cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قربانی سلطنت👄👑

جنگ بر سر قدرت که عشق غیر ممکنی رو از تنفر متولد میکنه #اروتیک🔞#طنز#غیرتی#عاشقانه برای تب و تبلیغات: @Setareh_zmani https://t.me/+AsD4M20mKzhiYzVk

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 831
Suscriptores
Sin datos24 horas
-117 días
-6130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

@romansrzmno #2033 لبخندی بهم زد و منتظر ادامه ی صحبتم موند الینا:من ستاره ی نوری پدر و مادرمم تو هم ستاره نوری پدر و مادرتی و نورا هم ستاره نوری ما ! ما دو تا کهکشان بزرگیم که از برخورد ما به هم یه ستاره نوری به نام نورا به وجود اومد! _واسه همین اسمشو گذاشتی نورا؟! _اون یاداور زندگیه! نشونه امید و حس زنده بودن کودک درونمه! یادمه تو دوست داشتی اسم دخترمون رو جانان بزاریم کل دوران بارداریم بین این دو اسم مونده بودم اما نورا با اومدنش به زندگیم خیلی چیزارو یادم داد منو متحول کرد! یادم داد در اوج عشق و وابستگی،رها باشم! زندگیرو زندگی کنم یادم داد گذشته با همه خوب و بدش گذشت و حالا یه دلیل محکم تر برای ادامه دارم یادم داد بیشتر خودم رو دوست داشته باشم یادم داد که هروز صبح توی آیینه به خودم نگاه کنم و بهش بگم دوستت دارم! غصه نخور! تو خودت رو داری! یادم داد به گوش سپردن به صدای هر نفسم شکرگزار باشم مسیح:یادت داد فراموشم کنی؟ _فراموش؟! تو مگه فراموش هم میشی؟! یادم داد که چجوری بدون تو زندگی کنم وقتی مجبور باشی دیگه تسلیم میشی… از ارزو کردن دست بر میداری و هر لحظتو همون جوری که هست زندگی میکنی… اما بعضی وقتا بعضی جاها با زنده شدن خاطرات یه عاه غلیظ از ته قلبت از روی دلتنگی میکشی عاه غلیظی که خدا اون لحظه میبینه و میگه نترس من هواتو دارم به موقش سورپرایزت میکنم … اشکات رو پاک میکنی به نورت چشم میدوزی و دوباره به یاد اون قدیما لیوان دمنوشتو از عشق پر میکنی و به اسمون زل میزنی و به یاد میاری که یه روزی یه جایی یه جوری زندگیت تبدیل به همونی میشه که تو میخوای اون موقس که کوله بار دلتنگیتو بر میداری درشو میبندی و رها و تسلیم به زندگیت ادامه میدی مسیح:الینا! اگه واقعا یه روز دیگه نداشته باشمت چه کنم؟! با تعجب بهش نگاه کردم به اسمون خیره مونده بود و انگار بی پرده حرف دلشو زد و برعکس این حرفش خیلی به دلم نشست! _مسیح یه سوال ازت بپرسم؟ مسیح:جانم _فکر میکنی توی زندگی های قبل هم مال هم بودیم؟! بهم نگاه کرد و لبخند عمیقی به لبش نشست مسیح:شک داری؟! بی اراده لبخند زدم _نه!فقط میخواستم مطمئن شم که تو هم مثل من فکر میکنی! مسیح:من مطمئنم از اول اولش همیشه تو رو انتخاب کردم! روی کوسن بزرگ ابریشمی قرمز رنگ دقیقا کنارش دراز کشیدم و به اسمون خیره شدم الینا:از کجا معلوم! شاید تمام این روز و شب هارو کنار هم زندگی کردیم! مسیح:بهترشو زندگی کردیم! عشق من به تو زمینی نیست الینا! سرم رو برگردوندم و به صورتش زل زدم و شروع به نوازش ته ریشش کردم ! الینا:شاید هم خودمون آگاهانه این زندگی رو انتخاب کردیم تا هر دومون بفهمیم که چیزی بالاتر از عشق،عشق به خود و عشق به معبود وجود خارجی نداره! مسیح:تو منی!من تو! _و هر دوی ما جلوه ای از عشق و نور خداوند! خوشحالم مسیح! هیچ وقت به اندازه الان اینقدر شبیه به هم و عمیق به زندگی نگاه نمیکردیم! مسیح:تنهایی هر دومونو ساخت! اما منظورت رو درست متوجه شدم؟ الینا:بزار همینجوری که داره پیش میره،پیش بریم! بزار بتونم تصمیم درست رو بگیرم بیا همین لحظرو زندگی کنیم! دلم واسه دست کشیدن روی ته ریشت پر میزد! دستشو از روی شکمم برد توی کمرم و کشوندم سمت خودش و بغلم گرفت و بینیشو برد روی گردنم و چنتا نفس عمیق کشید یه حس متفاوت بود واسم با نفس هاش جونمو نوازش می‌کرد بعد از چنتا نفس عمیق شروع کرد مسیح:اسم خیلی زیبایی واسه دخترمون انتخاب کردی اسم دختر بعدیمون هم میتونه جانان باشه! حرفشو تصور کردم و بی اراده لبخند زدم الینا:شاید! چشمام رو بستم و اجازه دادم این حس خوب همه وجودم رو فرا بگیره! بینمون سکوت عمیقی بود صدای دریا روحمونو جلا میبخشید و باد تقریبا بهاری پوستمون رو نوازش میکرد حتی مرغ های دریایی هم خواب از سرشون پریده بود و با آواز خوندن فضای عاشقانمون رو زیباتر میکردن بعد از چند دقیقه وقتی مسیح بیشتر به خودش فشارم داد چشمام رو باز کردم به صورتش چشم دوختم اما اون هنوز چشماش رو بسته بود مسیح:میدونستم با گفتن واقعیت همینقدر آروم میشم توی کابوس زندگی میکردم! چشماش رو باز کرد و با هم چشم توی چشم شدیم با فاصله دو بند انگشت! چشماش! چشماش از خود بی خودم میکرد! مسیح:دوتا سیاره ی روشنه همراه ابروهات! الینا چشمات یه سیاره هست! پر نور و زیباترین سیاره ای که واسه من توی جهان وجود داره
Mostrar todo...
93👍 25😍 12🤬 8🥰 3🤣 3👏 2
@romansrzmno #2022 ابرومو بالا انداختم و پشت سرش حرکت کردم نورا رو با آغوشی توی بغل خودش نگهش داشته بود با راننده قایق صحبت کرد و سوار قایق شدیم الینا:چقدر فاصله داریم تا کشتی؟ مسیح:نمیدونم خودم هم باز اوله که میخوام از نزدیک ببینمش بزار بپرسم ده دقیقه ای روی دریا در حرکت بودیم تا رسیدیم به به کشتی دو طبقه خیلی شیک و تقریبا بزرگ همونجور که مسیح گفته بود عاشقش شدم حتی دلم میخواست چند روز اونجا بمونم! مسیح:نظرت چیه؟ _بی صبرانه منتظرم داخلش رو ببینم! لبخندی بهم زد و پتوی نورارو بیشتر کشید روش الینا:دور سرت بگردم من دختر مامی😍 راننده قایق:رسیدیم همینجاست از اینجا میتونید وارد کشتی شید مسیح بی هوا دستم رو گرفت و با خودش برد منم اعتراضی نکردم اونقدر ذوق داشتم که انگار داشتم بال در می آوردم! همه جا پر از نور های رمانتیک و داخل قایق به شدت شیک بود و همه امکاناتی درون خودش داشت با استیاق دست مسیح رو ول کردم و از پله ها بالا رفتم تا از بالا به دریا نگاه کنم! نفس عمیقی کشیدم و به سکوت اونجا گوش سپردم هیچ کس نبود جز ما! دستای مسیح دور کمرم قفل شد مسیح:مطمئن بودم که عاشقش میشی من روح بی قرار تو رو میشناسم! _میشه گوشی هامون رو خاموش کنیم و تا هروقت که دلم خواست بمونیم؟ لبخندی بهم زد و گوشیش رو از گوشیش بیرون آورد و خاموشش کرد لبخند عمیقی به لبم نشست از پشت گرفتم توی بغل مسیح:اکه بخوای میتونم تا آخر عمر هم خاموشش کنم! لبخندی بهش زدم و نورا رو بغل گرفتم و گونشو بوسیدم _وقته میمیه مامی و الا بد اخلاق و بد خواب میشی! وارد اتاق خواب رویایی کشتی شدم چند جای اتاق با دسته گل های بزرگ رز سفید و قرمز تزیین شده بود و نورپردازی اتاق اونقدر دلنشین بود که دلت میخواست همون لحظه تو بغل عشقت باشی و چشم توی چشم باهاش برقصی! روی مبل راحتی نشستم و مشغول شیر دادن و البته خوابوندن نورا شدم نمیخواستم این شب رویایی رو از دست بدم چند دقیقه بعد وارد اتاق شد و وسایل هارو یه گوشه از اتاق گذاشت مسبح:اگه دوست داشته باشی میتونم وسایلای شمارو هم جا بدم الینا:ممنون لطف میکنی تا سر ساکمو بازکرد یادم یه لباس خواب افتاد الینا:نه نه نه نه نیازی نیست! خودم بعدا جا میدم مسیح:چی شد مگه؟ _هیچی همینجوری اما نیازی نیست مسیح:نظرت چیه امشب تا صبح با هم وقت بگذرونیم؟ _ذاتا مگه نیومدیم واسه همین کار؟ لبخند روی لبش عمیق تر شد مسیح:امیدوارم شیردوش آورده باشی واسه نورا _شیردوش؟ منظورت اینه که با هم مشروب بخوریم؟ _اگه دوست داشته باشی! _راستش از وقتی مادر شدم دیگه علاقه ای به خوردن مشروب ندارم بهم لذتی نمیده ترجیح میدم لحظات زندگیم رو آگاهانه بگذرونم مشروب در واقع حالم رو بد میکنه و انرژیم رو پایین میاره یعنی در واقع همین که تا صبح به اسمون و ستاره هاش چشم بدوزم واسه من کافیه! مسیح:پس من هم یه پدرم که دیگه مشروب نمیخورم مگه اینکه یه روزی قرار باشه با عشقم این کارو کنم! _لبخندم نمایان شد _درسته ! تو یه پدر فوق العاده ای! نورا خوابش برد و سینم رو ول کرد آروم گذاشتمش روی تخت مسیح:گفته بودم واسه نوزاد هم گهواره بزارن اما انگار یادشون رفته! _اتفاقا بهتر شد امشب رو بین پدر و مادرش میخوابه! مسیح:من که آرزوم اینه! دوست داری روی عرشه بشینیم؟؟ _بریم بالاترین قسمت کشتی و زیر نور ماه بشینیم مسیح:میدونستم اینجارو انتخاب میکنی و از قبل گفتم که تزیینش کنن من اونجا منتظرت میمونم موقع بیرون رفتن از اناق برگشت و با لبخند عمیقا پیشونیم رو بوسید موهام رو باز کردم و ارایشمو تنظیم کردم لباس ساحلی خیلی زیبایی ذاتا به تن داشتم دو طرف نورا بالشت گذاشتم مانیتور رو روی صورتش تنظیم کردم تا وقتی بیدار شد با پیجر خبردار شم و خودمو برسونم گوشیم رو خاموش کردم و چند دقیقه بعد از اتاق خارج شدم و رفتم بالا ترین نقطه ی کشتی هم میز و صندلی راحتی بود هم چنتا کوسن نرم با پارچه ی ابریشمی که روش بشینیم به همراه انواع و اقسام خوراکی هایی که همشون به سلیقه من بودن! و مسیح همونجا دراز کشیده بود و مشغول نگاه کردن به ستاره ها بود آروم و بی صدا کنارش نشستم بدون اینکه بهم نگاه کنه شروع به صحبت کرد مسیح:اگه دست من بود همه ستاره هارو واست به صف میکردم تا دوباره آرامش و عشقم بهم برگرده _ستاره ها؟ مگه ما خودمون ستاره های نوری نیستیم؟
Mostrar todo...
51👍 19😍 6
بریم واسه حضوری دخترا 😍
Mostrar todo...
75👍 10
@romansrzmno #2021 مسیح زودتر از من به سراغش رفت و نورا هم با دیدن پدرش شروع به دست و پا زدن و خندیدن کرد و میخواست که زودتر بغلش کنه! الینا:پس تا من آماده میشم واسه امشب روی کشتی دختر پدری هم با هم وقت بگذرونید! لبخند عمیقی به لبش نشست و سر نورارو بوسید و همونجور که داشت از اتاق بیرون میرفت پیشونیم رو بوسید عمیقا حرفاش به دلم نشسته بود جوری که کامل میفهمیدم که این مسیح دقیقا داره تبدیل میشه به اون نسخه از مسیحی که همیشه میخواستم! مشغول آرایش کردن و حالت دادن به موهام شدم لباس ساحلی خیلی قشنگی انتخاب کردم چشمم خورد به لباس خواب هام که در نبود مسیح همه مدلش ساده شده بود و راحتی! لبخندی زدم و بینشون شروع به گشتن کردم یه لباس خواب سرهمی گردنی توری سفید رنگی که خیلی قشنگ و سکسی بود از داخل وسایلم پیدا کردم الینا:حالا با خودت ببر شاید نیاز شد!! وسایل نورا رو هم جمع کردم صدای زنگ در سوییت رو شنیدم و مسیح که رفت دم در انگار یه چیزی تحویل گرفت وسایلم رو برداشتم از اتاق بیرون رفتم الینا:عا مامان قربون دخترم برم بیا بغلم زندگیم شروع به پشت سر هم بوسیدنش کردم مسیح:عشقم عصرونه بخوریم حرکت کنیم _باشه ممنون بهم لبخند زد و صندلی پشت میز رو عقب کشید تا بشینم و کنارم روی صندلی نشست و نوشیدنیش رو برداشت و با لبخند عمیقی که به لب داشت به من و نورا زل زده بود منم مشغول بازی با نورا بودم و لپشو با دوتا لبام گاز میگرفتم و اونم غش کرده بود از خنده الینا:جوجه جوجه جوجه قشنگم نخند اینجوری مامی دلم واست ضعف کرد! محکم گونشو بوسیدم و به خودم اومدم و دیدم مسیح غرق در تماشای ما هست الینا:نورا خیلی خوشمزس مگه نه؟؟ بیش از حد دلبره! مسیح:همینجوره! مکثی کرد و ادامه داد _دختر توعه! _دختر پدرشه! بهش چشمک زدم و کمی از دسری که روی میز بود تست کردم مسیح:چه خوبه! حرفای شیرین در کنار عصرونه شیرین، در جوار معشوقه شیرین! _از کی تا حالا شاعر هم شدی اقای امینی؟؟ _از وقتی چشماتو دیدم خانم توتونچی! _حق داری! من تسلیم! چند ثانیه مکث کرد بعدش بلند زد زیر خنده مسیح:مگه که فقط اینجا بهم حق رو بدی! همزمان که سینم رو در آوردم و شروع به شیر دادن به نورا کردم گفتم -اخه اینجا واقعا حق با توعه! این چشم ها عاشق رو شاعر میکنه! فتبارک الله احسن الخالقین! اینو گفتم و پشتش بهش چشمک زدم دستش زیر چونش بود و به میز تکیه داده بود چند ثانیه با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و به سمتم متمایل شد! صداشو دورگه تر از خالت عادی کرد مسیح:خودت تنت میخاره! اما واسه من خوبه! لبخند عمیقی به لبم نشست و سرمو انداختم پایین و به نورا که مشغول بازی با سینم با اون دستای کوچولوش بود زل زدم مسیح با دوتا لبش دست نورارو گاز گرفت مسیح:دست نزن ددی! اون مال تو نیست! تو فقط میتونی از نوک صورتیش تغذیه کنی! الینا:باز خوبه نورا این شانس رو داره! سرشو برد عقب و بلند زد زیر خنده و از سر جاش بلند شد و همزمان که وارد اتاقش می‌شد گفت مسیح:همیشه همینقدر حاضر جواب باش! اونجوری واسم سکسی تری! _خب اونجوری که فقط به کمرت فشار میاد! _خب هرچی بیشتر فشار بیاد زودتر مختو میزنم! اینو کفت و پیرهنشو دراورد تا لباساشو عوض کنه به زور نگاهمو از روی بدنش برداشتم و لحظه ی آخر پوزخندشو دیدم احساس کردم که این مدت اخیر،بدنش عضله ای تر و چند تیکه تر شده بود! آفرین! توی اوج مشکلات هم باز به خودش و بدنش و سلامتیش در هر شرایطی اهمیت میداد! من با اینکه خودم همیشه ی عمر به بدنم و ورزشم اهمیت میدادم اما باز هم بعضی وقتا پشت گوش مینداختم به خاطر سنگینی مسوولیت و کارهای نورا! واسه همین تصمیم گرفتم و به خودم قول دادم که دیگه هیچ جوره در برابر ورزشم کوتاهی نکنم! _نورا مامی چقدر گرسنه شدی دخترم😍 نوش جونت مامی عمر مادر نفس مادر نیم ساعت بعد از هتل بیرون زدیم اخه تا مسیح هم آماده شد کلی زمان برد! اونقدر به خودش رسیده بود و دلبرتر شده بود که هر فرصتی رو استفاده میکردم واسه دید زدنش! مسیح:خب رسیدیم! _کجا؟؟ من که کشتی نمیبینم _با اون کشتی کوچیکه میریم سمت اون کشتی که رنت کردم _مگه همون قبلی نیست؟! _نه! یکی دیگه هست که مطمئنم با دیدنش عاشقش میشی!
Mostrar todo...
👍 82 23🥰 4
@romqnsrzmo #2020 لبخندش عمیق تر شد شروع به نوازش موهام کرد مسیح:تو قلبت از طلا ساخته شده دختر! واقعا بهت حسادت میکنم ! _در عوض تو هم توی آب کردنش استادی! لبخندش آروم محو شد و سرش رو پایین انداخت مسیح:اما من هیچ وقت نمیخوام تو رو از دست بدم! نمیخوام هیچ چیزی رابطمون رو تهدید کنه ! لبخند زدم و دوتا دستام رو دور گردنش قفل کردم در نزدیک ترین حالت بهش چشم دوختم الینا:همینه دیگه! همین دیوونه بازیات باعث شد که الان به اینجا برسیم به لبام چشم دوخت! با یه طرف صورتش خندید! جوری که چال گونه هاش نمایان شد مسیح:مشکل اینجاس که تو خودتم کج سلیقه بودی! عاشق یه دیوونه شدی! بهش لبخند زدم _چون دیوونه بودی عاشقت شدم! بی هوا لب پایینیم رو گاز گرفت و چند ثانیه کشید الینا:عاخخخ! مسیح:اینم اثباتش! خودمو عقب کشیدم و با کف دست لبمو نوازش کردم که خون نیومده باشه! الینا:تو عاقل نمیشی! مسیح:موقعی که عقل و قلبم رو تسخیر میکردی باید اینو میدونستی! _دست خودم نبود،تو تسخیر کردن قلب آدم ها استادم! مسیح:بیخود کردی! فقط باید قلب منو تسخیر میکردی که کردی اجازه نمیدم قلب هیچ آدم دیگه ای رو تسخیر کنی تو فقط مال منی! _راجبش فکر میکنم😜 دستشو برد زیر رونم و نیشگون گرفت _عاااخ مسیح نکن همه جام رو کبود کردی! _دست میزاری روی نقطه ضعفم بعدم میگی نکن! بی هوا تو یه حرکت بازوش رو محکم گاز گرفتم و پا گذاشتم به فرار مات و مبهوت جا گازم روی بازوش رو نگاه می‌کرد و یه جا خشکش زده بود! مسیح:تو واقعا دیوونه ای دختر! ابرومو بالا انداختم الینا:عوممم خیلی لذت بخش بود! از اتاقش بیرون اومدم و مشغول به انجام کارهام شدم نمیدونم چقدر زمان گذشته بود و نورا هم خداروشکر هنوز خواب بود سرمو آوردم بالا دیدم به در اتاقم تکیه داده و بهم زل زده لبخندی بهش زدم مسیح:نورا همچنان خوابه؟ _عوهوم دلت واسش تنگ شده؟ منم وقتی خوابه مرتب دلم واسش تنگ میشه اما وقتی هم که بیداره و غر غر میکنه میگم خدایا کاش زودتر آروم بگیره! اومد داخل اناق و جلوی آیینه شروع به ور رفتن با موهاش کرد مسیح:دخترم غر غر کردنش هم قشنگه! _اره واقعا راست میگی! دخترم همه چیزش قشنگه فقط بعضی وقتا که دیگه زیادی گریه کرد تو بهش شیر بده عزیزم! مسیح:اگه میتونستم باور کن حتما این کارو میکردم! شما خانم ها خیلی شانس بزرگی توی زندگی دارید که میتونید یه انسان رو درون خودتون پرورش بدید،بزرگ کنید و از شیر خودتون تغذیش کنید! عمیقاً به حرفش فکر کردم الینا:حق با توعه! در واقع ما زن ها ساخته شدیم تا طراوت و شادابی و الهام هر چیزی باشیم! لبخندی زد و اومد کنارم روی تخت نشست مسیح:البته برای دونستن این موضوع باید خیلی قدر خودتون رو بدونید! و تو دقیقا الهام بخش تمام زندگی منی! اگه میدونستم که قراره روزی تو توی زندگیم بیای همه عمرم رو منتظرت میمونیم و هیچ وقت به بی راهه مسیرمو کج نمیکردم! تو نمونه بارز یه زن عاشق،شاد و الهام بخش و مادر فداکاری که من با دیدن تو هر لحظه به بزرگی وجودت پی میبرم عشق زیبای من! _تو از کی تا حالا اینقدر عمیق شدی ؟ _لبخندی بهم زد و به یه گوشه خیره موند مسیح:بهت که گفتم! زندگی من متحول شد با اومدنت،و با رفتنت و دور موندن ازت فهمیدم که زندگی جز عاشق بودن هیچ معنی دیگه ای نداره! و حالا که هم تو پیشمی هم دخترمون به اون خدای همیشگی الینا با همه وجود ایمان آوردم! واسه همین دیدم به زندگی همین قدر عمیق و عاشقانه شده! و منشا و الهام تمام این حس های من،وجود پاک فرشتمه! به خودم میگم این همه چرخیدی! چرخیدی! با حال خوب با حال بد تنها ،توی جمع.. اما بازم تنهاکار کردی کار کردی حرص زدی! سخت گرفتی! دل شکوندی! ولی اخرش فقط یه چیز تونست بشونتت سر جات و آرومت کنه! اونم پریدم وسط حرفش الینا:عشقه! همه لحظه های زندگی رو زندگی میکنی تا فقط به یه چیز برسی و اون هم عشقه! واسه پیدا کردنش نیاز نبود این همه دور سر خودت بچرخی! دقیقا درون خودت بود! در ژرف ترین اعماق وجودت! مگه نه؟! مسیح:در ژرف ترین اعماق وجود! وقتی رفتی وقتی از دست دادمت تازه فهمیدم زندگی واقعی چیه! حاضرم ساعت ها بشینم و بهت نگاه کنم بدون اینکه حتی مال من باشی حاضرم همه عمرم رو منتظر اون روزی که برمیگردی پیشم بمونم اما کل زندگیم رو صرف اون روز کنم فهمیدم! فهمیدم جز عشق هیچ چیزی معنای واقعی نداره! تو همه عمرت سعی داشتی اینو بهم بفهمونی و بهم بگی که عشق پاک و واقعی همراه با خشم نمیشه همراه با شک نمیشه همراه با دعوا نمیشه! با اینکه همه حرفاتو میفهمیدم و حتی قبول داشتم اما نیاز به جدایی داشتم تا با همه وجودم لمس کنم! عمیقا به حرفاش فکر میکردم راست میگفت! تنهایی مسیح رو خیلی عوض کرده بود بینمون سکوت عمیقی به وجود اومد که با صدای گریه نورا شکسته شد
Mostrar todo...
52👍 15
دخترا حالتون چطوره؟ امشب واستون پارت بزارم؟
Mostrar todo...
👍 117 13😁 4🤣 1
درود دخترای قشنگم حال دلتون خوبه؟ همه چیز عالیه؟ سال نوتون میارک باشه تمام احظه های زندگیتون در از عشق و لبخند و حال خوب و شکر کذاری باشه باور دارم که امسال همگی ما انسان های بهتری خواهیم بود بی دریغ به هم عشق بورزید بی دریغ به هم محبت کنید قدر دان خداوند و قدردان تمام نفس ها و لحظه ها و نعمت های زیبای زندگیتون باشید خداروشکر که تنمون سالمه قلبتون میزنه و چشممون همه زیبایی هارو میبینه پدر و مادر و دوستان و عزیزانی داریم که در کنارشون حالمون خوبه قدر دان باشید بچه ها هر لحظه خداوند بهترین دوست ما هست و تواناترینه امسال بیاید یاد بگیریم بیشتر بهش ایمان داشته باشیم همه چیزو به عهده ی اون بسپاریم با تمام قلبم این باور رو دارم که همتون و هممون سال فوق العاده ای در پیش رومون داریم باید معذرت صمیمانه منو بپذیرید چون من خیلی آخر اسفند درگیر هستم اما قول میدم هرچی سریع تر با پارت های جذاب رمان زیبا و پر درس زندگیمون رو ادامه بدیم واسه تک تکتون لبخند عشق و محبت برکت و سلامتی و برآورده شدن هر آنچه که مال قلب تو هست رو ارزو میکنم دوستتون دارم S.mv 🕊️
Mostrar todo...
121👍 11🤣 1
@romansrzmno #2019 مسیح:چجوری عشق عمیقی که بهت دارم رو نمیتونی لمس کنی؟ الینا:میکنم! مسیح:پس چرا ؟ چرا میزاری بینمون فاصله بمونه؟! _ازت میترسم! _ترس از چی اخه! _هروقت که باهات یکی شدم بعدش … _من هیچ وقت نخواستم بهت آسیب بزنم _میدونم _پس چی؟! _اما همیشه روش هایی انتخاب کردی که در آخر قلبمو نابود کرد! نفس عمیقی کشید و به فکر فرو رفت مسیح:حق با توعه! همه چیزو جبران میکنم کافیه که کنارم بمونی و فقط یکم دیگه صبور باشی! _فعلا قصد ندارم که ترکت کنم این مسافرت شانس دوباره ی من به توعه! _پس میتونم یه جیزی ازت بخوام؟ _عوهوم _تا آخر این مسافرت اسم رفتن نیار! اونجوری ذهنم خیلی درگیر میشه! بزار همه جوره تلاشمو کنم! لبخندی بهش زدم و دستم رو انداختم دور کمرش چند دقیقه همو بغل گرفتیم مسیح:میشه یه چیز دیگه هم ازت بخوام؟ _اره عزیزم _میشه این مدت من هم کنار تو و نورا بخوابم؟! _با این حرفش قلبم لرزید و بی اختیار اشک توی چشمام جمع شد عمیقا به چهرش نگاه کردم و شروع به نوازش موهاش کردم _معلومه که میتونی! تو خودت میدونی که من هم دوستت دارم مسیح! تو خودت خیلی خوب حس هام رو درک میکنی اما چیزی که مابینمون قرار گرفته یه ترسه خیلی بزرگه که هرکاری میکنم نمیتونم با خودم کنار بیام تا ازش عبور کنم! وقتی به گذشته نگاه میکنم و اتفاقایی که پشت سر گذاشتیم رو میبینم،،، مکثی کردم و ادامه دادم _میترسم،، واقعا میترسم چون دیگه جایی واسه ضربه ی بعدی نمونده! با وجود نورا توی زندگیم نمیتونم این ریسک رو کنم چون میدونم دیگه پا نمیگیرم… مسیح:اماا،اما این ترس از من، این حقم نیست الینا سرمو پایین انداختم و با ناراحتی به انگشت کشیده ی شصت پاش چشم دوختم با اینکه توی حال و هوای خودم بودم و اصلا نمیفهمیدم کجارو نگاه میکنم! الینا:اما اگه دوباره به هر دلیلی که از نظر خودت منطقی و اجبار باشه منو باز هم بشکونی،چی؟! مسیح:اما من هرکاری میکنم واسه توعه! از همه چیزم حتی از خواب شبم هم گذشتم واسه تو! الی من شاید هیچ وقت نتونم دقیقا شکستگی قلبت رو جوری که خودت حس کردی ،لمس کنم اما بدون اگه منو نبخشی واقعا از عذاب وجدان کاری که مجبور بودم باهات بکنم سر به بیابون میزارم اگه تا همین جا هم دووم آوردم تنها واسه امید کمی هست که توی نگاهت بهم منتقل میکنی! الینا:کاش زندگیمون توی اون لحظه ای که توی بغلت خوابم میبرد استاپ می‌کرد! مسیح:الی نه! الی من هیچ جوره نمیتونم از دستت بدم! باشه هرچقدر که میخوای زمان مال تو! اما الینا مال من! هرچقدر بخوای صبوری میکنم اما تو باید برگردی! باید برگردی سر خونه زندگیمون! حتی هوپی بیچاره هم در نبود تو افسرده هست! _الهی دورش بگردم پسرم😔 چقدر در حق این بچه ظلم شد _در حق نورا چی؟! نورا همه چیزو میفهمه الینا نورا باید عشق مارو ببینه درک کنه! باید با عشق بزرگ شه! بینمون سکوت به وجود اومد و هرکدوم به یه نقطه خیره شده بودیم الینا:همه سعیمو میکنم واقعا همه سعیمو میکنم نیاز به کمی استراحت ذهنی کتاب خوندن و مدیتیشن دارم باید با خود درونم ارتباط بگیرم تا این مرحله رو رد کنم نمیدونم چقدر زمان ببره اما بهم فشار نیار خواهش میکنم اون دستش رو هم انداخت دور کمرم و با همه وجود بغلم کرد و گردنم رو با محبت و عشق عمیق و با مکث بوسید مسیح:همین که هستی کافیه! من در واقع از زمانی که واقعیت رو بهت گفتم سبک شدم دیگه کابوسی نمونده! تو توی بغلمی این یه نشونه بزرگ از عشق بینمونه! نه امیدم رو از دست میدم و نه حتی به نبودنت لحظه ای فکر میکنم عاشقتم فرشته کوچولوی خجالتی! با حرفش لبخند به لبم نشست با این اسم ها همیشه صدام میزد کلمه هایی که خیلی واسم ارزش داشت بعد از چند ثانیه از بغلش بیرون اومدم مسبح:یه سوال ازت بپرسم؟ _عوهوم _چیز دیگه ای هم هست که فکرت رو مسغول کرده باشه؟! _نه!چطور؟! _چشمات خیلی خسته به نظر میرسه! حس میکنم میخوای چیزی بهم بگی اما نمیگی! شگفت زده شدم از صحبتش! همه چیز! همه چیزو میفهمید! توی دلم خداروشکر کردم که مسیح اینقدر عاشقانه منو دوست داره و منو میشناسه! لبخندی به لبم نشست _نه عزیزم! هیچ چیزی نمیشناسم که به اندازه زندگی ما مهم تر باشه! یعنی در واقع هیچ کس و هیچ چیز اهمیتی نداره جز نورا و مکثی کردم مسیح:نورا و؟؟؟ _مردی که با تمام وجودم عاشقش شدم اما انگشت اشارش رو گذاشت روی لبم مسیح:ادامه ای نداره حرفت! مردی مه با تمام وجود عاشقش شدی و اپن هم با تمام وجود عاشقته! و تمام زندگیشو بر اساس خواست تو میچینه! همین! واقعیت اینه! هیچ چیز دیگه ای واقعی نیست! ترست از من توهم ذهنته الینا! واقعی نیست! دستشو گذاشت روی قلبم و چند ثانیه نگه داشت _اینجا خونه ی من و خاطرات قشنگمونه! فقط بهش گوش کن تا زندگیمون دوباره تبدیل به بهشت شه!
Mostrar todo...
105👍 32🔥 5🤔 3🤬 3🤣 3🥰 2👏 2👌 1
کیا منتظر پارت بودن؟
Mostrar todo...
👍 84 16🥴 1
@romansrzmno #2018 اصلا شرایط آسونی رو زندگی نمیکنم! نمیخوام دوباره به تنت وابسته شم! به یه گوشه خیره موند و به فکر فرو رفت! مسیح:باشه! باشه عزیزم! از این بابت خوشحالم که میتونم حسم رو بی پرده باهات در میون بزارم اما من باز هم صبورم! تا آخرین روز از زندگیم هم منتظرت میمونم! اما نمیدونم اون روز کیه! یک دقیقه دیگه یا صد سال دیگه! فقط اینو میدونم که حق من این نیست که با حسرت برم… _خدای من! این حرف رو نزن مسیح! لطفا! نفس عمیقی کشید مسیح:خستم الینا! خیلی خستم! الینا:خسته نشو خواهش میکنم! من و تو الان پدر و مادریم هرچقدر هم که مشکلات بینمون خفمون کنه اما بازم به خاطر دخترمون باید روی پا باشیم و باید لبخند روی لبمون رو حفظ کنیم مسیح:اما دیگه بدون تو زندگیم نمیگذره! حتی دیدن بزرگ شدن نورا هم با نداشتن مادرش، حسرته!! از سر جاش بلند شد نورارو گذاشت توی تختش و رفت توی اتاق خودش برگشتم توی اتاق پیش نورا و مشغول بازی با تورا و اسباب بازیاش شدم اما فکرم تماما پیش مسیح و حرفا و حسرتی که توی نگاهش بود! مسیح:عزیزم من کمی استراحت میکنم واسه ساعت ۷کشتی رو رزرو کردم آماده باش که بریم _باشه خوب بخوابی! مسیح:خواب! من خیلی هنر کنم خواب شب تا صبحم رو داشته باشم! از استراحت منظورم دراز کشیدن توی تخت و چک کردن کارهای شرکته! بهش لبخند ردم از اتاقم بیرون رفت کمی که با تورا بازی کردم خستس شد و توی گهوارش خوابید کتری برقی رو روشن کردم و واسه هردومون دمنوش خوش طعمی رو دم کردم چندبار زدم به در اتاق و بعد وارد شدم با دیدنم لبخند زد مسبح:بیا عشقم بیا اینجا بشین الینا:بفرمایید نوش جان کنید مسیح:مرسی! به یاد قدیما! الینا:این مثل اون دمنوش های خونه خودمون نمیشه! مسیح:ولی واسه من همش طعم و بوی عشق داره! لبخندی روی لبم نشست و لبه ی تخت کنارش نشستم اونم که کامل دراز کشیده بود مقداری خودش رو جمع و جور کرد و به حالا نشستنه لم داد _خب خانم توتونچی! گرمای این دمنوش همراه با عشقتون رو مدیون چی هستم؟! _مدیون قلب بزرگ و با سخاوتتون اقای امینی! الینا:پس قراره در کنارش حرفای شیرین شیرین هم واسمون بزنید ملکه ی من! لبخندم بیشتر شد! الینا:داشتم به این فکر میکردم که! مسیح:که؟چرا ساکت شدی؟ سرمو انداختم پایین الینا:هیچی ولش کن مهم نیست! _اتفاقا خیلی هم مهمه! حرفتو بی پرده بهم برن عشقم الینا:گفتم شاید شاید بتونم کنارم مثل من لبه ی تخت نشست ‌‌ پاشو از تخت آویزون کرد صورتش رو بهم نزدیک تر کرد و نگاهم کرد مسیح:بکو عشقم شاید چی؟ سرمو گذاشتم روی شونش اونم سرشو گذاشت روی سرم الینا:شاید لااقل اینجوری بتونم آروم بگیرم دستش رو انداخت دور کمرم و شروع به نوازش موهام کرد رفته رفته عمیق تر توی بغلش خودم رو حس کردم و همزمان مرتب سرم رو میبوسید و نوازشم می‌کرد اما بینمون سکوت بود! همین که توی بغلش بودم انگار به باطری وصلم کرده باشن مسیح:منم همینو میخواستم! پیش خودم میگفتم حتی اگه بتونم نوازشت کنم هم شارژ میشم! سرمو چرخوندم و به صورتش نگاه کردم چونمو گذاشتم روی شونش به صورت مردونش خیره موندم اونم با لبخند بهم زل زده بود
Mostrar todo...
79👍 19🥰 8🔥 4 3
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.