cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

کانال انتقال یافت

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
714
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

کانال تلگرام دوباره افتتاح شد.👇 https://t.me/+9QToTLg8JPdlZmQ0 برای کسانی که اینستا ندارد و خواستار خواندن کارهای من هستند. ‼️لطفا از کپی رمان ها خودداری کنید.
Mostrar todo...
‼️💯سلام به همگی مطلبی رو می خوام به عرض همگی برسونم چون خیلی عصبیم یک راست میرم سر اصل مطلب. دیگه هیچ رمانی چه ترجمه و چه به قلم خودم آنلاین نوشته نمیشه. دیگه تو تلگرام فعالیتی نمی کنیم و فقط و فقط می تونید با من از طریق ایستا ارتباط برقرار کنید. رمان های من علاوه بر تلگرام روبیکا هم دزدی شده. دیگه شورش و در آورید. چه روزهایی که سردرد نکشیدم و چشم درد نگرفتم تا پارت ها رو به موقع دستتون برسونم اما حالا اینم نتیجه‌ی کار من همه‌ی رمان های من دزدیده شده دیگه به آخر خط رسیدم از این پس آفلاین می نویسم و خوانندگان عزیزی که قصد خواندن رمان ‌من و دارند می تونند فایل یا کتاب و خریداری کنند. اینم لینک اینستا👇👇 https://instagram.com/haniye.m_fantacy.novel
Mostrar todo...
‼️💯لینک کانال #اصلی حتما جوین باشین👇 《☆•°haniye.m مترجم&نویسنده°•☆》 https://t.me/+7wB0SACTnT84NDE8
Mostrar todo...
#لیست رمان های من مجموعه‌ی #قلب_شکسته #اتمام✍️ مجموعه‌ی 4 جلدی شاهزاده‌ی_شب جلد1 #یک‌باردیگردرآتش #اتمام جلد2 #شهوت_دونفره در حال #ترجمه... مجموعه‌ی آتلانتیس✍️ جلد1 #سرآغاز‌_تاریکی در حال #تایپ... مجموعه‌ی ناشناخته✍️ جلد1 #عروس‌جنگل1 #اتمام مجموعه‌ی روکوکو✍️ جلد1 #کتاب_مرگ در حال #تایپ... مجموعه‌ی سه جلدی مک گیب جلد1 #همخوابه‌ی_جنگجو در حال #ترجمه... #پیشنهادی جنگجویان لوکسیان #غنیمت_بیگانه در حال #ترجمه... رایگان #سرداب_عشق در حال #انتظار ✍️ مجموعه‌ی آلفا✍️ #روح_گمشده در حال #انتظار #اشراف‌زاده‌ی_تاریکی در حال #انتظار #الفا‌ی_من در حال #انتظار #سرزمین_درخشان در حال #انتظار مجموعه‌ی قبایل کلکور جلد1 #در_آغوش_بیگانه رایگان #اتمام جلد2 #سلطه‌ی_ببگانه رایگان #اتمام جلد3 #تسخیر_بیگانه فروشی #اتمام جلد4 #نجات_بیگانه در حال #انتظار مجموعه‌ی عشق جاویدان  در حال #انتظار✍️ مجموعه‌ی روح اصیل در حال #انتظار✍️ مجموعه‌ی دارک در حال #انتظار✍️ #زاده‌ی_تاریکی #شاهزاده‌ی_تاریکی مجموعه‌ی سفردرزمان در حال #انتظار✍️ مجموعه‌ی نغمه‌ی شمشیر #درحال‌ترجمه... #حروف_سیاه در حال #تایپ✍️
Mostrar todo...
‼️💯لطفا قبل پاک کردن کانال تلگرام پیج اینستا را فالو کنید 👇 https://instagram.com/haniye.m_fantacy.novel
Mostrar todo...
‼️اطلاعیه‼️ به دلیلی دزدی از رمانهای من از این پس همه‌ی آنها #آفلاین خواهد بود. به دین منظور دیگر هیچ فعالیتی در #تلگرام نخواهم داشت و خوانندگان گرامی می توانند کارهای من را در #اینستا دنبال کنند❤👇 https://instagram.com/haniye.m_fantacy.novel
Mostrar todo...
خوب دوستان تا #پایان_فصل4 رمان همخوابه‌ی جنگجو آپ شد. ‼️💯 برای خواندن #ادامه‌ی رمان پیج #اینستا را فالو کنید. اطلاعات لازم در باره‌ی رمان #همخوابه‌ی_جنگجو اونجا براتون گذاشته میشه. https://instagram.com/haniye.m_fantacy.novel
Mostrar todo...
#پارت43 فصل4 او با نگرانی به ایوان خیره شد، چشمانش بسیار جدی بود. او در آن لحظه بسیار بزرگتر از یک پسر هشت ساله به نظر می رسید، گویی مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفته بود، مسئولیتی بسیار بزرگتر از سنی که اقتضا می کرد، اما مصمم بود آن را ادامه دهد. «نه پسر. من اجازه نمی دم دانکن کامرون به دختر خانم آسیبس برسونه." تسکین حالت کریسپن را فرا گرفت و ناگهان به شدت خسته به نظر رسید. روی صندلیش تکان خورد و به بازوی یوان تکیه داد. برای لحظه ای طولانی، ایوان به سر پسرش خیره شد و در مقابل اصرار برای عبور انگشتانش از لابه لای موهایش مقاومت کرد. ایوان نمی‌توانست از نحوه مبارزه کریسپن برای زنی که او را نجات داده بود غرورش را نشان دهد. به گفته‌ی آلاریک، کریسپن تمام مسیر برگشت. آلاریک و افرادش را اذیت کرده بود و حالا هم به ایوان قلدر می‌کرد تا به قولی که به نام مک کیب داده بود عمل کند. آلاریک زمزمه کرد: "اون خوابه." ایوان با احتیاط دستش را روی سر پسرش کشید و او را محکم به پهلویش نگه داشت. «آلاریک این زن کیه؟و برای کامرون چه معنی میده؟" آلاریک صدای ناامیدی در آورد. "کاش می تونستم بهت بگم. دختره تمام مدتی که با من بود یک کلمه هم حرف نزد. اون و کریسپن به اندازه دو راهب سفت و سخت با عهدی که دادن سکوت کردن. تنها چیزی که می دونم اینه که وقتی اون و پیدا کردم،به شدت کتک خوده بود. من هرگز ندیدم که دختری مثل اون مورد آزار قرار گرفته باشه. حالم بد شد ایوان. هیچ بهانه ای برای مردی وجود نداره که با زنی مثل اون چنين رفتاری داشته باشه و با این حال، به همون اندازه که او به شدت مجروح شده بود، زمانی که فکر می کرد ما تهدیدی برای کریسپن هستیم، با جونش ازش محافظت کرد." _اون تمام مدتی که باهات بود چیزی نگفت؟ فکر کن آلاریک اون باید چیزی گفته باشه. این طبیعت یک زن نیست که برای مدت طولانی سکوت کنه. آلاریک غرغر کرد. "یکی باید این و به اون بگه. بهت می گم ایوان، اون چیزی نگفت. جوری به من خیره نشو که انگار یه وزغم. بدتر از اون، اون کریسپن و مجلور کرد طوری رفتار کنه که انگار من دشمنشم. اون دو تا مثل توطئه‌گرا زمزمه می کردن و وقتی جرات کردم مداخله کنم بهم خیره شدن." ایوان اخم کرد و انگشتانش را روی چوب جامد میز کوبید. "کامرون از اون زن چی می‌خواد؟ علاوه بر این، یه زن کوهستانی تو یه صومعه پست چی می کرد؟ کوهستانی ها مثل طلا از دختران خودشون محافظت می کنن. من نمی تونم ببینم که دختری چند روز تو یک صومعه نگهداری بشه" آلاریک خاطرنشان کرد:"مگه اینکه اون دختر مجازات شده باشه." "شاید اون تو یه بی احتیاطی گرفتار شده و یه زن دیگه رو به جای خودش به تخت کسی فرستاده" ایوان در حالی که به یاد می آورد او چند لحظه پیش چقدر سخت و سرکش بوده، زمزمه کرد: «یا شاید یه هاریدان سخت بوده که پدرش ازش ناامید شده بود. سناریویی که اون می تونست بخشیده بشه اما دوباره، اون باید مرتکب گناه فاحشی می شد تا پدرش اون و اینقدر دور فرستاده." آلاریک خندید. "اون کاملاً دختر‌ی با روحیه‌ی بالا و شیطونه ." سپس هوشیار شد. " اما اون به خوبی از کریسپن محافظت کرده. بیش از یک بار بدن خودش و بین اون و بقیه قرار داده و به خاطرش رنج زیادی کشیده." ایوان برای لحظه ای طولانی به این حقیقت فکر کرد. سپس دوباره به آلاریک نگاه کرد. "اون جراحات و دیدی؟" آلاریک سری تکان داد. "اره.ایوان، اون حرومزاده اون و لگد زده. نقش چکمش پشتش مونده" ایوان نفرین کرد، صدا در سراسر سالن طنین انداز شد. "کاش می دونستم چه ارتباطی با کامرون داره. و چرا به شدت اون و می‌خواد که از صومعه دزدیده و موقعی که از ازدواج باهاش امتناع کرد، بی‌معنا اون و کتک زده. چرا کامرون فکر می‌کنه از پسرم برای تحت تأثیر قرار دادن اون زن استفاده کنه." آلاریک با صدایی تیره و تار گفت: «این هم کار می کنه. دختره از کریسپن محافظت می کرده. اگر کامرون اون و تهدید می کرد، اون راضی می شد. من نسبت بهش دید مثبتی دارم." ایوان به آرامی گفت: "این برای من مشکل ایجاد می کنه. کامرون اون و می خواد. پسرم ازم می خواد که ازش محافظت کنم. دختره فقط می خواد بره و این راز هم وجود داره که اون کیه." آلاریک هشدار داد: "اگه کامرون متوجه جایی که اون هست بشه، به دنبالش می یاد." ایوان سر تکان داد. "این طوره." نگاه های برادران به هم خیره ماند. بالاخره آلاریک سر تکان داد و اظهارات ساکت ایوان را پذیرفت. اگر کامرون می خواست جنگ راه بیندازد، مک کیب ها بیشتر از او حاضر می شدند به میدان جنگ بروند. "در مورد دختر چطور؟" بالاخره آلاریک پرسید. ایوان گفت:"وقتی کل داستان و ازش شنیدم، تصمیم می گیرم." او مطمئن بود که می‌تواند مرد معقولی باشد، و به محض اینکه ببیند چقدر حرف های منطقی است، با او همکاری کند.
Mostrar todo...
#پارت42 فصل4 وقتی کریسپن در تلاش بود که بتواند چنین اطلاعاتی را بدون زیر پا گذاشتن وعده‌اش فاش کند یا نه، ابروی او جمع شد. ایوان با جدیت گفت: «دیگر اسمش را نمی‌پرسم». کریسپن که آسوده به نظر می رسید، لب هایش را فشرد و سپس گفت: «مردها اون و از صومعه گرفته بودند او نمی خواست با آنها باشد. دیدم که او را به کمپ آوردند.» "پناه از خشم خدا، اون یه راهبه؟"ایوان فریاد زد. آلاریک محکم سرش را تکان داد. "اگر آن زن راهبه، پس منم یه راهبم." "می تونی با یک راهبه ازدواج کنی؟" کریسپن پرسید. "چرا چنین سوالی می پرسید؟" ایوان خواست. " دانکن کامرون می خواست با اون ازدواج کنه. اگر اون یه راهبه، اون نمی تونه، می تونه؟ ا یوان صاف شد و نگاهی خشن به آلاریک انداخت. سپس به سمت کریسپن برگشت و سعی کرد واکنش خود را آرام نگه دارد تا پسرش را نترساند. «مردانی که سعی کردی اسبشان از آنها بدزدی. اونها سربازان کامرون بودن؟ اونها بودن که زن و از صومعه گرفتن؟» کریسپن با جدیت سر تکان داد. "اونها ما رو به لرد کامرون بردند. او سعی کرد ... او را ... با او ازدواج کند، اما اون قبول نکرد. وقتی این کار رو کرد، اون و به شدت کتک زد.» اشک در چشمانش حلقه زد و برای اینکه جلوی چشمانش را بگیرد، حالتی خشن به خود گرفت. دوباره، ایوان نگاهی به آلاریک انداخت تا واکنش او به این خبر را قضاوت کند. این زن چه کسی می تواند باشد که دانکن کامرون آنقدر او را می خواهد که او را از صومعه بدزدد؟ او تا زمان ازدواجش وارثی بود که در آنجا محبوس بود؟ "بعد از اینکه اون و زد چه اتفاقی افتاد؟" ایوان خواست. کریسپن به صورتش دست کشید و ردی از خاک روی گونه اش باقی گذاشت. "وقتی به اتاق برگشت، به سختی می تونست خودش و نگه داره. مجبور شدم بهش کمک کنم تا روی تخت بره. بعداً زنی ما رو از خواب بیدار کرد و گفت که لرد از مستی خوابیده و قصد داره بعد اون مرا تهدید کند که اون رو وادار به انجام چیزی که می خواهد کنه. اون گفت باید قبل از بیدار شدنش فرار کنیم. خانم ترسید اما به من قول داد که ازم محافظت کنه. پس منم قول دادم که ما رو اینجا پیش تو بیاره تا بتونی ازش محافظت کنی. اجازه نمی دی دانکن کامرون باهاش ازدواج کنه نه بابا؟ اجازه نمی‌دی دوباره بهش صدمه بزنه؟»
Mostrar todo...
فالو پیج اینستا فراموش نشه😊👇 https://instagram.com/haniye.m_fantacy.novel
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.