- تئاترِ چوبی.
استفاده از نوشتهها با ذکر اسم نویسنده (مارال مرزپیما) بلامانعست.
Mostrar más437
Suscriptores
-124 horas
+47 días
+1030 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from اغذیه فروشی
من برای همه چیز بسیار کوتاه شدهام؛
دستِ نشاطام به شاخهی توت نمیرسد،
قدمهایم تا باغچه چندان بزرگ نیست،
و عاقبت ماهیهای سال نو
در حوضچهی شور اشکهایم خواهند مرد.
-با.
کسی نمیتواند از دیگری تقاضا کند کمتر غصه بخورد، چرا که بیتردید خودَش همین چند لحظهی پیش یک عالم غصه را یکجا خورده؛ شبیه چند کیلو تخمهی آفتابگردان، در عرض سی دقیقه.
تمام چیزهایی که از دوستداشتن شنیدهاید، مشتی مزخرف است که تنها کاربردشان برجستگیِ لحظهایِ احساسات است.
دوستداشتن، بیشتر از آنکه یک معجزه باشد، دیر یا زود، به معجونی برای پیریِ زودرس بدل میشود؛ خبر بد آنکه، دیگر دستتان به هیچکجا بند نخواهد بود. لابد خیال میکنید آنوقت میتوانید روبهروی یک آینه بنشنید و برای بار هزارم، تارهای سپیدِ موهایتان را در تنهاییتان شمارش کنید! نه، حتی این لطف را هم به خودتان نمیکنید؛ زمانی که دوستداشتن و عشقی نسبت به یک آدم، پا در زندگیتان میگذارد، تمامیِ چیزهای دیگر از نفس میفتند و به شیء تبدیل میشوند؛ منجمله خودِ شما.
ناتوانیِ انسان، در برابر مُردهحالیِ کسی که جانش به جان او بند است، رنجی عظیمالجثه است؛
آنقدر عظیم، که مانع رویت بیجانیِ خودش میشود.
کمی بعد وقتی اشکهایم را با پشت دست پاک کردم و به آن کیکشکلاتی نگاه کردم، دریافتم که باید مُردن را به وقت دیگری موکول کنم.
انگار در دفتر شعرهایش هم گردهمرده پاشیده بودند؛
و مخصوصاً در قلبش.