cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

رمان های ممنوعه و صحنه دار

دانلود رایگان همه رمانهای ممنوعه تبادل و تبلیغات @neginrfi

Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
548
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پششمامممم این واقعا پارت رمانشه😰😰 https://t.me/joinchat/odummQPd6HxmMmM0 #ملحفه‌ی سفید #کثیف شده بر اثر اتفاق چند دقیقه پیش رو به دست گرفتم و به روی #سینه‌های #کبود و #برهنه‌م گرفتم سامیار بدون هیچ پوششی، #لخت بیرون اومد و با دیدن من، اخمی کرد _چرا #بدنت‌و میپوشونی میکنی؟! #لرزون زمزمه کردم _ #خجالت میکشم بی‌توجه به حرفم، گوشه‌ی #ملحفه رو که توی #مشتم بود رو گرفت و کشید با #لذت خیره‌ی #بدن‌برهنه‌م شد #بوسه‌ای روی #گردنم گذاشت و توی #گوشم زمزمه کرد: _برو بیرون! چشم‌هام #گرد شدن. _چی؟! _ #نمیخوامت، صحرا! من کارم‌و #تموم کردم و دیگه‌هم #نیازی به #بدنت ندارم #بغض کردم و #اشک‌هام شروع به #ریزش کردن #باورم نمیشد حالا من با #شناسنامه‌ی سفید؛ #زن شده بودم #تیغ روی #عسلی رو برداشتم و با یک #حرکت اون رو روی #دستم...😨😨 https://t.me/joinchat/odummQPd6HxmMmM0 https://t.me/joinchat/odummQPd6HxmMmM0 #عاشقانه‌ای‌‌ناب‌وتازه🤤💯 #یکی_از_بهترین‌های_سال_1400👌🏻
Mostrar todo...
- وایسا #کره‌خر، وایسا تا نشونت بدم. جیغ کشیدم و به سمت در پارکینگ دویدم، به سمتش برگشتم و با خنده گفتم: - برو به عمت نشون بده کفش مردونه‌اش رو در آورد و به سمتم پرت کرد: - #توله‌سگ اسم #عمه منو نیار #زبونم رو براش درآوردم و برگشتم از پارکینگ برم بیرون که با صدای ترمز وحشتناک ماشینی که از رو به رو می‌اومد هین #کشداری از ترس گفتم و نفسم رو توی #سینه‌ام حبس کردم، صدای معترض راننده‌ی ماشین به گوشم رسید: - چیکار می‌کنی خانوم؟ خواستم جوابش رو بدم که #گوشم اسیر دست سام شد: - آی آی گوشمو ول کن #محکم تر گوشم رو پیچوند و گفت: - تازه گیرت انداختم، ماشین میلیاردی من رو تبدیل به دفترنقاشی می‌کنی؟ من اون #تن #سفیدت رو امشب دفتر نقاشی نکنم سام نیستم توله سگ. یه جوری با #دندونام #پوست #تنت رو به #دندون #می‌کشم که نفس کشیدن یادت برهمن، سام کبیری، ملقب به اینفینت، صاحب قدرتمند‌ترین مافیای قاچاق اسلحه‌ی ایران. 😎 مرگ تمام اعضای خانوادم رو تو نوجوونی به چشم دیدم. برای نجات جون خودم مجبور شدم برم زندان، حالا بعد از سالها برگشتم که #تقاص بگیرم، از مردی که دخترش با همه‌ی دنیا فرق می‌کنه... دخترش جون منه، تموم ناتموم منه، آرامش از دست رفته‌ی منه...تمام‌ناتمام‌من، عاشقانه‌ای نفس‌گیر از نرجس معنوی، نویسنده‌‌ی رمان پرطرفدار آسمان‌ خاکستری با بیش از پنج‌سال سابقه‌ی نویسندگی👌 بزن رو لینک زیر👇 https://t.me/joinchat/iZ3vROdLUjk1YmY0
Mostrar todo...
کانال‌رسمی‌نرجس‌معنوی

❁﷽❁ پارت‌گذاری: روزهای زوج: تمام‌ناتمام‌من روزهای فرد: آسمان خاکستری رمان‌ در حال تایپ: تمام‌ناتمام‌من رمان در حال بازنویسی: آسمان خاکستری ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘

𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒓𝒆𝒂𝒕𝒐𝒓 𝒐𝒇 𝒂𝒍𝒍 𝒐𝒇 𝒎𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒖𝒓𝒔𝒆𝒍𝒇.💞 تُو خالقِ تمامِ من برایِ خودتی.💞
Mostrar todo...
‌‌‌‌      ➖⃟🌍••𝗗𝗢𝗡'𝗧 𝗕𝗘 𝗔 𝗕𝗔𝗗            ʀᴇᴀsᴏɴ ғᴏʀ ᴘᴇᴏᴘʟᴇ « دلیل حالِ بَدِ آدَما نَباشید...!»
Mostrar todo...
ғᴀʟʟ ɪɴ ᒪOᐯE ᴡɪᴛʜ ᴛᴀᴋɪɴɢ ᴄᴀʀᴇ ᴏғ ʏᴏᴜʀsᴇʟғ , ᴍɪɴᴅ , ʙᴏᴅʏ , sᴘɪʀɪᴛ عاشق شو، در ڪنارش مراقب خودت، ذهنت، جسمت و روحت باش! @sokoote_talkh9090🖤🤞
Mostrar todo...
🤣🔞🤣🔞🤣🔞 🤣🔞🤣🔞 🤣🔞 سریع پاشو دور پام حلقه کرد که تعادلمو از دست دادمو با کمرم خوردم زمین و آدرینم پرت شد روم! با درد گفتم _وای خدا اسفالت شدم... له شدمممم... کمرممممم شکستتتت ماماننننن😭 آدرین با خنده نگام کرد... خواستم از روم بلندش کنم که بدتر وزنشو انداخت روم! کمرم داشت اون زیر خورد میشد این گودزیلام با این وزن خیلی خفنش افتاده بود روم. نگامو به چشمای رنگ شبش دوختمو گفتم _بلند شو آدرین تو رو خدا حالا یکی میاد ابرومون میرع😫 بدتر خودشو بم فشار دادو گفت _جام خوبه! توعم تکون نخور تا عصبی نشدم! با چشمای گشاد شده نگاش کردم و با حرص گفتم _بلند شو دیوونه الان ابرمون میره رفتیم خونه از این کارا بکن نه الان... مگه جا قحطه اخه خونه مردم😩 با لحن خشنی گفت _نمیخوام زور نزن تا نزدم تو دهنت! 😡 و با خشونت لباشو گذاشت رو لبام! بهت زده و شوکه نگاش کردم و خواستم چیزی بگم که سمیه خانوم درو باز کردو گفت _اقا کدخدای ده اومدن ک... 😳 با دیدن وضعیت ما دستشو محکم کوبید رو دهنشو سرشو برگردوند سمت درو گفت _وای خاک عالم تو سرم چه بد موقع مزاحم شدم!😨 بی حواس خواست از اتاق بره بیرون که با مخ خورد تو در بسته! از خنده کبود شده بودم😂 سمیه سریع درو باز کردو از اتاق رفت بیرون! وای خدا ابروم رفت...😐😂💔 🔞♨️🔞 https://t.me/joinchat/9oSlGHnxz29hMzY8 https://t.me/joinchat/9oSlGHnxz29hMzY8 🔞♨️🔞 دختره هیچ جا از دست پسره اسایش نداره هر بار باید یع جا بدنش کبود بشه تا همه بفهمن این دختره صاحاب داره🙈 صاحابشم یه خانزاده خشن و بی رحمه که فقط برای عشقش رام میشع!!! ❌رمانی که هیچ وقت از خوندنش خسته نمیشی❌ #صد_درصد_تضمینی✅ همین الان جوین شو بخون😎 ♨️⛔️♨️ https://t.me/joinchat/9oSlGHnxz29hMzY8 https://t.me/joinchat/9oSlGHnxz29hMzY8
Mostrar todo...

⁠ ⁠ ⁠ -اون لکه‌ی خیسی رو خشتکت چیه؟! نگاهش بی‌معطلی سمت خشتک شلوار کتونش کشیده شد و من بلند خندیدم ولی با دیدن قیافه‌ی مثل برج زهرمارش خنده فراموشم شد. -این چیه مالیدی به شلوار من؟! دقیقا نقطه‌ای که تو دیده؟! یه لکه‌ی دایره شکل که به سفیدی میزد و هنوز آثار خیسی داشت دقیقا کنار زیپ و دکمه‌ی شلوار رنگ کرمش، جار میزد. -ک کار من نیست، خودت بشین و ببین نتیجه‌ی کدوم عمل زشتته؟! یکهو چشماش دو تا کاسه‌ی خون شد و سمتم هجوم آورد. تنم رو بین سینه‌ش و دیوار اسیر کرد که از ترس جیغ زدم. -که نتیجه‌ی اعمال منه؟! دخترعمو؟! این شیطنت‌های وقت و بی‌وقتت برات گرون تموم میشه‌ها!!!! از اینکه عمو خونه نبود و من و اون حالا تنها بودیم، می‌ترسیدم ولی نباید خودم رو می‌باختم. -کار من نیست! -کار تو نیست؟! باز چی ریختی رو شلوارم؟! حریره و فرنی و ژله و کوفت و زهر مار؟! دختره‌ی چموش... -مردک متوهم، میگم من نکردم! خودم دیشب شنیدم از اتاقت صدای یه زن میومد، به من چه خودت گند زدی به خودت! وای خدایا اینبار از این کارم نمی‌گذشت. با مشت تو سینه‌ش کوبیدم ولی صورتش رو جلو آورد و از بین دندون‌های کلید شده غرید: -اینبار که مجبورت کردم شلوارم رو لیس بزنی می‌فهمی! گوشم از این حرفش سوت کشید و به غلط کردن افتادم. اول هاج و واج نگاش کردم و متوجه نشدم می‌خواست چیکار کنه ولی عقب رفت و با باز کردن کمربندش و درآوردنش، چشام رو بستم ولی اون...❌❌❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEi278yRn9fmf73PPg از صبح انقدر خندیدم که چکه کرده به شلوارم🤣😢 مامانم هی چپ چپ نگام می‌کنه دوبار شلوار عوض کردم🤣😐 آخه مگه داریم پسر به این جذابی و دختر به این شیطوووونی😅 نخوندی عمرت به فناست دیگه خوددانی! https://t.me/joinchat/AAAAAEi278yRn9fmf73PPg محدوده سنی رعایت کنید ❌ خطر پارگی از شدت خنده🤣❌🚫
Mostrar todo...
#پارت_یک مینا هستم متولد ۶۳ در خانواده چهار نفری که مادرم کارمند و پدرم هم کارمند بود. متاسفانه در سن ده سالگی پدرم را از دست دادم ... مادرم زن آرومی بود و زیاد با ما صمیمی نبود و زیاد اهل معاشرت و رفت و آمد نبود. بخاطر همین ما رفت و آمد زیادی با کسی نداشتیم . جز خاله و دایی و مادربزرگم. من ولی برعکس مادرم دختر شر و شیطون بودم . تا دبیرستان زندگی من اتفاق خاصی نداشت.... تا اینکه سال آخر دبیرستان با دختری به نام نازنین که من صداش می کردم نازی آشنا شدم. پدر نازی نظامی بود و به خاطر ماموریت های شغلی شهرهای زیادی رفته بودند و زندگی کرده بودند . نازی دختر خوب و مهربونی بود و خانواده حساس و سخت گیر داشت. نازی یک برادر داشت که از خودش بزرگتر بود و سرباز بود . من ندیده بودمش فقط تا همین حد از حرفهای نازی فهمیده بودم و یک خواهر کوچکتر از خود خودش که نساء نام داشت و مادر بسیار مهربونی داشت . من از روی تنهایی اکثر اوقات را با نازی میگذروندم .... https://t.me/joinchat/sIB53QT8oI04OTk8 یک روز که توی مدرسه بودیم نازی خیلی خوشحال بود و همش میگفت مینا دوست دارم امروز تمام بشه و من برم..... ادامه رمان در کانال زیر https://t.me/joinchat/sIB53QT8oI04OTk8 #خیانت #داستان_واقعی #جذاب #عشق #love @dokhtari_az_jensetariki https://t.me/joinchat/sIB53QT8oI04OTk8
Mostrar todo...
دختری از جنس تاریکی

رمان تکست دلنوشته عکس پروفایل و کلی چیزای باحال دیگه که شاید غمگین باشه ولی واقعیت و زیبایی های نهانی داره. زندگی رنج است اما در این میان گاهی شادی رخ نمایان میکند🙃 ایدی ادمین👇👇 @mis13699

#به_مرده_میگه_باید_صیغم_کنی رها : #باید #صیغم کنی دست ساواش روی دکمه های لباسش خشک شد کلمه صیغه در ذهنش اکو میشد سرش را بلند کرد و با اخم گفت : تو اون مهمونی دنبال چی بودی؟؟؟ رها #شوکه قدمی به عقب برداشت و گفت : یعنی چی دنبال چی بودم!!! ساواش #لبش را گاز گرفت و با چشم های باریک شده به او خیره شد مطمعن بود ریگی به کفشش است ساواش : بهت نمی خوره این کاره باشی اولین باره یکیو از همچین مهمونیایی بلند میکنم و میگه باید صیغم کنی رها با استرس دست هایش را درهم پیچید و گفت : روش کار من اینه اگه نمیخوای برم....... ساواش #لباسش را در یک حرکت دراورد و روی زمین انداخت با قدم هایی سنگین خودش را به رها رساند #پایین #لباس مشکی و #کوتاهش را در دست گرفت درحالی که #ارام ارام ان را #بالا می کشید گفت : #وای به حالت اگه بفهمم ریگی به کفشت بوده یه #بلایی سرت میارم که انگار هیچ وقت وجود نداشتی می فهمی که چی میگم؟؟ رها دست های لرزانش را روی #سینه گرم و #لخت او گذاشت سعی کرد او را عقب براند اما فقط توانست با ناخن هایش بند برنزه او را #خراش بدهد حالا منظور کامیار را از پیدا کردن شخصی که بی دردسر باشد می فهمید به او گفته بود با شخصی #مست که درحال خودش نیست #رابطه برقرار کند اینگونه فردا که بیدار میشد هیچی به یاد نمی اورد و مشکلی برای او ایجاد نمی کرد اما رها مانند احمق ها به خانه ساواشی آمده بود که بیش از حد تیز و خطرناک بود رها : حالم خوب نیست #پشیمون شدم می خوام برم ساواش نیشخندی زد و گفت : خیلی دیر کردی #جوجه درا دیگه بسته شدن رها درحالی که به نفس نفس افتاده بود گفت : نکن توروخدا داری #می ترسونیم من...من اصلا این کاره نیستم می خوام برم پشیمون شدم اشتباه کردم اومدم اینجا ساواش در یک حرکت لباس را از تنش دراورد رها حالا با لباس زیرهای توری قرمز رنگ جلوی او وایساده بود داشت از حال می رفت اینکه لخت و #عریان جلوی یک #مرد #غریبه باشد حالش را بد می کرد #رمان_مات این رمان محدودیت سنی داره🚫🚫🚫 https://t.me/joinchat/ibX5A8ziR0NjYTE0
Mostrar todo...
"عِمارَت سیاه _ مات"

به نام خالقِ خَلق آیدی تبادل : @Far_ahmadli پارت گذاری : عمارت سیاه : شنبه.دوشنبه.چهارشنبه روزی ۴ پارت مات : یک شنبه.سه شنبه.پنج شنبه روزی ۲ پارت کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🚫❌

#رمان_بزرگسالانه_مات 🚫🚫🚫🚫🚫 مرد در یک حرکت #دستش را دور #کمر رها حلقه کرد و از #پشت به او چسبید رها را از #ترس منجمد شد نفسش را #حبس کرد می توانست #عضلات و بدن مرد را به طور کامل احساس کند عرق سردی روی کمرش نشسته بود دست های سفیدش را روی دست های #برنزه و گرم مرد که روی #شکمش قفل شده بودند گذاشت دست هایش مانند دو تیکه #یخ سرد شده بودند مرد سرش را در گردن سفید و باریک رها فرو کرد بوسه آرامی روی آن گذاشت و گفت : #ترسیدی؟؟ رها با صدایی که به زور بالا می‌آمد نه ای گفت # بوسه مرد تمام بدنش را به یکباره #داغ کرده بود جوری که حالا از داخل میسوخت و از بیرون همچون یک مرده یخ کرده بود کاش آن #شب لعنتی هر چه زودتر تمام میشد مرد #شکم رها را #نوازش کرد و گفت : یخ کردی فکر کنم اگه ادامه بدم #قش کنی #جوجه خواست فاصله بگیرد اما رها سریع دستش را گرفت و با صدایی که میلرزید گفت : نه #نترسیدم خوبه ادامه بده...... یعنی عقب نکش # لبش را محکم #گاز گرفت و پلک هایش را روی هم فشرد آن کلمه های لعنتی به سختی روی زبانش جاری می شدند و را از #خجالت آب می کردند دلش می خواست فرار کند مرد #زبانش را آرام روی شانه ظریف او کشید و بی توجه به رهایی که #میلرزید از او دور شد گفت : عجله نکن تا صبح وقت داریم........ #این_رمان_محدودیت_سنی_داره 🚫🚫🚫🚫 https://t.me/joinchat/ibX5A8ziR0NjYTE0
Mostrar todo...
"عِمارَت سیاه _ مات"

به نام خالقِ خَلق آیدی تبادل : @Far_ahmadli پارت گذاری : عمارت سیاه : شنبه.دوشنبه.چهارشنبه روزی ۴ پارت مات : یک شنبه.سه شنبه.پنج شنبه روزی ۲ پارت کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🚫❌

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.