اولدوز و کلاغ ها🕊
هیچ تبلیغی اعم از کلاس های کنکور نداریم «چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاهِ وقتِ خود بودن.» «عکس میگیرم تا بتونم قشنگیارو به بقیه هم نشون بدم» https://t.me/BiChatBot?start=sc-64263-3rEf8Lc
Mostrar más196
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
از درد و غم اتفاقایی که میفته هیچی نمیتونم بگم هیچی هیچی
انگار هرچقدر که بیشتر پیش میره منم بیشتر توی خودم فرو میرم و خشمم بزرگ ترمیشه
یادمه که چند روز پیش استوری اعدام نکنید گذاشته بودم برای مجیدرضا رهنورد ولی خبرای امروز رو که خوندم مغزم فلج شده
مگه ما چیکار کردیم ؟ مگه چه چیزی خواستیم؟ به چه حققیییی چرا کسی که این حق و به این کثافتاداده که آدم بکشن به ما نداده؟ مگه نمیخوان شهید بشننن خب ما خودمون به آرزوشون میرسونیمشون
چجوری انقدر اینا میتونن کثافت باشن چجوری انقدر لجن بودن و تا قبلش هیچ کاری نمیکردیم؟؟؟؟؟؟
شیرینی ای که یکی از مهمونای شرکت آورده بود برامون :))))
یک بیسکوییت ستاره بود
با یه آدمک زنجفیلی و یک درخت کاج
توی اون کاغذ کادو هم یک شیرینی بود :))
Photo unavailableShow in Telegram
پرسید چرا شبها غمگینترم؟
بهش گفتم میدونی یه جایی خوندم که میگفت: " غم عین ِچراغِ روشنِ توی حیاطه، که تمامِ روز روشنه ولی (نورِ) آفتاب نمیذاره متوجهِ روشن بودنش بشی. امّا... همین که تاریکی میاد میفهمی که چراغ روشن بوده. "
متاسفانه اون غمه همیشه تو دلم هست و چراغش روشنه.
@green_worldd
سلام من یاسمنم الان آذره و مشهد خیلی سرده و برف میاد، به میلادی الان هشت دسامبر ساعت یک و پنجاه و هشت دقیقه اس و دارم به آهنگ شماره ی 0952 گوش میدم
زندگیم داره روی روال خودش جلو میره ولی میدونی یهو بین همهی بدو بدو ها ، و کارا و چلنجایی که هست یهو استپ میشم و به روبه رو خیره میشم و تو ذهنم یه جمله تکرار میشه ،« اوکی، بسه دیگه خوش گذشت بریم خونه »
مفهوم خونه توی ذهنم اتاق و خونه قبلیمونه که ما بودیم و گربه ها ....
که من عصرای زمستون نسکافه میخوردم و از دیدن خرمالو های تو یخچال ذوق میکردم
و چهارشنبه ها بعد از ظهر هم انار دون میکردم و مثل همیشه دو قاشقش سهم مامان بود،....
و شبها هم از پنجره آسمون قرمز زمستون و نگاه میکردم و گوله میشدم زیر پتو و پاهامو میچسبوندم به شوفاژ....
میدونی من همون موقع هم خیلی خوشحال بودم و عاشق تک به تک جزئیات زندگیم بودم برای همین الان حسرتی نیست ، فقط الان دلتنگی یک سری خاطره ها آدم رو اذیت میکنه
میدونی به نظرم یکی از سختی های مهاجرت اینه که تو یه جریان همیشگی رو قطع میکنی مثل آدمی که معتاده و موادش رو ناگهانی قطع میکنه ، ....
خلاصه و به هر روی شبت بخیر
دسامبر 2022
Photo unavailableShow in Telegram
سلام
الان که براتون مینویسم مهمونی تموم شده و من دوش گرفتم و توی طبقه پایینی تخت دو طبقه امون میخوام بخوابم، از دور ها صدای ماشین میاد
پرده کناره و نور پارکینگ روبه روی پنجره افتاده روی دیوار ساعت یک و نیمه و فردا باید برم سر کار ، بلوز نهنگی و سویی شرتی که پوشیدم بهم حس امنیت میدن ، خزیدم زیر پتو و خستگی ناشی از کار و پا درد ناشی از رقص های زیاد رو دوست دارم....
در انتها شبت بخیر
28 نوامبر
چند روز پیش تو محل کارم همکارم که مسیحیه پیشنهاد داد که یه بازی ای که موقع کریسمس انجام میدن رو انجام بدیم، و روز کریسمس رو تو شرکت جشن بگیریم دور هم تا خاطره بسازیم
بازی هم اینجوری بود که اسمامونو روی کاغذا نوشتیم و رندوم پخش کردیم و به همدیگه هم نگفتیم که اسم کی دستمونه ،حالا ما باید برای اون شخصی که اسمش دستمونه دو تا کادو بگیریم ، یکی فان و بامزه یکی هم بدرد بخور
و کادو هارو ۲۵ دسامبر به هم میدیم. :)
قراره یه درخت کوچولو هم بگیریم وشکلات و شیرینی هم بخریم ، همه اینا منو به وجد میاره چون این اولین کریسمس منه وخوشحالم که براش برنامه داریم...