cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

《بآزیِ قُدرَت》

بگذار آنچه از دست رفتنی است ، از دست برود ! 🖤🙂🖤 @bazi_ghodrat جواب ناشناس هاتون🤍 T.me/bazighodrat_nazar ارتباط با نویسنده🤍 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-478172-iWzy8OV

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
189
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#بازی‌قدرت #پارت145 محسن: ساعت ۲ شب بود و بدون هیچ ملاحظه ای که ممکنه خواب باشن یا نه اومدم سمت خونه صالح! اون قطعا بهتر ازهمه همچیزو میدونه! اگه حرفای مهدی درست باشه! فقط میخوام بدونم چرا؟! اگه بخاطر من ازدواج کرده پس چرا دلمو میشکنه؟! چرا منو از خودش دور میکنه؟! نمیتونم ازش بگذرم،آخه عشق که شوخی نیست! خب لامصب من دلم برات تنگ شده:) بهت میپرم و با حرفام اذیتت میکنم ولی دوست دارم،عاشقتم! چرا عوض شدی؟! چرا رو مرگ خودت قسم خوردی؟ چرا دیگه نمیتونم درکت کنم؟! تنها چیزی که ازت میخوام حقیقتیه که همه میدونن الا منه غریبه!:) قلبم داره از دوریت دق میکنه دختر:) باران و برداشتم و از ماشین پیاده شدم خواستم در بزنم که زنش عصبی اومد بیرون! -همتون خیانتکارین! با اینا میخوای وصلت کنی!؟ اینا همشون دنبال خیانتن! اون دخترم و از رگ و ریشه همین خانوادس! دل به کیا خوش کردی آقا محسن؟! اینا خانوادگی.. +خفه شو عسل،آوا هیچوقت خیانت نکرده هیچوقت -آره،نتیجه خیانت نکردنش هم الان با یه بچه رو به روم ایستاده! تازه نگاه منو صالح بهم افتاد..لبای خشک شدم و بزور ازهم جدا کردم و سوالمو پرسیدم: ×اگه خیانت نکرده پس چرا الان تو بغل یکی دیگس؟! +من هیچی نمیدونم -مثل سگ دروغ میگه،همه کارارو باهم انجام دادن! +خفه شو عسلل -برو با عشق جدیدت زندگی کن،ماشالا داف خوبی هم هست! +عشقی درکار نیست -چشا من پس کلاجه لابد؟ اون دختره کیه که پشت سرت وایساده؟ کیه که رو تخت من خوابیده بود؟! چشمم خورد به دختر پشت سرش،ازچشاش فقط غرور میریخت این چشا منو یاد روزای اول آوا میدازن،همینقد مغرور! +محسن به چی خیره شدی؟! -غیرتم داری روش! عسل خانم میگه خیانت نکردم ولی شما باور نکن! *تو بگرد ریشه مشکل زندگی خودت و حل کن! ×زبونم داری پس؟! *مشکل داری؟ باران و دادم بغل عسل و برگشتم سمت صالح از یقش گرفتم و چسبوندمش به در خونه ×قضیه چیه؟ +به توچه! ×آوا به من ربط داره +ازدواج کرده و دیگه به تو ربطی نداره! ×چرا ازدواج کرده؟ +دوسش داشته -دروغ میگه +عسلل -باور نکن حرفای هیچکدومشونو! ×صالح یه کلام فقط راستشو بگو +هیچی نمیدونم ×صالححح توبهتر ازهمه میدونی دلیل اشک تو چشماش چیه! +نمیدونم ×میدونی +نمیخوام از دستش بدم! پس هیچی نمیدونم ×یعنی چی؟ *عشقت رو مرگ خودش قسم خورده! +خب چرا؟ چرا من نباید هیچیو بدونم!؟ صالحح زر بزن ×نمیدونم،بهش فشار بیار خودش بهت میگه +مگه چقدر ماجرا حیاتیه که... ×بهش احترام بزار،نزار خواهرم و از دست بدم! +یعنی سر یک قسمی ک معلوم نیست راست باشه یا دروغ...خنده داره! ×دست چپشو برو ببین *کمکت میکنم +تو؟ *دخترا حساسن! عشقشونو کنار یکی دیگه ببینن وا میدن! +در مقابل چی میخوای؟ *هنوز نمیدونم! -محسن این خونه خراب کنه! ×قبوله -محسنننن؟! ×میخوامش،برای دوباره به دست اوردنش هرکاری میکنم! +به آوا آسیب نزن.. ×برش میگردونم کنار خودم! +محسن؟ ×وقتی نمیگی مجبورم! باران و از بغل عسل گرفتم و نشستم که این دختره هم اومد نشست ×خونه خاله نیست! *برو جایی که بهت میگم ×اون وقت کی باشی؟! *گوش کن! ×به حرف غریبه ها گوش نمیدم! *میخوای برش گردونی یا نه، ×چه نقشه کثیفی تو سرته؟ اول زندگی صالح! حالا نوبت منه! *همکاریم..ببینه من باهاتم مطمئن باش برمیگرده ×باور نمیکنم *برو جایی که میگم تا ببینی راست میگم یا دروغ! ×کجا؟ *خونه آوا ×عمراََ *برو اونجا تا بهت نشون بدم دیگه بحثی نکردم و اومدم سمت خونش وقتی رسیدیم اونام رسیدن! از کجا میدونست هنوز خونه نیستن! مشکوک میزنی! از ماشین پیاده شد که پشت سرش پیاده شدم و باهاش رفتم سمتش *مشتاق دیدار آوا جون ×باز که سر و کلت پیدا شد! *اومدم رل جدیدمو معرفی کنم ×اتفاقا معرف حضورم هستن! تبریک میگم،نیاز نبود این همه راه تا اینجا بیای! اونم ساعت ۳ صبح! *خونم تو همین ساختمونه عزیزم ×خوش اومدی.. راش و کشید و رفت به دستاش نگا کردم! ناخناشو میکرد تو گوشت دستش! و این یعنی عصبی شده از دیدنم کنارش! به دختره نگا کردم یه چشمک زد و رفت داخل حالا من موندم و داوودی که یجوری نگام میکرد! شونه ای‌ بالا انداختم و نشستم تو ماشین و قبل بستن در یچیز به داوود گفتم: -تازه اولشه..
Mostrar todo...
سلااااام دیشب قرار بود پارت بزارم ولی کلا تلگرام وصل نمیشد🫠 امشب میزارم واستون❤️🫠
Mostrar todo...
Photo unavailable
فرداشب پارت داریم🫂🖤
Mostrar todo...
01:00
Video unavailable
دورهمیم ولی جات خالیه....🙂💔
Mostrar todo...
6.40 MB
پایان.🖤💔
Mostrar todo...
#پارتي‌از‌آينده كل فرودگاه رو دنبالش مي‌گشتم.. قلبم براش گُر مي‌گرفت و جزغاله مي‌شد و مي‌سوخت.. نبودنش بین تمام آدم‌هايي که توي فرودگاه منتظر عزیزشون بودند یا ترك خاك و وطن مي‌کردند ، مثل سیلي توي صورتم کوبیده مي‌شد.. باورم نمي‌شد کل زندگيمو به یکي‌یدونه زندگیم و چشمهاش ، باخته بودم و شده بودم کسي که بدون اون نمي‌تونست!.. تمام توانم رو توي گلو و صدام جمع کردم و صداش کردم و براي دقیقه‌اي کلِ افراد حاضر توي فرودگاه امام خمیني سکوت کردند و هزاران چشم خیره بودند به مني که صورتم خیسِ اشك بود:)'!.. -ما هنوز اون چندین هزار کار رمانتیك که توي دنیا وجود داره رو انجام نداده بودیم که تو رفتي؛ ˹ https://t.me/+MHE_P--MvvNlMjI0 ˼
Mostrar todo...
˼ زوالِ‌عشق ˹

﮼یادم‌‌تو‌‌را‌در‌‌آغوش❤️‍🩹🫧» ‌ تمام شده:میم‌مثل‌ماهي ‌‌ „من شنواترین گوش جهآنت خواهم بود : )

https://t.me/BiChatBot?start=sc-488887-OKtL3Xc

‌ سيزده/يك/چهارصد‌و‌يك

میاد آوا اینجوری میشه؟! نکنه مهدی چیزی میدونه؟! از پشت لباسش گرفتم و کشیدمش کنار،قبل اینکه حرفی بزنه سرش داد زدم: -به تو هیچ ربطی نداره من با کی حرف میزنم با کی حرف نمیزنم! +ربط داره! -باز باید بهت یادآوری کنم که هیچ قراردادی بین ما نیست! +توام یادت رفته..اصلا هرغلطی میخوای بکنی بکن! به درک اصلا برام مهم نیستی! گذاشت رفت! بازم حرفشو زد و رفت؟! اگه برات مهم نیستم پس حرفات به بابات؟! +محسن؟ -بله +حرف بزنیم؟ -باید برم رو استیج +بعد کنسرت -نمیدونم +چرا نمیخوای!؟ -مهدی تو حتی رابطه برادری که بین ما بود و... +چجوری خراب کردم هان؟! منم به روش خودم خواستم برت گردونم تو  نخواستی! -دیدی هیچی دست خودم نیست چرا حرف فسخ قرار داد و زدی؟! +قبل فسخ هم بهت گفتم هنوز دیرنشده یادته؟! -چرا بعدش نیومدی،وقتی آوا چندین بار اومد پیشت واسه کمک! +وقتی میدونستم میخوای حرمت بشکنس واسچی باید میومدم؟! -الان چرا اومدی؟اومدی بگی برگرد؟! +فاز برت نداره! اومدم بایه کمک ساده گذشته رو جبران کنم! -چی؟ +راجب ازدواج آواس! -بخاطر من میدونم +تیرتو تاریکی نزن،منم هیچی نمیدونم! فقط میدونم حقیقت چیزی که میگن و میگه نیست! -چه کمک بزرگی؟! مرسی خیلی تاثیر گذار بود! +رو خون و مرگ خودش قسم خورده واسه همین هیچکس هیچی بهت نمیگه! -چی‌میگی؟! +واسه عذرخواهی رفتم خونش،چون باهاش بد حرف زده بودم،همه بودن! اومدم در بزنم که بابات بدو بدو زد بیرون و آواهم تو بغلش بود! و فقط قطره های خون رو پله ها بود که توجهمو جلب کرده بود! -مهدی؟ +قبل اینکه در و باز کنن شنیدم که آوا گفت رو خون خودم قسم میخورم... -امروز ب باباشم گفت از خون و جون خودم گذشتم واسش... حسم میگه همچی بخاطره منه! مطمئنی دیگه؟! +دستشو نگا کن! چیزی نگفتم و برگشتم رو استیج.. اگه حرفای مهدی درست باشه! ربط داوود چیه؟! شاید با من تهدیدش کرده؟! من باید بفهمم ماجرا چیه:)
Mostrar todo...
#بازی‌قدرت #پارت144 محسن: مشغول جمع کردن وسیله هام بودم واسه اسباب کشی که محدثه اومد داخل در کشوم و باز کرد و شروع کرد جمع کردن لباسام هیچی نمیگفت.. منم تحویلش نگرفتم و به کارای خودم رسیدم یه چنددقیقه ای گذشت که یچیزی گفت: +طفلی دختر مردم.. برگشتم سمتش و تو دستشو نگا کردم که دیدم عکس منو آوا تو دستشه.. همون عکسی که بعد چندین سال کنارهم قرار گرفت دوباره از دستش کشیدم و گذاشتم بین وسایلام -طفلی دختر مردم؟! حرفای جدید میزنی؟! رو پیشونیم نوشته خر؟! یه آینه بده خودم و توش ببینم! تا دیروز که بدترین دختر رو زمین بود!الان شد طفلی دختر‌مردم!؟ منو مسخره کردین؟ یه کاسه ای زیر نیم کاسه همتون هست! اون از آوا که تا منو میبینه میزنه زیر گریه حتی وقتی کاری ب کار هم نداریم! اون از بچه های گروه که هی میگن چشات و باز کن! اینم از شماها که یهو شد طفلی دختر مردم! +مح.. -چتونه؟! چرا من از هیچی خبر ندارم؟!خب به منم بگین! +داری چرت و پرت میگی -خیلی مشکوکین +بیچاره باران... -چی؟! +هیچی -یبار دیگه حرفتو تکرار کن! بیچاره باران چی؟! بیچاره باران که باباش منم؟! اینم از خواهرم! روم و کردم اونور و خواستم برم بیرون که یه حرفی نزاشت،برگشتم رو بهش وایسادم و با بغضی که حالا دیگه نمیتونستم کنترلش کنم گفتم: -آره بیچاره باران،بیچاره باران که باباش منم! باباش یه آدم بی عرضس که حتی نمیتونه از قلب خودشم محافظت کنه! بیچاره باران.. خواست چیزی بگه که واینستادم و از خونه زدم بیرون و فقط صدای غلط کردم گفتناش پشت سرم میومد.. خوبه دیگه هرکی از راه میرسه یجوری دل منو میشکنه.. اومدم بهشت زهرا و مستقیم رفتم بالاسر قبر باباش نزدیک قبر ک شدم خودش و دیدم و پشت بوته اا مزار باباش قایم شدم تا بره.. نمیخواستم به حرفاش گوش بدم ولی با بغض بلند گریه میکرد: +بابا همه آدما دارن ترکم میکنن.. خیلی تنهام خیلی.. بخاطرش از جون خودم و از خون خودم‌مایه گذاشتم! فک میکردم ازچشام میخونه مثل همیشه ولی اون بی رحم ترین آدم شده بابا! خیلی بی رحم شده،ازم متنفره بابا:) بابا خیلی بهش دروغ گفتما.. نمیگم بهش حق نمیدم،میدم ولی دلم واسه بغلش تنگ شده:) واسه آرامشی که تو بغلش دارم.. واسه وقتی که دستام و میگرفت و گرمای دستاش آرومم میکرد.. بابا؟ منم بیار پیش خودت،منکه دیگه کسیو ندارن:) براچی بمونم؟! ×آوا خانم؟! با صدای نحسش دیگه چیزی نگفت و بی سرصدا پاشد رفت.. حرفاش؟! چیو از من پنهون میکنین؟! چرا غریبه شدم براهمه؟ مطمئن که شدم رفتن اومدم نشستم بالاسرقبرباباش: -من اومدم که گله کنم آقا مهران یاعمومهران عزیز! فقط قبل گله کردن یه سوال دارم ازت! چطوری آوا رو دست تنها بزرگش کردی؟! چجوری بابای خوبی براش بودی؟! من نمیدونم با این غمی کع تو سینم خوابیده چجوری باید دخترم و بزرگش کنم! عمو؟! دختر منم مثل آواس،زوری! ولی من عاشق دخترمم درست مثل شما که عاشق آوا بودی.. فک میکردم آوا میمونه کنار دخترم،میمونه و بزرگش میکنه ولی آواهم رفت.. من بلدنیستم دخترم و دست تنها بزرگش کنم:) یجوری راهنماییم کن چجوری بزرگش کنم که هیچ کمبودی و تو زندگیش حس نکنه! حالا بزار گله کنم واست! دخترت نامردی و درحقم تموم کرد! یجوری گذاشت رفت که...فقط اینم بگم که هنوز عاشقشم..:) دخترت خیلی دلمو میشکنه ها! حداقل بهش بگو یکم یواش تر بشکنه.. من خیلی خسته شدم خیلی:) فاتحه ای خوندم و پاشدم.. ازهمونجا مستقیم اومدم سرمزار باباجون.. تا وقتی بود بهتر از هرکس دیگه ای منو میفهمید.. میفهمید چی میخوام! درکم میکرد.. هی.. کجایی که ببینی محسن واسه همه غریبه شده.. کجایی که بیای راهنماییم کنی!؟ خیلی بهت نیاز دارم باباجون،خیلی.. بیا و ببین تو دل نوت چه غوغایی به پا شده! این دفعه دیگه سردوچرخه و بیرون رفتن نیست.. کسی که دوسش داشتم دلمو شکسته.. باباجون،میگه که: هرکس به طریقی دل ما میشکند! بیگانه جدا دوست جدا  میشکند! بیگانه اگر‌میشکند حرفی نیست! از دوست بپرسید که چرا میشکند:) چرا میشکنه؟! من بهش پایدار بودما ولی منو نخواست! باباجون راستش حرفاش باهم نمیخونه! حرفایی که تو روم میزنه با حرفایی که الان به باباش زد! حقیقت چیه که ازمن پنهانش میکنه؟! به باباش میگفت هنوز دوسم داره ولی پس چرا تو چشام نگا میکنه و میگه عاشق یکی دیگس؟! بخاطر من باهاش ازدواج کرده؟! آخه چرا؟! حداقل اگه بخاطر من ازدواج کرده بگه واسچی؟! کاش شماهایی که دیگه نیستین کنارم باشین،کاش.. سنگ قبرش و بوسیدم و برگشتم خونه باران عزیزم.. یادمیگیرم درست بزرگت کنم:) نمیزارم سختی بکشی عزیزدلم،نمیزارم:) بهت قول میدم دخترم.. از رو تختش برداشتمش و لباساشو عوض کردم خودمم لباسای مناسب پوشیدم و راهی سالن شدم.. جالب بود! کسی بهم نگفت چرا باران میبری؟! وسط آنتراگ بودم که مهدی اومد! وای که چرا دست از سر کچل من برنمیداره! اومد رو به روم وایساد و خواست شروع کنه حرف زدن که آوا یهو سر رسید و باهاش دعوا گرفت! چرا هروقت مهدی
Mostrar todo...
Photo unavailable
0.22 KB
🎵
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.