°☆•♡°°•~¥€Ə§ĞH Ø ŇƏfŘÆŤ€¥~•°°♡•☆°
⃟ℬℯ 𝓀𝒾𝓃𝒹 𝓉𝒪 𝓂ℯ 𝒶𝓈 𝓂𝓊𝒸𝒽 𝒶𝓈 𝓎𝒪𝓊 𝓁𝒾𝓀ℯ مَراتادِل بُوددِلبَر"تُـو♡"باشی┄•♡♡♡♡
Mostrar más132
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
دارم به این فکر میکنم که من چه زمانی و تو چه حالی این دنیا رو ترک میکنم؟
تو چه سن و سالی و تو چه روزایی که من بخاطرشون تلاش کردم و جنگیدم تا به دستشون بیارم، وداع میکنم.
نه. من از مرگ نمیترسم اینو میدونم که هر تولدی یه مرگی در آخرش هست.
اینو باید باور کنم، که یه روز رفتنی ام. منم باورش دارم ولی من ترس از مردن ندارم.
ترس من از بعد خودمه. یعنی بعدش دور و بریام چه شکلی میشن ؟
اینو میدونم که یه سریا با شنیدن نبودن من حتی ککشونم نمیگزه، چه برسه به تاثیر.
ولی پدر و مادرم چی؟ اونا چی میشن؟ کسایی که دوسم دارن و بیشتر اوقاتشون رو با من میگذرونن چی میشن؟
یعنی مثلن دوستای صمیمیم میتونن نبودنمو طاقت بیارن؟
خب من خودم میگم اره. میتونن بلخره مرگ حقه و خاکم که میدونی، سرده!
پس بعد من زندگی برای همه ادامه داره و جریان داره.
اما خب.. یه موضوعی این وسط هست، همه ی ادما تو زندگیشون یکیو داشتن که بعد مرگشون دیگه زندگی نکرده. با مرگ طرفشون اونام نامه ی اخر زندگیشونو نوشتن و امضا کردن.
مطمعنم اون یه نفر تو زندگی همه ی ما هست.
بهمون نزدیکه و دوره؟ آشناس یا غریبه؟ فرقی نداره.
ولی اون ادم هست. " یکی جان زندگی من، ای کاش بدونم که اول از همه من رفتنی ام یا تو، شاید باید بدانم که با رفتن تو ، من هم باید نامه ی آخر زندگی ام را بنویسم و همراه تو بیایم "