cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🤍 ⃟▬▬▭❰ ᎳᎪᎢᎬᏒ ᏫᎰ ᎰᏆᏒᎬ ❱▭▬▬

﷽ قسم به قلم و آنچه می‌نویسد....✍🏻 #آبی_از_جنس_آتش🔥💙 پارت گذاری سه روز در هفته🌱

Mostrar más
Irán68 622El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
2 723
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

- تو اصلا بلدی یه گرگینه رو ارضا کنی؟ فکر کردی مثل یه آدم معمولیه؟ فکر کردی تحریکش راحته؟ خجالت زده سر پایین انداختم، زیر نگاه خیره آرشام که از حجم زیاد بیحالی با بالاتنه لخت دراز کشیده بود. - خانم با لباسای گشاد و گونی، آدم حشریشم تحریک نمیشه. چه برسه به ارباب که آلفاست! به تونیک بلند عروسکیم اشاره کرد و با چهره درهم گفت: - آدم واسه شوهرش اینارو می‌پوشه؟ مگه شورت لامبادا نخریدم براتون؟ سوتین ویکرتوریا خریدم. این همه کاستوم گرفتم. سمت کمد رفت. - لباس خواب سکسی گرفتم، همه مدل، پرستاری، خلبانی! چرا نمیپوشید؟ یکی از لباس های خواب قرمز توری رو جلوم تکون داد و با حرص تکرار کرد. - ارباب آلفاست، رده بالاست. قوای جنسیش مثل بقیه گرگینه ها نیست. اینارو باید بپوشید، تا تحریک بشه. از خجالت و شرم بغض راه گلوم رو گرفت که از نگاه وحشی آرشام دور نموند. - الی گمشو بیرون...بسه. دربرابر لحن مردونه‌ خشمگینش الی هول شد. - آخه ارباب شما اگه تخلیه جنسی نشید تو قوای جسمی هم مشکل دار میشید. وظیفه زنتون تمکینه! - گفتم بیرون! درس زناشویی به زن من نده! بیرون! الی وحشت زده رفت. ریز ریز با سری افتاده اشک میریختم که با دست ازادش اشاره کرد. - بیا اینجا یاس... بغ کرده جلو رفتم گونه‌م رو به سینه عضلانی بی موش چسبوندم. پیشونیم رو بوسید، دراز کشید و من رو روی پایین تنش نشوند. - تو منو بدجور تحریک میکنی یاس...حتی بدون کاستوم و لباس خواب سکسی! لپ هام گل انداخت. - نبایدم بلد باشی، یاسمن اگر تو بکر و نابلد نبودی که از زیر دستم زنده بیرون نمیرفتی توله. دستش رو بند شلوارم کرد و با لحن خماری گفت - شلوارت‌و دربیار...لباس زیر گفتم نپوش که نپوشیدی؟ بی توجه به زخمی که جای دندون های یک گرگ نر دیگه بود روی تنم خیمه زد و دستش رو داخل شلوارم کرد و لبخندی زد - همین حرف مطیع بودنت منو تحریک میکنه واسه یه سکس خشن! اب گلومو قورت دادم که چنگی به پایین تنم زد و لباسام رو... با ۵۰۰تا پارت آماده برو حااااال کن😁😍 🔺⬇️⏺⬇️🔺 https://t.me/joinchat/AAAAAEf4mYoYHw9_MKT1QA آقا کچل کردید، به خدا این رمان مشکل داره. صحنه داره هزاریکی بدبختی کشیدم تا ادمین تبلیغاتش پارتشو دور از چشم نویسنده بهم داد. فقط چند روز لینکش سالمه بعد باطل میشه.🕑 سریع جوین بدید👇🚫 https://t.me/joinchat/AAAAAEf4mYoYHw9_MKT1QA #صحنه_دار⛔️ #گرگینه‌‌ی‌وحشی‌که‌دلباخته‌دانشجو‌زبانش‌میشه🚫
Mostrar todo...
_آمپول زدن برات بهشت و جهنم منه طلا. _آمپول زدن برات بهشت و جهنم منه طلا. درحالی که دستم رو به سمت لبه ی شورتم میبردم آروم لب زدم. _چه بهشت و جهنمی داریوش، بگیر بزن از درد مردم، یه آمپوله چقدر فلسفیش میکنی. پاهاش رو از دو طرفم رد کرد که چشم هام گرد شد و به سمتش برگشتم و با تشر گفتم: _می خوای یه آمپول بزنی فقط، این کارا چیه برو کنار از رو باسنم. آمپول رو بالا گرفت و درحالی که خودش شورتمو پایین میداد گفت: _بهشت منه چون تن بلوری و نرمتو میون انگشتام میگیرم و فشار میدم... با خنده و عشوه یکم کمرمو بالا میدم که دستش رو باسنم میشینه و با انگشتاش روش ضرب میگیره. _جهنممه چون یه جای دیگم هم اونو میبینه. با فهمیدن منظورش خواستم جیغی بزنم که با حس سوزش ساکت شدم، آمپول رو دراورد و گفت: _این از بهشتم؛ حالا وقت جهنم توئه. قبل این که مهلت تکون خوردنی داشته باشم یک هو کمرم بالا رفت و لباسم پایین تر داده شد، ترسیده از این که منشی نیاد داخل خفه جیغی زدم. _داریوش...الان یکی میاد چیکار میکنی؟ آخ...برو کنار. فشازی به کمرم وارد کرد. _نه خانم دکتر، من عاشق این حالتیم که توش قرار، گرفتی...داره دیوونم میکنه. سعی کردم تکون بخورم ولی قفلم کرده بود. _تنها لطفی که میتونم بهت بکنم اینه که بهت زیاد فشار نیارم چون آمپول زدی. با فشار... https://t.me/joinchat/VdG2W3n0yNXR7RF5 https://t.me/joinchat/VdG2W3n0yNXR7RF5 طلا دکتری که عاشق لات محله میشه. داریوشی که به دختر بازی و رفتن به خونه خراب معروفه ولی چی میشه که این لات محل هم دل به دکتر جذاب و جلف می بنده؟ #صحنه دار #اروتیک https://t.me/joinchat/VdG2W3n0yNXR7RF5
Mostrar todo...

- من خودم دکترم بهت می‌گم سکس منظم تو دوران بارداری خیلی هم خوبه! جلوی بینیم رو می‌گیرم و به عقب هولش می‌دم. - جراح مغز و اعصاب و چه به زنان زایمان؟ بعدشم در دوران بارداری شوهر آدم نمیتونه دکترش باشه گل من! تای ابرویی بالا می‌اندازه: - چه ربطی داره؟ من می‌خوام روح و روان مادر بچه‌م سالم باشه... عاقل اندر سفیه نگاهش می‌کنم و در حالی که دارم جون می‌کنم عق نزنم، یقه‌‌ی لباسمو می‌کشم روی صورتم: - بیشتر می‌خوره نگران روح و روان پدر بچه باشی تا مادرش بیبی... بعدشم؛ مگه قرار نشد جنابعالی تا وقتی من ویارم تموم شه خونه ننه‌ت بمونی؟ با بغض ساختگی نگاهم می‌کنه و به رختخوابش که وسط سالن پهنه اشاره می‌زنه: - از اتاق خواب پرتم کردی بیرون سلیطه بس نبود؟ از خونه‌مم می‌خوای بیرونم کنی؟ با لبای آویزون نگاهش می‌کنم. لوس می‌گم: - به من چه بچه‌ت هم به آدمیزاد نرفته... بو عطرت می‌خوره زیر بینیم عقم می‌گیره! شاکی از روی کاناپه بلند می‌شه و دست به کمر زده جلوم وایمیسته: - روزی سه بار منِ ننه مرده رو می‌فرستی حموم! پوستم سُر شده دیگه. احساس می‌کنم پدر پدر جدم ماهی بوده انقدر که زیر آب رفتم من... تا این تخم سگت به دنیا بیاد من آب شش درآوردم زن! چه وضعشه اخه؟ حرصی لبخند می‌زنم: - مجبورت کردم حامله‌م کنی؟ اومدم التماس آقا سیاوش تو رو خدا کاندوم نذار من بچه دوست دارم یا خود وحشیت انقدر زده بودی بالا بی خیال پیشگیری فقط منو دراز کردی... حرفمو قطع می‌کنه: - هوی هوی هوی... بچه می‌شنوه چیه اینا داری می‌گی؟ جفت ابروهام بالا می‌پره: - اوهوع! چه غلطا... بچه می‌شنوه چطوری درست شده بده براش بعد تو بگیری ننه‌شو بکنی بد نیس براش؟ بدآموزی نداره؟ لبشو گاز می‌گیره و با شیطنت می‌گه: - دیگه اون موقع این طفل معصوم نمی‌دونه چی داره می‌خوره بهش... الان تو توضیح بدی واسش شکافته می‌شه داستان خوب نیست! عروسک روی میزو سمتش پرت می‌کنم و با حالتی بین خنده و حرصی می‌گم: - اون نمی‌دونه چی خورده بهش ولی صددرصد قول می‌دم بهت وقتی دنیا میاد یه گودی تو پیشونیش داره که براش سوال میشه وقتی تو رحم ننه‌ش بوده چی خورده بهش؟ که اون موقع منم می‌گم مستقیم بیاد از باباش بپرسه! نچ کشداری می‌گه و گوشیشو از روی میز برمیداره. - تو به من اعتماد نداری! مشکوک نگاهش می‌کنم. - چیکار داری می‌کنی؟ با شیطنت لبخندشو کش می‌ده: - خدا خیر بده مادر زنمو که دکتر زنان زایمانه! چشمام گرد میشه: - خر نشی زنگ بزنی مامانم بگی‌می‌خوام دخترتو بکنم توصیه‌ت چیه؟ بین حرفام صدای الو گفتن مامانم تو سالن می‌پیچه: - الو؟ سیاوش؟ - به سلام مادرزن جان... حال شما؟ بهت زده نگاهش می‌کنم: - زنگ زدی؟ مامانم با خنده می‌گه: - کم نمک بریزه بچه... بگو دردتو! لبشو با زبونش تر می‌کنه به بی توجه به قیافه‌ی سکته‌ای من، در کمال بی شرمی به مامانم می‌گه: - والا غرض از مزاحمت اینکه من می‌خوام با سوگند سکس کنم ولی سوگی می‌گه جا سالارت هک می‌شه تو پیشونی بچه‌م... شما به عنوان به متخصص زنان زایمان توصیه‌ت به دخترت چیه؟ https://t.me/joinchat/lPI5c2pjLJQ5MDQ8 https://t.me/joinchat/lPI5c2pjLJQ5MDQ8 بی شررررف به مادرزنش می‌گه می‌خوام با دخترت بخوابم توصیه‌ای نداری؟🙂😂😂😂😂 #پارت‌واقعی لطفا کپی نکنید❌
Mostrar todo...
مـربـای پـرتـ🍊ـقـال

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 بـهـار مـحـمـدے #دیواری‌به‌ضخامت‌سکوت #دانهیل‌قرمز #حوالی‌هیچستان #مربای‌پرتقال

_ مگه تقصیر منه مسافرخونه فقط یه اتاق خالی داره؟ تازه تو اتاقم بخاری نیست، مجبوریم شبو کنار هم بخوابیم وگرنه از سرما یخ می‌کنیم... دستمو ضربدری جلوی تنم می‌گیرم: _این بخت و اقبال منه که با شما همسفر شدم! اصلاً اگه من شانس داشتم که وکیل شما و تیر و طایفه‌تون نمی‌شدم زرتی زرتی راهی مسافرتم کنن اونم با شما... جناب صرافیان! چهارتا بالشت روی تخت رو سریع بینمون چیدم و انتهایی ترین نقطه‌ی تخت خودمو مچاله کردم. با تمسخر به بالشتای بینمون نگاه انداخت: _الان این بالشتا قراره در برابر تجاوز ازت محافظت کنن؟ مگه دیوار چینه؟ چشمام گرد شد. بی حیا! تند تند غرولند کردم: _ چه رویی هم دارین ماشاالله جناب صرافیان! انگار نه انگار شرایط پیش اومده مقصرش شمایید! به آرنجش تکیه داد و خودشو روی بالشتا خم کرد. _ لابد تموم شدن بنزین وسط این ده کوره و بارون گرفتن وسط تابستون هم می‌خوای بندازی گردن من؟ طلبکار گفتم: _اولین باره تو شهریور می‌رید شمال؟ آها ببخشید یادم نبود، نیس که بچه نیویورک سیتی تشریف دارین... از اقلیم ایران چیزی سردرنمیارید! نفسشو صدادار بیرون می‌فرسته و خودشو با شتاب رو تخت پرت می‌کنه و زیر لب می‌گه: - الله صبر بده...الله الله... صبر! یا صبرررر... نگاهی به وضعیت بینمون می‌کنم. اگه بالشتا نباشن رسما چسبیده به تنش خوابیدم. بی اختیار می‌نالم: _بابام بفهمه شب رو یه تخت بودیم دوتامونو از هستی ساقط میکنه! تک خندی می‌زنه و می‌گه: _شایدم به جرم همبستر شدن با دخترش مجبورم کنه عقدت کنم! مو به تنم راست می‌شه از رک گویی بی حد و مرزش. سرمو تو بالشت فرو می‌کنم و جیغ می‌کشم. به خنده می‌افته: _ خب بابا... چته حالا؟ تهش عقده دیگه! نترس من هستم... دندونامو بهم فشار می‌دم و حرصی می‌گم: _ جناب صرافیان می‌شه یکم سکسی باشید؟ چشم جفتمون همزمان گرد می‌شه. سریع اشتباهمو درست می‌کنم و پشت سرهم می‌گم: _جدی باشید! می‌گم جناب صرافیان می‌شه یکم جدی باشید! تو دهنم نچرخید. و اصلا هم به روی مبارک خودم نمیارم که چه گاف عظیمی جلو موکلم دادم. لبخند خبیثش رو کش می‌ده و می‌گه: _اگه این دیوار چینو برداری همه خواسته هات برآورده میشه... _می‌شه لطفااا.... بین حرفم می‌پره: _ سکسی باشم؟ چشممو می‌بندم با جیغ اسمشو صدا می‌زنم: - سیاااوش! دیگه بیشتر از این جلو خنده‌ش رو نمی‌گیره و بی مهابا قهقهه می‌زنه. _ تازه آریا خبرای بدتری هم برات دارم... با دلهره نگاهش می‌کنم که با همون لبخند حرص درارش می‌گه: _ متاسفانه من حتی اگه تو دمای منفی چهل درجه سانتی گراد هم باشم. حتی اگه آب تو هوا یخ بزنه، من نمی‌تونم با لباس بخوابم... پس‌ ضمن اینکه شرمنده اخلاق ورزشیت شدم... دستش روی دکمه های پیرهنش می‌نشینه که با چشم گرد شده خودمو روی تنش می‌اندازم: _ حق نداری با من اینکارو کنی! حقققق ندارییییی! جدی تو چشام خیره می‌شه. یه لحظه به خودم میام و تازه می‌فهمم چه غلطی کردم. دقیقا افتادم روش و حالا دیگه نه تنها هیچ بالشتی بینمون قرار نداره بلکه دکمه های پیرهن سیاوشم باز شده و من صاف دستمو گذاشتم رو سینه‌ی لختش... نفسای داغش تو صورتم پخش می‌شه. دیگه خبری از اون شوخ طبعیش نیست. جدی می‌گه: _ گفته بودم حاج بابام چشم انتظاره وارثه؟ و من واقعا قفل کردم. با تته پته گفتم: _ من... من وکیلتونم جناب صرافیان! شما رئیس... با یه چرخش جامون رو عوض می‌کنه. حالا من روی تخت خوابیدم و اون روی تنم چنبره زده. انگشت اشاره‌ش رو روی لبم می‌ذاره و هنوز نفسای گرمش توی صورتم پخش می‌شه: _ من چیم واست سوگند؟ فقط رئیس؟ لبام نیمه باز موندن و به سختی می‌تونم نفس بکشم. تنم گر گرفته و اون نگاهش روی لبای نیمه بازم می‌نشینه: _ ولی تو برام فقط وکیلم نیستی! خیلی وقته دیگه فقط وکیلم نیستی و همه اینو فهمیدن جز خودت... میام با صدای لرزون یه بار دیگه موقعیتمون رو یادآوری کنم که هنوز اسمش از دهنم خارج نشده لبمو به دندون می‌کشه و... https://t.me/joinchat/QS5AkA8HLFc5NGI0 https://t.me/joinchat/QS5AkA8HLFc5NGI0 #پارت‌واقعی🔥🔞
Mostrar todo...
مـربـای پـرتـ🍊ـقـال

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 بـهـار مـحـمـدے #دیواری‌به‌ضخامت‌سکوت #دانهیل‌قرمز #حوالی‌هیچستان #مربای‌پرتقال

_بهت گفته بودم لوندیات مال منه نه مال کس دیگه؟ در حالی که محتوای قابلمه رو هم میزدم از کنار شونم نگاهی بهش انداختم. _حالا واس کی لوند شدم من... سویچ ماشینش رو روی کانتر آشپزخونه پرت کرد که از جا پریدم. _داریوش... _ببند دهنت رو طلا...ببندش، از میوه فروش این محل تا اذان گوی مسجد حرف از با عشوه راه رفتنات میزنن...که چی داریوش کلاتو بنداز هوا. اومد داخل آشپزخونه و ملاقه رو از دستم گرفت و کوبید به گاز، شونم رو گرفت و برم گردوند که نگاهم مات اخماش شد. _تو خونه با لباس بلند و هزارتا چادر چاقچور میگردی، نوک انگشتم که بهت میخوره آژیرت بلند میشه... _داریوش...من مثل همیشه رفتم بیرون داری اشتباه قضاو... با کوبیده شدن مشتش کنار سرم جیغ کشیدم. _قضاوت؟ طرف بیاد تعداد تک به تک قدمای زنتو بده و از لبای سرخش بگه قضاوت اشتباس؟ سرش رو نزدیک اورد و نفسای داغشو پخش کرد توی صورتم، چشم های قرمزش... _داریوش...من..من تورو دوست دا... آروم خندید. _د نداشتی و نداشتم که الان اون دندونای سفید خوشکلت توی دهنت بودن خوشکل داریوش... نگاهش میخ لبای رژ خوردم شد. بکنم این لب و چشارو که برای کسی بوس و غمزه نیاد؟ ها خانوم دکتر متشخص...زن لات بودن برات کمه... با بغض دستمو بلند کردم که دستمو گرفت و لب هاش... https://t.me/joinchat/VdG2W3n0yNXR7RF5 https://t.me/joinchat/VdG2W3n0yNXR7RF5 طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه... مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا...
Mostrar todo...

#پارت_۸۱ لباسامو با استرس کندم و وارد رودخونه شدم. هوا داشت تاریک میشد، باید زودتر خودمو به غار برسونم. تند تند آبی به #بدنم زدم که صدای خرناسی سرجام خشکم کرد. زیر لب نالیدم: ــ خدایا نه با #وحشت آروم برگشتم سمت صدا که چشم به چشمای نقره ای رنگ تیرش خیره شد. باورم نمیشد یه گرگ به این #بزرگی روبه روم ایستاده باشه. آب دهنمو قورت دادم آروم از رودخونه بیرون اومدم. خرناسی کردو قدمی به سمتم برداشت. هول شده عقب رفتم که انگار ازین کارم خوشش نیومد، با یه جهش پرید روی هیکل #خیس و لرزونم. جیغی از ترس زدم که بدن نرم و پشمالوشو آروم رو هیکلم #مالید و شروع کرد #لیس زدن سینه‌ام... صدای زوزه های گرگای دیگرو میشنیدم انقدر لیس زده بود که بدنم لمس شده بود. وقتی از روم بلند شد، نزدیک بود سکترو بزنم. یه گله گرگایی با چشمای وحشی میخ تن و بدن #لرزونم بودن و خرناس میکشیدن. با حس گرمایی روی رون پام توجهم به سمت پام جمع شد. نگاه عجیبی به صورتم انداخت و پوزشو به پام مالید قدرت تکون خوردن نداشتم. #زبون بزرگشو دراورد و ناخواسته سرمو بالا گرفتم. نگام توی نور ماه گم شد . با پوزش پاهام‌و کمی فاصله داد. با حس تیزی دندون هاش توی رونم و فرو رفتن پنجه هاش توی شکمم ...... با ۵۰۰ تا پارت اماده حااااال کن😍😍 رمان دو سومش پیش رفته. https://t.me/joinchat/AAAAAEf4mYoYHw9_MKT1QA https://t.me/joinchat/AAAAAEf4mYoYHw9_MKT1QA آرشام سرد و خشنی که بعد چندین سال بوی جفتشو توی جنگل میشنوه و میخواد اونو نشون کنه و واس قدرت الفایی بیشتر گله باید تو جسم گرگ باهاش ....`.❌🔥` https://t.me/joinchat/AAAAAEf4mYoYHw9_MKT1QA تا وقتی ماه کامل نشده انقدر با زبونش گردنش لیس میزنه تا بدنش لمس بشه تا...😳❌❌❌ ⛔️پارت بعدیش مناسب سن زیر 25 نمیباشد⛔️ #گرگینه_ای_تخیلی🔥 #بزرگسالان_کمی_ترسناک🔥
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.