cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو

مثل ماهی سیاه کوچولو به دورِ برکه‌ی کوچک خود میگردم ای کاش راه فراری بیابم راهی که مرا به دریا میرساند به آرامش ابدی در عین تلاطم همیشگی پیام ناشناس https://telegram.me/BChatBot?start=sc-86861-GBW2LqH

Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
201
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

حالا امشب خونه دایی دعوتیم یه ساله کلا فامیل رو ندیدم ولی تو یه هفته گذشته تقریبا هرشب دارم میبینمشون:/ خب همین کارا رو میکنید میرم تا یه سال دیگه
Mostrar todo...
جدیدا دارم به این فکر میکنم که توی فرهنگ ما چقدر زن بودن سخته و مسیولیت داره.تو یه مهمونی ساده بیشتر کار ها رو خانوم ها انجام میدن و مردها صرفا کمک میکنن(اون هم به چشم لطف کردن!) صد البت از حق نگذریم پدرم جزو معدود آدم هاییه که خیلی به مادرم کمک می‌کنه.درست کردن سالاد و دسر و جمع کردن سفره همیشه تو خونه ما کار پدرم بوده ولی با وجود همه‌ی کمک های پدرم،سختی و استرس مهمونی رو دوش مادرمه. راستش رو بخواید وقتی مهمون میاد همش برای خودم حس گناه و خجالت دارم.که من نشستم و مادرم داره کار می‌کنه.بارها شده تو جمع شلوغی حتی خواستم ظرف بشورم ولی چون توی آشپزخونه پر از خانوم بوده حس بدی گرفتم و بیخیال شدم. داستان مفصلی داره کار کردن خانوم و آقا تو خونه چون ممکنه تو خونه ای خانوم خونه دار باشه و مرد تا شب کار کنه خب طبیعتاً تو همچین فضایی وظیفه ی زن اینه که بیشتر کار کنه. ولی تو خونه‌ی ما،و برای شخص خودم، خیلی دوست دارم تو مهمونی ها و کلا همه جا من به عنوان «وظیفه» کارها رو انجام بدم نه صرفا لطف. تهشم بقیه بگن که: خوبه سینا کار می‌کنه کمک میکنه! خب سینا وظیفه‌شه! کار خاصی که نکرده:))) #میرزا_قشمشم
Mostrar todo...
+داداش سینا -بله؟؟ +شعر جدید یاد گرفتم ^___^ -آخی جدی؟افرین آفرین چقدر تو پسر زرنگی هستی آخه[در فکرش : حتما شعر حافظ کتابشون رو که دیروز میخوند رو حفظ کرده] +آره خیلی تمرین کردم😊 -خب بخونش برام بببینم^^ +باشه....:
Mostrar todo...
آره داشتم میگفتم معلم ریاضی باکلاس راهنمایی زن گرفت و کنار خانواده موند.تو همین شهر کوچیک.و من همش با خودم میگفتم که چه کار احمقانه ای.ول کن و برو .اینجا چی داره مگه! گذشت ازون دوران و الان سینای ۲۵ ساله داره باهاتون صحبت می‌کنه.این سینا،تازه متوجه شده که شادی واقعی آدم ها فقط توی جدا شدن و شهرهای کول و خفن زندگی کردن نیست.و بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دلگرمیِِ زندگیشونی می‌تونه بزرگترین شادی ممکن باشه.فکرهای اون موقع‌ام در مورد معلم ریاضی خیلی خام بود و الان بهتر سر و ته زندگی رو میفهمم.بیشتر فهمیدم یه نقطه‌ی کوچیکِ وسطِ یه دنیا سیاهی ام که بودن و نبودنش هیچی رو عوض نمیکنه! با وجود همه این ها دوست دارم یه روزی برم و زندگی خودم رو یه گوشه از دنیا بسازم.ولی باز هم فکر به رفتن قلبم رو از ندیدنِ خانواده ام مچاله می‌کنه. چیه این زندگی همش رنج و همش درد #میرزا_قشمشم
Mostrar todo...
رفتیم خونه پدربزرگم،پیر شده،خیلی کم اینجا ازش حرف زدم.پدر و مادرِ مادرم هر دو زنده ان ولی خیلی پیر شدن.کمتر به دیدارشون میرم.اما ننه(مادرِ پدرم) رو بیشتر دوست دارم و حس مادرانه‌ی بیشتری بهش دارم.باباحاجی(پدر مادرم) و دایه (مادر مادر) تنها زندگی میکنن ولی مامان اینام نوبتی میرن پیششون و ازشون مراقبت میکنن. پیر شدن بخشی از زندگی همه ماست ولی من از پیر شدن پدر و مادرم بیشتر از پیر شدن خودم میترسم.احساس میکنم خیلی بی انصافیه که رها شون کنم تو پیری و از طرفی فکرِ«فدا کردن» زندگی برای پدر و مادر رو به صورت ارزش توی جامعه‌ای اطرافم میبینم.فدا کردن زندگی واقعا احمقانه است چ برای پدر و مادر چه برای فرزند ولی وقتی مادرم گاها به خاطر من کاری می‌کنه و من مخالفت میکنم باهاش.همیشه میگه«هنوز بچه دار نشدی که درک کنی». دوران راهنمایی یه معلم ریاضی جوون داشتیم که برای من نماد باکلاسی و مدرن بودن بود.این آدم وقتی زن گرفت کنار پدر و مادرش تو همین شهر موند.یه شهر کوچیک. یه شهری که حتی سینما هم نداره! عملا جای تفریحی بزرگی نداره و تنها دلخوشیِ آدم ها اینجا همون دید و بازدید های شبانه است. اون زمان فکر میکردم آدم متفاوتی ام و می‌خوام دنیا رو نجات بدم.مدام تو فکرم میگفتم که «هه فلانی(معلم ریاضی ام) چه احمقه که تو این شهر مونده.برو یه شهر دیگه.مهاجرت کن.اینجا چی داره مگه». اون زمان خیلی بچه بودم ولی الان... پ.ن: نمی‌خوام خیلی سرتون رو درد بیارم.بقیه حرفا رو فردا شب میگم. شبتون بخیر #میرزا_قشمشم
Mostrar todo...
00:00
Video unavailableShow in Telegram
اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون یکی را می‌دهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون... #باباطاهر
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
خاک بسرم فک کنم با نتفلیس قرار داد بستن🥲
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
بچه ها آشتی کردن اخیش🥺
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
شوخی شوخی احساس میکنم دعواشون شد !
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
شت وودی کلاش افتاد فک کنم باز هنوز باورش نشده اسباب بازیه ادای فضانورد در آورده زده تو گوش وودی:( بیچاره وودی:(
Mostrar todo...