cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قصه گویی مهرو

دنیامون رو با قصه ها رنگی تر کنیم ارتباط با ادمین: https://t.me/mahroo_rahimi پیج اینستاگرام: Man1zan1madar

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
317
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

شنگول و منگول و حبه انگور.mp38.10 MB
Photo unavailableShow in Telegram
قصه امشب: شنگول و منگول و حبه انگور
Mostrar todo...
لینک کانال در برنامه پیامرسان ایتا👇 ‌‌‌eitaa.com/ghesegooi
Mostrar todo...

Photo unavailableShow in Telegram
دوره آفلاین افزایش اعتماد به نفس در کودکان (این دوره رایگان میباشد) 👇👇👇 https://t.me/ganjehpenhan1
Mostrar todo...
4_6034925497559814648.opus4.19 KB
(من و خاطرات دیار خاطرات ) قسمت اول :چپ دست ✍ بع قلم مهری نجفی آدرس:مدرسه کوثر ریگاباد.به سال ۱۳۶۶ بار اولی بود که وارد مدرسه شدم.دلم هُری ریخت.دست مادرم را محکم فشار دادم و از زیر چادرش یواشکی نگاهی به اطراف انداختم.بوی چادرش کمی آرامم کرد.مدرسه پر بود از دختران قد و نیم قد.یک کیف که از خودم هم بزرگتر بود در دستم بود.در دست چپم.بله من چپ دستم.یک کیف مربعی شکل که عکس پدر ژپتو و پینوکیو روی آن خودنمایی میکرد.مادرم با خانم همسایه که او نیز دخترش را برای ثبت نام آورده بود یکجا ایستاده و منتظر صدای زنگ بودند.مدیر مدرسه خانم موسوی بود.یک خانم قد بلند.خانم ستوده هم معاون مدرسه بود.از پشت میکروفن بلند گفت:صف ها را مرتب کنید،دخترها پشت سر هم بایستید.اسامی را خواندند.بچه ها در صفهای خود قرار گرفتند..دل کندن از مادر در این لحظه دلی بزرگ میخواست که من توانستم.اسم من خوانده شد و روی نیمکت کلاس اول خانم زمانی نشستم. خانمی محجبه و موقر سرکلاسمان حاضر شد‌.از پنجره کلاس دنبال مادرم بودم او را ندیدم و بغض گلویم را فشار داد.معلممان اسامی را خواند و یادمان داد که باید بگوییم حاضر و من دست چپم را بلند کرده و گفتم حاضر.کتابها را روی میز گذاشتم.قلم به دست شدیم.خانم زمانی عزیز وقتی مداد را به دست چپ من دید به آرامی گفت باید با دست راست بنویسی..باید.. و من مداد را بلد نبودم در دست راست نگه دارم.و گه گداری یادم میرفت.روزها گذشت و خانم زمانی با پارچه ی سفیدی به کلاسمان آمد..به بازوی دست راست من آن پارچه را بست و گفت اگر یادت رفت به این پارچه نگاه کن و با این دست بنویس.نبینم قلم به دست چپ بگیری.و من با ترس نگاهش میکردم.هر وقت که دست چپم را به کار میگرفتم نگاهی به پارچه سفید روی بازوی دست راستم میکردم و این شد که نوشتن آموختم..با دست راست...اما من یک چپ دستم..آری من یک چپ دستم
Mostrar todo...
امشب با هم به یه خاطره از یکی از اعضای کانال گوش کنیم😍👇
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
همه پدر و مادرها دوست دارن بچه هاشون خوشتیپ باشن و بهترین لباس ها و وسایلارو داشته باشن😊 😍 @lebas_koodakk لباس با کیفیت و قیمت مناسب میخوای این کانال بهترین گزینه س😉💖 قیمت ها از ۴۰ ت شروع میشه😍😍 @lebass_koodak 🌾برای تهرانی ها فروش حضوری هم دارن🌾
Mostrar todo...
قصه گویی مهرو #ماهی_سحرآمیز کانال تلگرام https://t.me/ghesegooi کانال ایتا: http://eitaa.com/ghesegooi
Mostrar todo...
ماهی سحرآمیز 🐟 ۲.mp37.12 MB
قصه گویی مهرو #ماهی_سحرآمیز کانال تلگرام https://t.me/ghesegooi کانال ایتا: http://eitaa.com/ghesegooi
Mostrar todo...
ماهی سحرآمیز 🐟.mp34.09 MB
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.