ساتین(شور عشق)

💖 لباس دخترم قشنگه؟ از اینجا خریدمش👇👇👇👇 💞هم خودم هم خواهرم لباسای بچه هامونو از اینجا میخریم 🌺🍃قیمتاش خیلی #عالیه🔥                                #مفتکده واقعیه 🔻کلی ست خوشگل #دخترونه و #پسرونه داره. یکی از یکی بهتر🤗🤗 از 0تا 15 سال😍❤️ 🌼🌸ارسال به نقاط کشور 🌼🌸عکس ژورنال وغیرژورنال 🌼🌸برای مشاهده بیشتر مدلهای کودکانه👇👇 https://t.me/daraabaransadad https://t.me/daraabaransadad برای مشاهده مدلهای زنانه👇👇 https://t.me/+SlnfhtOlTmzlWRmB https://t.me/+SlnfhtOlTmzlWRmB

#پارت850 - دغدغه ورا پویا؟ - باید یه کم خودم رو جمع و جور کنم ببینم چقدر پول دارم، چقدر هزینه میشه... یه دست به سر خونه بکشیم... چه میدونم... اصلا تو بگو ببینم دوست داری اینجا زندگی کنیم؟ یا میخوای یه خونه دیگه نزدیک مامانت اینا بگیریم هوم؟ از همین فکر هاش میترسیدم. دوست نداشتم ذره‌ای نگران داشته باشه، یا ذره ای حس کنه کمه برای من. - همین جارو دوست دارم پویا... چیز خاصی ام نمیخوام. اهل طلا و جواهرات هم نیستم... میدون که... یه وی ساده... بعدم وسیله های اینجا رو دوست دارم. اما مامانم پاشو کرده تو یه کفش که نه... باید جهیزیه یه کامل ببری - حق داره... نمیگم باید همه چی نو بیاری و وظیفه ات و این حرفای کلیشه ای... اما مطمئن باش اگه توام جاش بودی دوست داشت بهترین هارو برای دخترت بخری... اذیتش نکن... دل مامانا به همین چیزا خوشه. هر چی و میگه گوش کن... - تو راضی میشی وسایل هات رو بریزی دور؟ - نمیریزم دور... میدیم به یک که نیاز داره... بعدم اینجا دیگه خونه توئه... هر کاری دوست داری بکن... لبخند زدم و گردنش رو بوسیدم. - باشه... پویا؟ - جون پویا - اگر پول نیاز داشت .... حرفم رو با اخم غلیظ قطع کرد. - خب؟ چرا اخم میکنی ؟ زندگی مشترک یعن همین دیگه... ❌❌توجهههه👇👇 عزیزانی که درخواست رمان کامل شور عشق رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده👇👇👇 @tabliq660👈👈👈

#پارت849 توی شناسنامه ام. تارا موافقت کرد، گفت بهتره اینجوری. مادرش رو کرد سمت فریدون، نظرش رو پرسید، فریدون نگاه عمیق به صورتم انداخت ، من هم بدون پلک و تکون نگاهش کردم. شاید میخواست ازم مطمئن بشه که دخترش رو خوشبخت میکنم و من سعی کردم با نگاهم این رو بهش بفهمونم. در آخر، نگاه کند از نگاهم و بعد نفس بیرون داد و گفت که مخالفت نداره. بهادر شیرین گردوند. خوردم. شاید بعد از سالها. این شیرینی عروس ام بود. برکه از بعد روز خواستگاری به شکل غریب ساکت و توی فکر بود . نمی فهمیدم ورا. وقت هم می پرسیدم میگفت چیزی نیست. نگاهش کردم، موهای قهوه ای رنگش رو بین دستهاش گرفته بود و خیره شده بود به تلویزیون. - پویا؟ نگاه کند از جعبه ی جادویی و سرخورند به سمتم و نگاهش مهربون شد. - جونم - حالت خوب نیست ... چیزیشده؟ لبخند زد و دست دراز کرد و گونه ام رو نوازش کرد. - آب داری میری... یه جشن ساده مگه نیست چرا اینقدر زحمت میکشی تو؟ - دوست دارم همه چی قشنگ باشه. حرف رو نپیچون پویا... لبخند زد دوباره. - بیا ی کم بغلم لیوانش رو کنار گذاشت و دستاش رو باز کرد. خودم رو جا کردم بین بازوهاش. - یه کم فکرم مشغوله نبات... واسه عروس و اینجور چیزا... چیز بدی نیست... واسه بار اوله که توی زندگی ام واسه یه چیز مثبت دغدغه دارم . پس نگران نباش...

بریم برای ادامه رمان کاملااا واقعی و بسبار زیبای شور عشق فصل دوم

#پارت848 پویا& بعد از حدود دو ساعت نشستن توی دفتر کار پدرش، بالاخره با ورودم به اتاقش موافقت شد. حالا رو به روی او نشسته بودم و جدی و بدون هیچ خجالت نگاهش میکردم. - خب میشنوم - نمیخوام صحبت رو کش بدم، برای همین میرم سر اصل مطلب بی حرف نگاهم کرد. - اینکه باور کنید که من نمیدونستم برکه دختر کسیه که به خاطرش کارم رو از دست دادم یا نه خیلی دیگه مهم نیست. حداقل برای من مهم نیست. من برکه رو دوست دارم و قبل از اینکه تمام این جریانات به وجود بیاد میخواستم خدمتتون بابت خواستگاری برسم. اما خب.. سرنوشت و قسمت یک تصمیم دیگه ای داشت. من و برکه سعی کردیم هر چیزی که در گذشته بود رو دور بریزیم و با هم زندگی جدیدی بسازیم . اون حتی راضیه به اینکه عروس نگیره و حتی اگه شما هم برای عقد نیاید از دادگاه نامه بگیره و بالاخره یه جوری ازدواج کنیم.. . اما من این رو نمیخوام. مطمئنا این رو درک میکنید که اگر میخواستم دور از چشم شما این کارو بکنم کمتر از دو روز وقتم رو میگرفت که از دادگاه نامه بگیرم و زنم بشه. اما دوست دارم برکه مثل هر دختر دیگه ای ازدواج کنه. دوست دارم تمام مراسم‌ها و داشته باشه، اون هم در کنار پدر و مادرش... برای همین اومدم اینجا که ازتون بخوام بذارید هر چند سوری من به خواستگاری بیام و لطفا توی تمام مراسمها حضور داشته باشید. برای من مهمه که برکه بدون هیچ حسرت بیاد و خانم خونه ام بشه برای اینکه لیاقتش رو داره حرف خاصی نزد، سر تکون داد و گفت آخر هفته برای خواستگاری برم. همین. و من رفتم، دسته گل گرفتم، با جعبه‌ای پر از شیرینی ، جو سنگین بود. فقط تارا بود که حرف می د. برکه ام ساکت اما زیبا بود. مثل همیشه. مادرش گفت جشن برای نامزدی بگیریم. برکه مخالفت کرد. مادرش چشم غره ای مادرانه رفت و برکه گفت حداقل جشن نامزدی نه، جشن عقد. دوست داشت زودتر همه وی تموم بشه. من چیزی نگفتم ، از خدام بود که اسمش زودتر بره

#پارت847 - میخوام مثل دخترای عادی ازدواج کنی دوست ندارم این طور با عجله و بدون خانواده ات. بذار من همه چیز رو حل میکنم خب؟ نفس بیرون دادم. تنها چیزی که میخواستم بودن کنارش بود. - باشه - گشنته؟ شام که نخوردی... - نه گشنه ام نیست... تو چیزی میخوای برات آماده کنم؟ - نه. معده ات اذیت نیست؟ مشروب زیاد خوردی - نه بیشترش آبمیوه بود... خواستم اذیتت کنم سینه اش زیر سرم لرزید. - خوبه دیگه... دست میندازی منو - چی میگفت اون دختره؟ - تو اجازه دادی چیزی بگه؟ - خوب کردم... نمیدونم چرا این تارا باهاش رفت و آمد میکنه - کار بدی نکرد. حساس شدی تو - میزنمتا پویا... - لات شدی خندون از روی تخت پایین اومدم و تی شرتش رو پوشیدم. - کجا؟ - صورتمو بشورم و مسواک بزنم. خوابم میاد - بجنب

بریم برای ادامه رمان کاملااا واقعی و بسبار زیبای شور عشق فصل دوم

🔻رسمی / کسر امتیاز برای تیم پایتخت در آستانه قهرمانی! ورود سازمان لیگ به دریافت رشوه توسط مسئولین یک تیم مطرح لیگ برتری مبنی بر تبانی و باختن به یک تیم پایتخت عواقب کسر امتیازات را به همراه دارد ادامه خبر👇G https://t.me/+ce1UTupCGngxNGVk https://t.me/+ce1UTupCGngxNGVk