حوالیِ دانشکدهٔ ادبیات!
«دانشجوی زبان و ادبیاتِ پارسی» یک نقاشِ خوش لبخند که عکس های وارونه می گیرد و گاهی چند خطی می نویسد و دلش میخواست یک خانه ی پوسیده داشت که پنجره اش رو به «حافظیه» باز میشد... دوستدارِ همیشه و هنوزِ بیژن نجدی :)! کیانا رجائی فرد
Mostrar más1 119
Suscriptores
-224 horas
-187 días
-9830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
من قطاری دیدم روشنایی میبرد
من قطاری دیدم فقه می برد و چه سنگین می رفت
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت
سهراب سپهری
من قطاری دیدم که سیاست میبُرد
و چه *خالی* میرفت...
سهراب سپهری
Repost from سيد تقى سيدى
یگانه بودی و بسیار عاشقت بودم
ولی به چشم نمی آید آنچه بسیار است…
❤ 2
ابرها درحالِ دست و پا زدن در آخرین لحظه های شطِ شب...
❤ 9
این پیچ رو رد کنم و امروز جان سالم به در ببرم، بقیهش دیگه چیزی نیست:)))))))
❤ 8💔 3
گفتم: «عیبی نداره.»
امّا عیب داشت. کم نه، تا دلت بخواهد عیب داشت. اگر عیب نداشتن را زمین بگیریم فاصلۀ حرف من با آن تا کرۀ ماه بود.
- خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت؛ شرمن الکسی
💔 9
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.