. (روزا و هفته ها گذشت و من خدارشکر تو این چند وقت البته ب جز روز اول دانشگاه پویانو ندیدم و امیدوار بودم ک هیچ وقتم نبینمش. 🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
Mostrar todo...
درحاله پارت گزاری...
Mostrar todo...
فدا ذوقت🌼😍
Mostrar todo...
😻😻
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.