پنجره باز
هر آنچه از پنجرههای چشم و ذهن و قلبم ببینم با حس و ادراکم مینویسم. برای تو، برای خودم. به حسهایمان اعتماد کنیم، دروغ نمیگویند. اینستاگرام yaldaaa.trb
Mostrar más179
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from انجمن ادبی قلمبهدستان
#دیالوگ_نویسی
کفتر کاکل به سر
_نیفتی کاکلی؟
_ حواسم هست. نگاه کن دوباره دعوا شده.
_دعوا نیست، دارند بازی میکنند.
_بازی؟ هه هه. نگاه یقهاش را گرفته!
_انقدر که شَر است. هیچ کفتری از دستش در امان نیست. یکی باید حالش را بگیرد.
_خب یاد گرفته است طفلک. ندیدی صبحی باباش چه عربدهای سر مادرش کشید؟ کم مانده بود پرهام خشک بشود و بیفتم.
_حالا بیا عقبتر نیفتی.
_بیا اینهم عقبتر! دیگر نمیتوانم ببینمشان.
_نبینی هم چیزی از دست ندادی.
تو فقط یادت باشد روی پشت بامشان ننشینی.
_نه حواسم هست. ازش میترسم.
_بترسی خوب است. او هم مثل باباش که چشمش مدام دنبال زنهای دیگراست، دنبال کفترهای مردم است. باباش دو تا زن داره ولی باز هم دست بردار نیست.
_وا چطوری دلش آمده، بیچاره زنش!»
_بعضی از آدما همیناند. حواست باشد آنی پرت را میچیند و میاندازد توی قفس، آنوقت تا پرهات دربیاید دیگر من را فراموش کردهای. یادت نیست پرفرفری همهی ما را یادش رفت؟
_وا تو رو نشناسم؟
_میگویم احتیاط کن. اصلا دعوای این دو تا پسر هم برای پرفرفری است. نمیخواهد پسش بدهد. چشمش دنبال تو هم هست. تو هم کاکلت را یه کم جمع کن.
_وا چه جوری جمعش کنم، یک چیزی میگوییها.
_حالا آن پسره هیچ، کاکل حنایی چه که مدام دارد دور و برت میچرخد. خوش ندارم به او روی خوش نشان بدهی. کفترَکِه به کاکلش مینازد.
_عه تو که بی ادب نبودی. من کی به او روی خوش نشان دادم؟ در ثانی وقتی بهم احترام میگذارد با او دعوا کنم؟
_آن احترام بخورد توی سرش. من میدانم چی توو کلهاش است.
_برایم مهم نیست. اصلا به او فکر نمیکنم.
_آفرین کاکلی قشنگ، به من فکر کن. قول میدهم ببرمت روی بالاترین شاخه درخت تا خورشید را تماشا کنی. قشنگ ترین لانه را برایت میسازم تا جوجههامان را به دنیا بیاریم و بزرگشان کنیم. تو فقط بگو بله.
_چی بگویم تیزبال، غافلگیر شدم.
_فدای شرمِ توی چشمهای گردت، بیا بپریم روی درخت چنار راحت تر حرف بزنیم.
_بپریم...
#ادیب_هفتم
#یلدا_ترابی
#شعر_و_زندگی
گاهی فکر میکنم اگر ادبیات نبود، اگر شعر و داستان و افسانه نبود، اگر فانتزیهای زیبا نبود، زندگی در این روزها که هر دم از این باغ بری می رسد، ترسناک و تحمل ناپذیر میشد.
گاهی باید با جام میِ خیام به خرابات حافظ رفت و عشق را با نفس باد صبا مشک فشان کرد.
دل داد به نی مولانا و قصهی جداییها را شنید.
پروانه شد و گِرد گُل و شمع گردید.
آب را گِل نکرد و صدا زد سهراب:«خانهی دوست کجاست؟»
با فروغ، برای باغچه دل سوزاند و برای تاریکی خانهاش چراغی هدیه برد تا تولدی دیگر یابد.
کنار فردوسی با داد و دَهِش خوی فریدونی یافت و هر از گاه پری از سیمرغ آتش زد و او را به مدد خواست.
با زری در سو و شون عاشق یوسف بود و منتظر روییدن درخت در خانه و شهرش ماند و از باد، رسیدن سحر را پرسید.
از شازده کوچولو اهلی کردن را یاد گرفت و عاشق گل سرخ شد.
بر بالهای موسیقی نشست، در سر شوری داشت و در دل نوری یافت و بر تارک آسمان با ماه و پروین سخن گفت.
با شعرها شعر شد، با قصهها، قصه.
بر قالیچهی سلیمان نشست و رفت به سرزمینهای دور خیال و با گنجشکها آواز خواند.
آنوقت شاید،
شاید توانست روزها را تاب آورد و شبها را آرام خوابید
#یلدا_ت
@Yaldatorabii
#دنیا_بدون_شعر_هرگز
گاهی فکر میکنم اگر ادبیات نبود، اگر شعر و داستان و افسانه نبود، اگر فانتزیهای زیبا نبود، زندگی در این روزها که هر دم از این باغ بری می رسد، ترسناک و تحمل ناپذیر میشد.
گاهی باید با جام میِ خیام به خرابات حافظ رفت و عشق را با نفس باد صبا مشک فشان کرد.
دل داد به نی مولانا و قصهی جداییها را شنید.
پروانه شد و گِرد گُل و شمع گردید.
آب را گِل نکرد و صدا زد سهراب:«خانهی دوست کجاست؟»
با فروغ، برای باغچه دل سوزاند و برای تاریکی خانهاش چراغی هدیه برد تا تولدی دیگر یابد.
کنار فردوسی با داد و دَهِش خوی فریدونی یافت و هر از گاه پری از سیمرغ آتش زد و او را به مدد خواست.
با زری در سو و شون عاشق یوسف بود و منتظر روییدن درخت در خانه و شهرش ماند و از باد، رسیدن سحر را پرسید.
از شازده کوچولو اهلی کردن را یاد گرفت و عاشق گل سرخ شد.
بر بالهای موسیقی نشست، در سر شوری داشت و در دل نوری یافت و بر تارک آسمان با ماه و پروین سخن گفت.
با شعرها شعر شد، با قصهها، قصه.
بر قالیچهی سلیمان نشست و رفت به سرزمینهای دور خیال و با گنجشکها آواز خواند.
آنوقت شاید،
شاید توانست شبها را آرام بخوابد!
#یلدا_ت
@Yaldatorabii
درد زنانی که مینویسند
را جدی تر بگیرید!
از بیکاری نمینویسند
زنان بر عکس مردها کارهای زیادی
برای بیکاری هایشان دارند...
لاک میزنند، گیسو میبافند،
مستانه میرقصند
امّا زنی که مینویسد جای تامل دارد...!
#سارا_اسدی
@Yaldatorabii
🔶نسخه صوتی کتاب #شازده_کوچولو🔶
با صدای احمد شاملو
قست دوم ( پایان )
انجمن ادبی قلم به دستان
@ghalambedastan
Shazde Kuchulu - Part 2- @ketabnak_com.mp35.15 MB
🔶نسخه صوتی کتاب #شازده_کوچولو🔶
با صدای احمد شاملو
قسمت یکم
انجمن ادبی قلم به دستان
@ghalambedastan
Shazde Kuchulu - Part 1- @ketabnak_com.mp35.18 MB
#شعر
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود
از تو بعید نیست میان دو خنده ات
تاریخ گنگی از خفقان عاشقت شود
توران به خاک خاطره هایت بیفتد و
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود
چشمانت، که رنگ پشیمانی خداست
در آینه، بدون گمان، عاشقت شود
از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود
وقتی نوازش تو شبیخون زندگی ست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود
از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
#افشین_یداللهی
@Yaldatorabii
Repost from انجمن ادبی قلمبهدستان
#گفتگوی_گلوغنچه
غنچه با دل گرفته گفت :« زندگی لب زخنده بستن است.
گوشهای درون خود نشستن است.»
گل به خنده گفت :« زندگی شکفتن است. با زبان سبز راز گفتن است»
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد.
تو چه فکر می کنی، کدام یک درست گفتهاند؟
من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است.
هر چه باشد او گل است،
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است.
#قیصر_امینپور
انجمن ادبی قلم به دستان
@ghalambedastan
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.