cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ℳ𝒶𝓈𝒽ℴℊ𝒽ℯ 𝓈𝒽𝒶𝒷𝒶𝓃ℯ

-🔥🔞- ♥️: Mashoghe shabane | معشوقه شبانه ✏️: Mahak | Bahare 💭: درام | عاشقونه | تخیلی Nazarat: https://t.me/BChatBot?start=sc-117226-fy1WI3T

Mostrar más
Irán259 357El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
262
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#part_183 _وقتی نمونده! فقط جواب و میخوام ، نه بیشتر نه کمتر بهاره: اگه تو جواب میخوای منم تضمین میخوام _تو فک کردی با کی طرفی ، فک کردی من شبیه خانوادت دلم برات میسوزه بهاره: من دارم زندگیم و در اختیارت میزارم _خوشم نمیاد تضمینی به کسی بدم یا قبول میکنی ، یا عزیزانت و مرده فرض کن (با داد) جواببببببببب ! بهاره: آروم باش ، باشه ، باشه _عالی ! میتونی سوار ماشین بشی (داستان از زبون ماکان) گوشی دستم بود و توی عکسا میچرخیدم عکسای قدیمی رو مرور میکردم ، به زندگی باخته بودم تمام عشق و احساسم و به این مریضی باخته بودم ساعت از ۴ دیگه گذشته بود ومنم نگران ، همچنان منتظر اومدنش بودم اما نیومد ، چاره ای جز زنگ زدن نداشتم ، اما تلفنش هم خاموش بود نمیتونستم تو اتاق منتظر وایسم رفتم پایین دیدم ماهک و عرفان هم بیدارن ، با دیدن من از جاشون بلند شدن و فک کردن حالم بد شده نگران نشید من حالم خوبه عرفان: چیزی میخواستی میگفتی برات میوردیم ماکان: چیزی نیست فقط میخواستم ببینم ، بهاره چرا نیومد ماهک: یکم واسه خونه مشکل پیش اومد درگیر شدیم و خلاصه اینکه نتونست بیاد ، تو نگران نشو برو بگیر بخواب ماکان: چه خوابی اصلا خوابم نمیبره عرفان: فکرتو درگیر این چیزا نکن ماکان: اگه درگیر نکنم پس چی کار کنم ماهک: کاش تو همون مدرسه میموندیم و هیچوقت از اونجا بیرون نمیومدیم عرفان: فرقی نداره اونجا هم یه جور زندون بود (ماکان: یه نیم ساعتی گذشت که دیدم ماهک و عرفان خوابیدن منم دیگه چشمام داشت بسته میشد که دیگه خوابم برد ) @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
#part_182 آرین: خب قراره چی کار کنی ؟ بهاره: اگه تهدید کردناشون واقعی باشه نابودیم ترلان: تا این حد! بهاره: تا الانشم زیادی پیشرفتن ، تا شب صبر میکنم وقت زیادی ندارم ماهک: چه خبرره چرا تا شب؟؟ چیزی به من گفتی مگه نه؟؟؟ بهاره: ماهک اصلاا وقت بحث کردن باتو رو ندارماا چی میخواستن بگن که من به تو نگفتم آخه ماهک: نمیدونم واقعاا مغزم درگیره ، آرین میتونی منو برسونی خونه عرفان آرین: ماهک آخه الان!!!!! ماهک: اگه میخوای بهونه بیاری خودم میرم آرین: صبب کن بابا کجا میری حاضر شو بریم ماهک: خدافظ (داستان از زبون بهاره) ساعت ۳ صبح بود ، بیشتر از این وقت نداشتم قراره چه اتفاقی بیوفته خودمم نمیدونم اما میدونم اون مرتیکه بالاخره یه غلطی میکنه نگران ماکانم بیشتر از این منتظر بمونم درمانش سخت تر میشه دیگه فک کنم تمام اولویت هام مشخص بود نه فقط به خاطر برگردوندن خونه .... ماکان هر لحظه بیشتر به مرگ نزدیک تر ... دیگا نمیتونستم فکر کنم ۵ دقیقه مونده بود به ساعت ۴ من از هرر یه دقیقه برای پاک کردن اشکام استفاده میکردم ۲ دقیقه بیشتر نمونده بود و اماا ... بالاخره زنگ زد ، گلومو صاف کردم و نفس عمیق کشیدم دستمو به صورتم کشیدم تماس و وصل کردم @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
#part_181 بهاره: آمار زندگی من و از کجا داری ؟ _مهم نیست از کجا میدونم این مهمه که خیلی چیزا میدونم بهاره: خب ... _یا توافق میکنی یا هیچی بهاره: خب شرطط؟؟ _و اماا شرطم ... (۲ ساعت بعد ) ماهک: بهارررر ، چرا در و باز نمیکنی تووو بهار... عه چیشده بهاره: ماهک جمع کن سریع جمع کن باید بریم ماهک: خبب میشه بگیی چیشده تا منم واسه این زندگی کوفتی تصمیم بگیررم یا نه ؟؟؟؟ بهاره: تخلیییه ، بایدد تخلیه کنیدد این خونه لعنتییی ای وسایلل دیگه واسه ما نیستش ماهک: میدونستم یه روزی گیرر میدن ، خب الان کجا بریم ؟ بهاره: میریم خونه رها ماهک؛ تا کی قرارره الاف بمونیم؟؟؟ بهاره: ماهک بچه که نیستی یه مدت میمونیم تا کنارر بیایم و یه جایی پیدا کنیم رها: مشکلات تمومی نداره ترلان: چی شده باز رها: خونه بهاره اینا .. مصادره شده ترلان: ایی وایییی الان کجا ان رها : کجاا باشن گفتم بیان اینجا دیگه ترلان: از ماکان خبر نداری رها: عرفان آخرین بار گفت حالش خوبه آرین: میخواستم برم پیششون ولی حالا اینجا باشم بهتره رها : مثلاا اینجا باشی چه سودی داریی ! جز اینکه گریه کنی آرین: هووووووو رها:زهر ماررر آرین: حداقل میتونم ببرمشون خونه خودم رها: تا وقتی من هستم عمرا بزارم بیان خونه چرک تو آرین: رهااااا ترلان: خب دیگه بسه اومدن رها: میرم در و باز کنم ماهک: سلام بهاره: سلام ترلان: سلامم عشقمم عزیز دلم ناراحت نباش بیا بغل من ، ببین چقدر گریه کردی چشمات قرمز شددده ؛ هم ماکان خوب میشه هم مشکلاتمون حل میشه بهاره: فعلا که این مشکل مختص ماست ترلان: مشکل من و تو نداره که آرین: دختره ی دیوونه بیا بغلم ببینم بابا نبینم گریه کنیااا بهاره: خب دیگه نگران نباشید حالم خوبه @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
#part_180 عرفان: حالت چطوره؟ ماکان: خوبم عرفان: داروهاتو باید به موقع بخوری حواسم هست که پس و پیش میخوری ماکان: واسه چی خودتو و من و گول میزنییی هااا؟! هممون میدونیم این داروها جواب نمیده عرفان: قرار نیست گول بخورم یا ناامید باشم ماکان: نه به ناامیدی ربطی نداره چون تو خود ناامیدی هستی اما فقط میخوای یه جوری تظاهر کنی که من زنده میمونم عرفان: بسه ماکااان ماکان: باشه پس میکنم ، ولی درمان رو هم قطع میکنم و تو هیچ دخالتی نباید داشته باشی حالا برو بیرون (بهاره) کلید و انداختم و در و باز کردم رفتم داخل خونه سرمو که چرخوندم چند تا مرد و دیدم با لباسای رسمی و نگاهای عجیب روی کاناپه لم داده بودن نمیدونستم اعضای سازمان شعور و فرهنگشون انقدر پایینه که سرشونو مثل گاو بندازن پایین و برن خونه هر کسی که میخوان! _هه ! اگه این موضوع اذیتتون میکنه یه جور دیگه حلش کنیم در حال حاضر لازم نیس اما هر چه سریع تر حرفاتون و بزنین بهتره _اوکی پس خیلی واضح میرم جلو موافقم _طبق قوانین بعد مرگ هر کدوم از اعضای سازمان املاکش که مطلق به سازمان هستش باید یه جورایی مصادره بشه مطلق به سازماااان؟؟؟؟ بابا و مامان من چند سال واسه اون سازمان کوفتی که معلوم نیست ریسش کدوم خریه جون کندن اون وقت میگی املاکشون هم مالل سازمانه _الان مثلا میخوای جلو قوانین چندین و چند ساله وایسی قوانینتون برن به دررررک من و خواهرم واسه زندگی کردن یه سهمی میخوایم _قانونن باید یه سرپرست داشته باشید چون ندارید و سنتون هم زیاده باید دنبال یه خونه و زندگی باشید از خونه گمشو بیرررون عوضیی _دفعه بعد که بیام برای تخلیه میام اهاان راستی، خواستم بگم دوست پسرت تا چند هفته آینده میمیره به چند تا قرصی که میخوره امید نداشته باش #Bahare @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
#part_179 عرفان: ببین بهاره واقعا چیزی نبود که خودم بتونم باهاش کنار بیام چه برسه به تو هیچ انتطاری ازت ندارم فقط ازت میخوام که نری بالا بهاره: متوجهی که چی داری بهم میگی ؟ از دیشب تاحالا گوشی هاتون خاموش بوده باید حدسشو میزدم که یه چیزی شده که نمیگید بعد الان انتطار داری تو این وضعیت کنارش نباشم ؟ عرفان: بهارر من درک میکنم ولی میخوام تو هم درک کنی بهاره: درررک؟! عرفان من عاشقققشم ، دوسش دارم چجوری نگرانش نباشم چجوری تو مغرم با خودم کنار بیام که تو این وضعیت کنارش نباشم ماهک: بهاره تو اونو میشناسی میدونی دوس نداره تو این وضعیتش کسی نگاش کنه کسی بهم محبت کنه برای همینم....( بهاره نزاشت حرفم کامل بشه با بغض و سرعت از خونه زد بیرون و در و پشت سرش کوبیدو رفت) (بهاره) به خودم اومدم ، نمیدونم قراره چه چیزایی رو تحمل کنم اما از همون لحظه ای که از خونه زدم بیرون تصمیم گرفتم قوی تر باشم تا اینکه به دلیل تمام اتفاقایی که پشت سرم هستن فک کنم هی این سوال که چجوری شد؟ رو با خودم مرور کنم ، تو خیالات خودم سیر میکردم که گوشیم زنگ خورد با دستم اشکام و پاک کردم و موهامو زدم کنار و گلوم و صاف کردم و تماس و وصل کردن سلام ... بفرمایید _ من از سازمان با شما تماس میگیرم خواستم بهتون یادآور بشم که امروز یکی از نمایندگان سازمان با شما ملاقات میکنن و راجب مساعلی با شما حرف میزنن بهاره: متاسفم ولی من امروز مساعد نیستم _نمیشه عقب انداخت موضوع مهمیه بهاره: مثل اینکه متوجه نیستید دارم میگم مساعد نیستم _روز خوش بهاره: (با داد) لعنتییییییب تلفن و رو من قطع میکنییییی ، هیچ جوره درست نمیشد مجبور شدم برم خونه #Bahare @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
طرفدارای رمان دستا بالااا🤩Anonymous voting
  • 👎
0 votes
سلام به همه ی طرفدارای رمان که هچنان رمان رو میخونن🤩 تو این مدت ، به خاطر مشکلاتی نتونستیم پارت بزاریم اما به خاطر انرژی مثبت هایی که از شما گرفتیم دوباررره رمان رو ادامه میدیم 😍😄 قبل ادامه دادن رمان تو نظرسنجی شرکت کنید که ببینیم رمان چقدر طرف دار داره👇
Mostrar todo...
#part_178 ماهک(آروم در اتاق و زدم که صدای ضعیف ماکان و شنیدم و در و باز کردم و رفت تو اتاق ، سرشو از زیر پتو آورد بیرون وقتی دید منم بلند شد و نشست، چند لحظه مکث کردم و نتونستم طاقت بیارم رفتم تو بغلش) عزززیزززم ماکان: نمیدونستم انقدر دلت برام تنگ شده ماهک: چرت نگوو بیا بغلم ببینم ماکان: الان نگرانمیی مثلا ؟😏 ماهک(اشک تو چشمام جمع شد داشتم گند میزدم) این چه حرفیه عزیززم من همیشه دلم پیشته مگه میشه نباششه اصن ماکان: مرسی که اومدی ولی اصلا بلد نیستی خوب دلداری بدی😝 ماهک: باششه ماکان حالا تو هی به روم بیارر ماکان: ای بابااا بیام بغلم ببینم دختره ی دیوونه دوست ندارم این آخر عمری ناراحتت کنم ماهک:(با داد) ماااکاااان این چرت و پرتاا رو از کجاا در میاریییی ماکان: من حال خودمو بهتر میدونم ماهک: من این چیزا حالیییم نیس ولی دیگه این حرفااارو ازت نشنومااااا الان میرررم که استراحت کنیی اگه بفهمم با خودت فکر و خیال کردی پدرت و در میااارم حالا بگیرر بخواب ماکان: کاری ندارم ولی با یه مریض باید مهربون باشی 😄 ماهک: همینی که هست😃بگیر بخواب ماهک(عرفان تو آشپزخونه بود تا از پله اومدم پایین در خونه رو زدن، رفتم در و باز کردم ) بهاره: سلاااااممم .. عه تو اینجا چیکار میکنیی بهم گفتی میری کتاب خونه ماهک: اِممممم.... عرفان: ماهک کیه ؟ عه! بهاره : چرا از دیدنم تعجب کردید چی شده مگه عرفان: سلاام ، سلاام خوش اومدی بهاره: مرسی ولی چرا عجیب غریب رفتار میکنید ماهک چرا واقعا بهم دروغ میگی؟؟ ماهک:چیزه ،... آخه میخواستم... بهاره:(خیلی جدی) دارید چیو ازم پنهون میکنید ؟ ماکان کجاست اَههه شما چیزی نمیگید منم میرم پیش ماکان عرفان: نه وایساا نرو بهاره: چرا! عرفان دیوونم نکن بگوو چی شده این مسخره بازیا چیه عرفان: میگم برات فقط بیا پیشینیم اول ...... آرین: ترلااان ، خواهش میکنممم تروخداا در و باز کن بزار باهات حرف بزنننن ، من همچیموو از دست دادددم نزاررر تو رو هم از دست بدددم رها: بیا برو باهاش حرف بزن دلم میسوزه بیااا برررو ترلان: بره به درررک آرین: (با گریه) ترلان فکر میکنی چرا تنهات گذاشتمم ؟ چرا تنهات گذاششتم ؟؟؟ چونم از همون بچگیی بهم تنهاااا موندن رو یاد دادننن بهم یاد دادن تنهایی گریه کنممم تنهاااییی زندگی کنممم تنهاااایی بمیرم با این وجود که من فقطط اینارو بلدد بودددم ولی اومدم بازم عاشق تو شدم ، آررره خریت کردم چوننن زندگی تورو هم با خودم سوزوندمممم این من آشغال بودددم ولی بزار یه بار دییگه بغلت کنم با تو نفسسس بکشششم بزارر فقط واسه یه لحظه فراموش کنم تنهاااام ترلان( نتونستم طاقت بیارم در و باز کردم ، که بدون مکث کردن فقط خودشو پرت کرد تو بغلم) آرین: بزار بغلت کنم ، بزارر فکر کنم هنوزم تو رو از دست ندادم .... #Bahare @Mashoghe_Shabane 𖨆♡𖨆
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.