cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

MISSGHAZI

VIDEO.NAVEL.GIFE . . . . . . . . @MISSQHAZI CHANEL: @SOREHEART ADMIN: @SHAFAQ1381

Mostrar más
Irán393 819El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
99
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

New part🥺😋
Mostrar todo...
🖤🍂🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤 🖤🍂 🖤 #part204 #sahre گلاب و گلی روی سنگ مزارش گذاشته شد و قبل از اوردن سرم ب بالا صدایی توی گوشم پبچید _خدا بهت صبر بده خاله جون نگاهمو ک بالا اوردم چشمم توی چشمای سبز رنگ دختر ریز نقشی نسشت از کنارم رد شد و رفت و منو تنها گذاشت لبخند محزونی زدمو خم شدم در گلابو باز کردم سنگ قبر هورا رو شستمو گلو روش گذاشتمو بلند شدم بلند شدمو فاصله گرفتم انقدر عقب عقب رفتم ک سنگش از دیدم خارج بشه برگشتمو ب رفتنم ادامه دادم من از اینجا تنها نمیرفتم میخواستم ازا این شهر برمو میرفتم میرفتمو پشت سرمم نگاه نمیکردم میرفتم ک انتقام بگیم.انتقام چیو اگه گفتی؟! انتقام این نبودناتو هورا خانوم سوار ماشین شدمو رفتم سمت ساختمونوقتی وارد پارکینگ شدم اقای صفایی مدیر ساختمونو دیدم _سلام _سلام گل دختر بهت تسلیت میگم خدا رحمتشون کنه غم آخرت باشه لبخندی ب صورتش پاشیدم _مچکرم آقای صفایی خدا رفتگان شماروهم بیامرزه اومدم بگم من میخوام از تهران برم میشه دنبال مستجر برای خونم بگردین _بله عزیزم تا کی هستی؟! _نمیدونم باید کارام درست بشه شاید یکی دو روز یا تا آخر هفته سری تکون داد _ردیفش میکنم _مچکرم روز خوبی داشته باشین _همچنین من سوار آسانسور شدمو اون سمت ماشینش رفت طبقه مورد نظرو فشردپو توی آینه نگاهی ب قیافم کردم سفید سفید با زیر چشمایی ک گود افتاده بودن آخ صحرا داری از بین میری نگاهمو دو رو ور چرخوندم نبود فقط توهم من بود هورا رفته بود واسه همیشه سری تکون دادمو از کابین دراومدم دسته کلیدو از توی جیبم دراوردمو درو باز کردم وقتی وارد شدم نگاهپ ب در خونه اهورا نشست چشمای شیشه‌اییمو گرفتمو درو بستمو بهش پشت کردم و با تیکه دادن بهش آروم سر خوردم و نشستم روی زمین هر دوتون تنهام گذاشتین نمگفتین ی صحرایی هست؟! مت ی جوری دچار خودمون کردیمش ک بدون ما دووم نمیاره ؟! هر دوتون زندگیمو قشنگ کردین ک حالا هر دوتونم رنگشو ازش گرفتین اگه اهورا میموند تو بهش محل میدادی؟! بدون هورا؟! بدون هورا تصورش سخته پس چ خوب ک هر دو رفتن
Mostrar todo...
🖤🍂🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤 🖤🍂 🖤 #part203 #sahre ساعت های بد ب در خیره شده بودم همون دری ک پدر هورا ازش گذر کرده بود شبش خوابم نبرد و قطعا دیگه این اولین شب بیداری من نبود پنجره ماهو نشون میداد ماه چقدر زشت بود دیگه هیچی قشنگ نبود هیچیه هیچی دکتر صبح ک اومد بالا سرم بعد از چکاپ نهایی برگه ترخیصمو روی میز گذاشت و پرستار گفت پولش پرداخت شده و ای خدا از پدر هورا خودم عین بی کسی و کارا لباسامو پوشیدمو کیف ب دست از بیمارستان با دسته اتل بسته بیرون رفتم انقدر درگیری ذهنی داشتم و درد نبود هورا تو چشم بود ک دست توی آتلم اصلا ب چشم نمیومد با تاکسی خودمو ب خونه رسوندم و ی راست رفتم خونه خودمو هورا و از اونجا رفتم توی اتاقمون عطرشو از روی میز تالت برداشتمو روی بالشت اسپری کرد و بالشت ب بغل خوابیدم عاشق خواب بودم و حالم بهم میخورد از بی خبری بی خبری بد دردی بود و من دوست نداشتم بهش دچار شم اما با این حال عاشق خواب بودم چشمامو ک باز کردم ظهر شده بود و ساعت چهار میزد لباسی تنم کردمو بی روح و بی انگیزه از جاکلیدی کلید خونه و ماشینو برداشتمو بیرون زدم ماشینو ک از پارک خارج کردم خودش انقدر روند ک ب بهشت زهرا رسیدیم قبرا رو یکی یکی رد کردم مامان نکنه تو از نیومدنم ب اینجا ناراحت شدی ک هورا رو با خودت بردی؟! من چ دختر بی معرفتی بودم بالاخره رسیدم هورا سعادتی چهارزانو کنارش نشستم و چقدر توی بیمارستان بودم ک حتی سنگ قبرم براش گذاشته بودن _چطوری رفیق شفیق خوب بهت خوش میگذره مارو ک ول کردی رفتی نگفتی ی صحرایی هست دلش برام تنگ میشه نباشم میمره نگفتی اینارو ب خودت ن؟! واسه اولین بار نامردی کردی هورا در کنار همه نامردی های منو و این پشت پا زدنتتتت خیلی برام‌گرون تموم شد رفیق نمیگم رفیق ک بسوزی بخداا میگم رفیق چون ک نمیخوام یاد اور بشم دیگه کیو از دست دادم چیو از دست دادم تو ک خوب میدونی فقط رفیق نبودی تو.... تو ی چیز دیگه بودی کاش داشتمت ندونستم قدرتو ک من خاک تو سر من
Mostrar todo...
خوش آمدید😍 ▪️شروع رمان هات صحرا ▪️کپی برداری اکیدا ممنوع ▪️شما با بنر های واقعی ب این چنل دعوت شده اید ▪️فقط با پرداخت ۱۵ هزار تومان ب چنل وی ای پی ب پیوندید @shafaq1381
Mostrar todo...
🖤🍂🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤 🖤🍂 🖤 #part202 #sahre _سلام سرمو بالا اوردمو نگاهم نشست روی کسی ک شرمم میشد نگاه ب چشماش دسته گل نیلوفری و همیشه هورا برام میگرفت توی دستش بود و من نمیدونستم از شرم چجور گور خودمو بکنم _س..سلام لرزش صدام،لکنت دار بودن حرفام، نگاهشو تلخ کرد گرچه نگاهش از اولم تلخ بود اما این تلخی کجا اون تلخی کجا‌ اونم فهمیده بود من بدون هورا صحرا نیستم اصلا هیچی نیستم _ببخش ک زودتر سر نزدم بابا جان درگیر مراسم هورا بودم چقدر کپیده بودم ک هورا رو خاک کردن و خاک تو سر منن ای خاک تو فرق سر من _هورا همیشه میگفت دنیا ی طرف صحرا ی طرف لبخند نبود ک زهرمارر اصلا _امیدوارم خدا بهت صبر بده _متاسفم صدام از اعماق زمین میومد _تو واسه چی صداش شکشو نشون میداد _این اتفاق ممکن بود واسه هر کسی بیفته من اومدم اینجا ک امانتی بهت بدم بابا جان بعد از ماریا تنها کسی ک تونست اینجا پابندم کنه هورا بود و حالا اونم نیست من کلی دین ب گردن دخترم دارم و میخوام قبل رفتن جبرانشون کنم ی امانتی های دست من بود ک ب دست صاحبش باید میرسید کیفی روی میز گذاشت _توش سند خونه و آپارتمان و اون ویلایی ک شما هر سال میرفتین هست اینا مال توان چییی؟! _ولی..... _ن نیار هورا خیلی دوست داشت و دوس داشت اینارو ب تو بده حالا من کار نیمه تموم اونو تموم میکنم از قبل تمام جا ب جایی ها انجام شده و امضای توروهم کپی کردیم روش باشه برا تو بابا جان ی نامه هم توی کیفه امیدوارم هر چ زودتر خوب شی سرپاشی و برگردی ب روال قبل بوسه‌ایی روی پیشونیم زد _بیشتر از این خاطرتو مکدر نکنم س ساعت دیگه پرواز دارم روز خوبی داشته باشی بابا جان گفت و رفت رفت و من اب شدم ذوب شدم و کاش حل میشدم توی زمین هورا تا کجا ب فکرم بودی؟! کاش انقدر ب فکرم بودی ک خودتو نجات میدادی
Mostrar todo...
صحرام🥲🖤❤️‍🩹
Mostrar todo...
🖤🍂🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤🍂🖤 🖤🍂🖤🍂 🖤🍂🖤 🖤🍂 🖤 #part201 #sahre بازم اون کشش ب خواب و همه اینا اثر ارامبخش بود ک ب من میزد نمیخوام ارامبخش نمیخوام من اگه اون نباشه اروممم نزنین ب من از این کوفتی ها وقتی بیدار شدم اینبار دو مرد با لباس پلیس جلوی روم ایستاده بودن ی نفر برگه و خودکار ب دست و اون یکی انگار ناظم راهنماییمون بود _از حادثه چیزی ب یاد دارید؟! _بله _دوست شما گفتن ک تصادف شده _بله _میتونین ی توضیح مختصر بدین؟! _جاده لغزنده بود و کوهستانی اونجایی ک بودیم همچین شلوغ نبود دوستام یکم سرعتشون بالا بود و خب با اون پیچای خطرناک فقط میدونم وقتی سرعتشون یهو کم شد ما بهشون برخورد کردیمو هر دو باهم سقوط کردیم و از بعدش ک از اون ماشین با دستایی کشیده شدم بیرون تا ی جایی غلت خوردیمو زیاد تو خاطرم نیس ولی وقتی چشمامو باز کردم ماشینا روی هم سوار بودنو قبل از رسیدن ما ب ماشینا هردو باهم منفجر شدن _اونا چ نسبتی با شما داشتن _هر دوشون دوستم بودن _برای چ کاری از اونجا گذر کردین _داشتیم میرفتیم خلیج برای تفریج سری ب نشونه فهم تکون داد _تسلیت میگم امیدوارم غم آخرتون باشه اشک ب چشمم نیشتر زد و قلبم فرو ریخت این اولین تسلیت بود و من داشتم ذوب میشدم از داغ نبودشون چ بد بود نبودشون
Mostrar todo...
خوش آمدید😍 ▪️شروع رمان هات صحرا ▪️کپی برداری اکیدا ممنوع ▪️شما با بنر های واقعی ب این چنل دعوت شده اید ▪️فقط با پرداخت ۱۵ هزار تومان ب چنل وی ای پی ب پیوندید @shafaq1381
Mostrar todo...
هر دفعه میخوای بگی‌نمیشه یادت بیار سخت تر از ایناشم رد کردی🙂 #SH
Mostrar todo...
⁠ پارتی از اینده ...... _ دیوونه شدی.... ولم کن مامان بابات اگه برسن خونه چیکار کنیم ... کلیدم دارن ابرومون میره با التماس بهش میگم: پاشو توروخدامن و برسون خونمون ...من خیلی استرس گرفتم درحالی که من و روی کاناپه می خوابونه و میخواد ببوستم زمزمه میکنه : نترس رفتن پیش نوه اشون مشغول بازی بااون فسقلی میشن و حالا حالاسر نمیرسن ... استرس نداشته باش عشقم... شروع میکنه به کام گرفتن از لب هام... بی کار نمی مونم تند ،تند دکمه های پیراهنشو باز میکنم و از تنش درمیارم ... صدای زنگ آیفون که به گوشمون میرسه با ناراحتی و استرس سریع هلش میدم.... بهش میگم : _وای خدا آبروم رفت خیلی نامردی بهت میگم بیا من و برسون ولی گوش نکردی به حرفم ... حالا جواب نگاهای بقیه رو چی بدم... خدا چیکار کنم !!!کجا خودمو قایم کنم ... سریع به سمت سرویس بهداشتی میرم تا خودمو مرتب کنم. ده دقیقه ای خودمو علاف می کنم...گوشم و میذارم روی در ولی صدای کسی رو نمیشنوم...بالاخره به هرمکافاتی که شده بیرون میام ولی هیچ کسی رو خونه نمیبینم نفسی از سر آسودگی میکشم ....میبینمش...نشسته روی مبل لباسشو تنش کرده ولی با دکمه های باز داره به یک سری عکس نگاه میکنه میرم نزدیکش ...کنارش میشینم و میگم:آخیش فکرکردم مامانت اینارسیدن ...اینا...چی ...که لال میشم و با بهت و حیرت میگم:نه ... اینا چیه ... باورم نمیشه ... این منم بعد رو بهش با استرس و تن لرزون زمزمه میکنم : __بهت توضیح میدم اونجوری نیست که تو فکر می‌کنی ....این واقعی نیست ...بذار واست توضیح بدم عکس طوری بودکه صدرا کنار دیوار من و بین دستاش حبس کرده بود...نزدیکم شده بود .... انگار که میخواست من و ببوسه ... بلند میشه و شروع میکنه به شکستن هرچی دور و ورمونه ...وقتی چیزی گیر نمیاره برای شکستن سرش و میکوبه به دیوار... این حرکتشو که میبینم با ترس و دستای لرزون میخوام نزدیکش شم که فریاد میکشه: _نیا... نیا نزدیک که دیوونم کردی ... لعنتی اینا چیه ... چه توضیحی میخوای بهم بدی و میشینه کنج دیوار و سرش و میذاره روی پاهاش و میناله : _چیو داری که توضیح بدی..... @jadoyechashmanato @jadoyechashmanato
Mostrar todo...
-

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.