⌈• ࡅߺ߳ߺࡅߺ߲ߊܣߺࡊ ܢ̇ߺܫܿߺز •⌋ ↵ آسا
و افسوس از تباهی دلکَش! نغز: دلکش، دلربا و دلچسب... ژانر: "گیلاو - استریت" , "مستر اسلیوبوی" 📔پارت گذاری: ... 📝 " ب.ق: آسا *همهی بنرها واقعیهستن* 📮همراهی شما: زاپاس: @zapasasa
Mostrar másEl país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
1 500
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
◉━━━━─────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📔⚘
موقع خوندن پارتا پلی کنین"
4.18 KB
2 414611
#تباهی_نغز
#پارت70
نوید نق زد و خود را بالا کشید اما سیاوش پهلوهایش را گرفت و او را پایین کشید.
-به به!
میبینم که بعضیا الکی عر میزنن و خیلیم بهشون خوش گذشته!
نوید سرخ شده صورتش را در سینهی سیاوش پنهان کرد.
-ارباب!
سیاوش خندید و سرشانهی نوید را بوسید.
-جونم؟
دروغ میگم مگه پریزاد؟
نوید پایینتنهاش را از روی شلوار به عضو سیاوش مالید و نق زد:
-چرا جای اذیت کردن من کاری که شروع کردیو تموم نمیکنی ارباب؟؟
سیاوش ناباور خندید و نوید را وادار کرد روی شکمش بنشیند.
-تو دیگه خیلی پررو شدی پدرسوخته!
دستهایش را پشت نوید برد و عضوش را به حفرهی نبضدارش مالید.
-یالا..
بیتابی نمیکردی واسش مگه؟؟
بجنب سواری بگیر ازش!
نوید با چشمهای گرد شده آب دهنش رو قورت داد و خواست چیزی بگه ولی نگاه سیاوش جایی برای هیچ حرفی باقی نمیگذاشت.
فحشی نثار خودش کرد و کمی بلند شد.
عضو اربابش رو توی دست گرفت و به سختی سرش رو وارد خودش کرد و از دردش ناله کرد.
-ا...ارباب اهه...د..درد داره...مم..
سیاوش پوزخند زد و با تفریح نگاهش کرد.
-به من چه؟
خودکرده را تدبیر نیست، زود باش منتظرم..
نوید با بیچارگی سعی کرد حجم بیشتری را در خود جا بدهد اما لعنتی زیادی بزرگ بود و ورودش غیرممکن به نظر میرسید!
ارباب سیایش چگونه هر بار آن هیولا را درونش جا میداد؟
سیاوش با دیدن عجز نوید، سری به تاسف تکان داد و با گرفتن پهلوهای پریزادش، او را روی عضو خود نشاند و بیتوجه به نالهی بلندش غر زد:
-اسلیوم انقدر سوسول و ناز نازی؟
نوید چشمهاشو از درد و لذت بست و همانطور که با کمک دستهای سیاوش روی عضوش بالا پایین میشد، با گله سیاوش رو صدا زد.
-ا..ارباب؟...ممم
سیاوش نیپلهای نوید را به بازی گرفت و با کشیدن آنها و شنیدن نالهی نوید غرید:
-زهرمار و ارباب!
دلم خوشه توله سگ دارم... ولی یه پاکوتای عروسکی بهم انداختن انگار..
37976
#تباهی_نغز
#پارت69
با ورود دو انگشت سیاوش به آن حفرهی تنگ و صورتی، نوید با ناله بالش را چنگ زد و هق زد.
سیاوش بلاخره دلش به رحم آمد و بوسهای نرم، نصیب مهرههای انتهایی کمر پریزادش کرد و زمزمه کرد:
-آروم...ششش، نفس بکش..
نوید با لرز نفسهایش را بیرون میداد و تلاش میکرد آرام باشد.
سیاوش هم به مراتب آرام تر شده دیگر قصد درد دادن به نوید را نداشت.
درواقع نوید با وجود تو دهنی خوردنهای متعدد در ماشین، در مسیر برگشت به خانه توضیح داده بود که نتوانسته بنجامین را عقب براند و با پیشروی ناگهانی بنجامین قفل کرده.
اما عصبانیت سیاوش از جای دیگری آب میخورد.
سیاوش عصبانی بود که چرا نوید نگفته صاحب دارد، مگر ترس از نورجهان و جاویدی که خود حال نیما را در آغوش داشت چقدر زیاد بود که نوید حاضر بود توسط بنجامین دستمالی شود اما نگوید که متعلق به سیاوش است؟
سیاوش کلافه انگشتهایش را بیرون کشید و نیما را برگرداند.
به صورت سرخ شده و غرق در اشکش خیره شد و با آهی عمیق رویش خیمه زد.
نیپلهای برجستهاش را به بازی گرفت و پیشانی به پیشانی پسرک چسباند.
گونههای خیس از اشکش را لیس زد و خیره در چشمهای خیس و قرمز شدهاش، لب روی لبهایش گذاشت و نرم بوسید.
-بسه دیگه آبغوره... حقت بود..
ولی میدونی چیه؟
از این به بعد هرکی سمتت بیاد دیگه کاری با تو ندارم، طرفو میکشم هرکی هم جلو اومد میگم مزاحم ناموسم شده!
نوید خیره به چهرهی جدی سیاوش، هق زد و دستهایش به دور کمر مردش حلقه شد.
سر در گردن سیاوش فرو برد و نقطهای درست روی شاهرگش را به دندان گرفت و با تمام وجود مکید تا کبودش کند!
سیاوش با خندهای آرام، چرخید و جایش را با نوید عوض کرد و پسرک را روی خود کشید.
باسن درد دیدهاش را لمس کرد و با حس عضو سفت شدهی نوید روی شکمش، ناگهانی اسلپ محکمی به پوست سرخ پسر هدیه کرد.
35240
◉━━━━─────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📔⚘
موقع خوندن پارتا پلی کنین"
2.14 MB
59047
Repost from ⌈• ࡅߺ߳ߺࡅߺ߲ߊܣߺࡊ ܢ̇ߺܫܿߺز •⌋ ↵ آسا
◉━━━━─────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📔⚘
موقع خوندن پارتا پلی کنین"
2.14 MB
100
#تباهی_نغز
#پارت68
سیاوش با حرص شلاق را کف اتاق پرت کرد و با گرفتن ساق پاهای نوید، تنش را روی تخت چرخاند و با زانو روی تخت رفت.
پاهایش را دوطرف تن نوید گذاشت و با زدن سیلی محکم به صورتش، نفس پسرک بینوا را برگرداند.
نوید، بلند بلند هق میزد و به دنبال بخشش میگشت اما سیاوش در عوض بخشش، بینی نوید را گرفت و با باز شدن دهانش، عضو خود را در دهانش چپاند و بدون اهمیت دادن به دست و پا زدنهای نوید، مطمئن شد عضوش به ته گلوی پسرک بینوا برخورد کند.
صورت نوید که رو به کبودی رفت و دست و پا زدنهایش که بیجان شد، سیاوش عقب کشید و سیلی محکمی نثار شکم برهنهی نوید کرد.
پوزخندی به قیافهی کبود و خیس از اشک نوید که سرفه میکرد زد و اشاره کرد به شکم بخوابد.
ناگهانی با هر دو دست روی باسن سرخ و کبود نوید کوبید و با لذت به فریاد عاجزانهاش گوش سپرد.
-آی..هق...ا..ارباب..
سیاوش با حرص کپلهای زخمی نوید را چنگ زد و در مشت گرفت و چلاند.
-حالا دیگه هرزه شدی؟
کارت به جایی رسیده که تو مهمونی من با مهمونام لاس میزنی؟
میکشمت نوید، خونت پای خودته..
نوید هق میزد و سعی داشت از خودش دفاع کند اما حرکت دردناک دست های سیاوش روی کپلهای زخمی پسر، حتی نفس کشیدنش را هم مختل میکرد چه برسد به اینکه نفسی برای التماس کردن پیدا کند.
سیاوش انگار کوشت بینوای نوید را با خمیر اشتباه گرفته بود که آنچنان چنگش میزد و ورزش میداد.
هرچند که این حرکت به نفع نوید بود و پسرک در پایان درد کمتری را حس میکرد اما حالا در حال جان دادن از شدت درد بود و هق هق های خفهاش هم دل سیاوش را به رحم نمیآورد.
وقتی مرد کپلهای پسر را به دو طرف کشید و سوراخ صورتی رنگش را با سر انگشت لمس کرد، نوید بلند نالید و سعی کرد تنش را جو بکشد: اما مگر در آن تخت دونفره چقدر فضا وجود داشت که نوید بتواند در آن فرار هم بکند؟
با حس خیس شدن سوراخش را با بزاق سیاوش، نفسهایش تند شد و با لبهای بههم فشرده شده چشم بست و سرش را در بالش فرو کرد.
سیاوش با غیظ شروع به بازی کردن با حفرهی تنگ روبهرویش کرد و زیر لب خط و نشان کشید و تهدید کرد.
-یه پوستی ازت بکنم که تا عمر داری امشبو یادت نره نوید... یه کاری میکنم آدم که دیدی جیغ بزنی!
کره خر باید قلاده بندازم گردنت جلو همه که بفهمی صاحاب داری؟؟
ولی تقصیر تو نیست... تقصیر منه که فکر کردم اون حلقهی کوفتی میتونه جای قلاده باشه.. میتونه جلوی هرز پریدنتو بگیره ولی نه..
تو فقط با کتک درست میشی.. حتما باید پارهات کنم تا با هر قدمی که برمیداری کل هیکلت تیر بکشه و یادت بیاره صاحاب داری، که یاد بیاد تولهسگ منی!
307412
#تباهی_نغز
#پارت67
نفسهایش تند شده و با ترس به چاقویی که درون دستان سیاوش میرقصید خیره شد.
وقتی تیغهی چاقو تک به تک دکمههای پیراهنش را هدف گرفت، نفسش در سینه حبس شد و با دست هایی مشت شده به حرکات اربابش چشم دوخت.
سیاوش با پوزخند نوک تیز چاقو را روی سینهی برهنه شده کشید و با مکث نیپل چپ را فشرد.
نوید تکانی خود و سیاوش با اخم سیلی محکمی نصیب شکمش کرد.
-آروم بگیر حیوون... سرکشی تاوان داره، باید جور غلطای اضافه اتو بکشی!
نوید با سرسپردگی چشم بست و با حس تا زانو پایین کشیده شدن شلوارش و برهنه شدن پایینتنه، زبان روی لبهایش کشید.
عصبانیت سیاوش را به وضوح حس میکرد و تنها شانسش این بود که سیاوش سعی میکرد خودش را کنترل و خشمش را مهار کند.
با فشرده شدن ناگهانی عضو بینوا، با درد چشمانش را باز کرد و بی اراده دست روی دست سیاوش گذاشت.
-د...درد داره ارباب..
نگاه تیز سیاوش که نصیبش شد، لب گزید و دستش را به سرعت و با ترس عقب کشید.
سیاوش نیشخند زد و با رها کردن عضو نوید، عقب کشید و از روی تخت بلند شد.
به نوید نیمه برهنه اشاره کرد و دستوری لب زد:
-لباساتو دربیار تا بیام بهت بگم یه من ماست چقدر کره داره...در بیار!
با لذت به نویدی که برهنه و دمر روی تخت خوابیده بود نگاه کرد و بیاطلاع قبلی، شلاق تک رشته را روی باسنش کوبید.
شهیق بلند نوید، جگرش را جلا داد و بهانهای برای زدن دومین ضربه دستش داد.
نوید با ناله دستش را روی باسنش گذاشت بلکه کمی از دردش وحشتناکش کم کند.
ارباب سیایش با تمام خشم و حرصش ضربه میزد و وای به حال نوید، خدا خودش امشب را بخیر بگذراند.
با اصابت ناگهانی شلاق روی دستش، با درد فریاد زد و با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود دستش را عقب کشید و ناله کرد.
با بغض انگشتان ضرب دیده را وارد دهانش کرد بلکه درد وحشتناکشان را کمی کم کند اما همان لحظهی ضربهی بعدی روی رانهایش نشست و بغضش را شکاند.
-هق..ا..ارباب..
غیرقابل تحمل بود آن درد تیز روی آن نقطهی حساس از بدن اما سیاوش کوتاه نمیآمد.
-صدایی جز صدای شمردنت نشنوم تولهسگ..
و بعد آماج ضربات شلاق بود که بین رانها و باسن بینوای نوید تقسیم میشد.
-ش..شصت و ن...نه..هق...ا...ارباب..غلط کردم...اه..هق...اشتباه کردم...ت..تروخدا...آآآ..هق..
ضربهی بعدی اما چنان دردناک بود که نوید نفس کشیدن را هم از یاد برد چه رسد به شمردن و التماس کردن.
28430
#تباهی_نغز
#پارت66
نوید با تنی یخ زده به سیاوشی خیره شد که ماننده حیوانی درنده نفس میکشید و لباسهایش را در میآورد.
اول کروات و بعد از آن هم کتش بود که روی زمین پرت شد.
دکمههای پیراهنش را تا نیمه باز کرد و آستینهایش را تا زد.
به سمت نویدی که روی زمین افتاده بود قدم برداشت و با گرفتن بازوی چپش، او را روی زمین کشید و به سمت اتاق خواب برد!
نوید به سختی تلاش کرد روی پاهایش بایستد تا فشار کمتری به دستش وارد شود اما عصبانیت سیاوش اجازه نمیداد.
با ورود به اتاق، نوید را به ضرب روی تخت پرت کرد و پوزخندی حوالهی قیافهی ترسیدهاش کرد.
وای به حال پریزادش... وای به حالش!
به سمت کتابخانهی کوچک گوشهی اتاق رفت و با فشردن دکمهی تعبیه شده درون آن، کتابخانه کنار رفت و ورودی اتاق بازی مجهز سیاوش نمایان شد.
-ا..ارباب؟
نیشخند زد، رو به نوید کرد و با گذاشت انگشت اشارهاش روی بینی، زمزمه وار لب زد:
-شششش...صداتو نشنوم بزمجه.
نوید لب گزید و نگران به ارباب سیایش خیره شد.
-آخر به او چه؟
مگر اد خواسته بود آن مردک حرامزاده مزاحمش شود؟
یا مگر چراغ سبزی نشان داده بود؟
اگرنه پس چرا او باید تنبیه میشد؟
سیاوش اما بیتوجه به نوید، وارد اتاق شد و همانطور که چند وسیلهی مورد نظرش را برمیداشت با صدای بلند خطاب به نوید داد زد:
-فکر فرار به سرت نزنه که بد میبینی پریزاد ارباب..
خربزه خوردی پای لرزش بشین وگرنه یه جوری میشونمت که دیگه نتونی بلند شی!
نویدی که نیمخیز شده و قصد گریختن داشت، با شنیدن حرف سیاوش با ناله خود را روی تخت انداخت و آه کشید.
وقتی سیاوش را بالای سرش دید، سیخ روی تخت نشست و آب دهانش رو قورت داد.
خواست زبان بریزد و کمی سیاوش را نرم کند اما با دیدن وسیلههایی که سیاوش روی تخت انداخت، حرفهایش را از یاد برد و تنها با بهت لب زد:
-ا..ارباب؟
سیاوش هومی گفت و دستی به رشتههای فلاگر کشید.
با نیشخند چاقوی ضامندار را از بین لوازمی که آورده بود برداشت و با زانو روی تخت رفت.
نوید نگران خود را روی تخت عقب کشید و به تاج تخت چسبید.
-ارباب میگم نظرت چیه مسالمتآمیز حلش کنیم؟
الان عصر تمدنه عشقم..
سیاوش ابرو بالا انداخت و لب زد:
-نوید؟
نوید "بلهای" گفت و سیاوش تشر زد:
-ببند!
28330
◉━━━━─────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📔⚘
موقع خوندن پارتا پلی کنین"
2.14 MB
100
#تباهی_نغز
#پارت68
سیاوش با حرص شلاق را کف اتاق پرت کرد و با گرفتن ساق پاهای نوید، تنش را روی تخت چرخاند و با زانو روی تخت رفت.
پاهایش را دوطرف تن نوید گذاشت و با زدن سیلی محکم به صورتش، نفس پسرک بینوا را برگرداند.
نوید، بلند بلند هق میزد و به دنبال بخشش میگشت اما سیاوش در عوض بخشش، بینی نوید را گرفت و با باز شدن دهانش، عضو خود را در دهانش چپاند و بدون اهمیت دادن به دست و پا زدنهای نوید، مطمئن شد عضوش به ته گلوی پسرک بینوا برخورد کند.
صورت نوید که رو به کبودی رفت و دست و پا زدنهایش که بیجان شد، سیاوش عقب کشید و سیلی محکمی نثار شکم برهنهی نوید کرد.
پوزخندی به قیافهی کبود و خیس از اشک نوید که سرفه میکرد زد و اشاره کرد به شکم بخوابد.
ناگهانی با هر دو دست روی باسن سرخ و کبود نوید کوبید و با لذت به فریاد عاجزانهاش گوش سپرد.
-آی..هق...ا..ارباب..
سیاوش با حرص کپلهای زخمی نوید را چنگ زد و در مشت گرفت و چلاند.
-حالا دیگه هرزه شدی؟
کارت به جایی رسیده که تو مهمونی من با مهمونام لاس میزنی؟
میکشمت نوید، خونت پای خودته..
نوید هق میزد و سعی داشت از خودش دفاع کند اما حرکت دردناک دست های سیاوش روی کپلهای زخمی پسر، حتی نفس کشیدنش را هم مختل میکرد چه برسد به اینکه نفسی برای التماس کردن پیدا کند.
سیاوش انگار کوشت بینوای نوید را با خمیر اشتباه گرفته بود که آنچنان چنگش میزد و ورزش میداد.
هرچند که این حرکت به نفع نوید بود و پسرک در پایان درد کمتری را حس میکرد اما حالا در حال جان دادن از شدت درد بود و هق هق های خفهاش هم دل سیاوش را به رحم نمیآورد.
وقتی مرد کپلهای پسر را به دو طرف کشید و سوراخ صورتی رنگش را با سر انگشت لمس کرد، نوید بلند نالید و سعی کرد تنش را جو بکشد: اما مگر در آن تخت دونفره چقدر فضا وجود داشت که نوید بتواند در آن فرار هم بکند؟
با حس خیس شدن سوراخش را با بزاق سیاوش، نفسهایش تند شد و با لبهای بههم فشرده شده چشم بست و سرش را در بالش فرو کرد.
سیاوش با غیظ شروع به بازی کردن با حفرهی تنگ روبهرویش کرد و زیر لب خط و نشان کشید و تهدید کرد.
-یه پوستی ازت بکنم که تا عمر داری امشبو یادت نره نوید... یه کاری میکنم آدم که دیدی جیغ بزنی!
کره خر باید قلاده بندازم گردنت جلو همه که بفهمی صاحاب داری؟؟
ولی تقصیر تو نیست... تقصیر منه که فکر کردم اون حلقهی کوفتی میتونه جای قلاده باشه.. میتونه جلوی هرز پریدنتو بگیره ولی نه..
تو فقط با کتک درست میشی.. حتما باید پارهات کنم تا با هر قدمی که برمیداری کل هیکلت تیر بکشه و یادت بیاره صاحاب داری، که یاد بیاد تولهسگ منی!
100
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.