cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

دلربا / هفت خط

Publicaciones publicitarias
36 703
Suscriptores
-8224 horas
-4507 días
-3 52630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

01:00
Video unavailableShow in Telegram
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
اعتماد نکن..!
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
بیا آدم نباشیم :)
Mostrar todo...
حسم به این بهار، شبیه حال آدمیه که بهش گفتن «اگه اومدنی شدم خبر میدم» شبیهِ وقتی گوشی زنگ میخوره و یهو بیخودی بعدچندسال تو دلت میگی «کاش فلانی دلش واسه ما تنگ شده باشه» شبیه وقتی منتظر هستی ببینی توی لحظه‌ی آخر، قبل از گم شدنش توی پیچ خیابون، برمیگرده نگاهت کنه یا نه…شبیه حال عمران صلاحی توی اون شعرش که با بادبادک دردودل میکنه. همونقدر غمگین ولی امیدوار… حمید باقرلو
Mostrar todo...
00:05
Video unavailableShow in Telegram
_کاندوم بکش روش نمی‌خوام حامله‌شم. پاهام و از هم باز کرد و عضوش و به بین پام مالید. _کاندوم چیه من دوست دارم گرمی این دویست گرم و حس کنم. بغضم گرفت و لب برچیدم: _حداقل آبتو نریز توش، بدبخت میشم. با ضرب خودش و واردم کرد و نفس نفس زنان گفت: _این تو نیستی که تعیین می‌کنی چیکار کنم آوین، همینطور که پرده تو زدم، بخوام حاملتم میکنم. با گرمی چیزی داخلم...🔞💦 https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk آراج شاهی... مرد پولدار و پر ابهتی که تنها آدم زندگیش برادر زادشه! با خودکشی برادرزدش به خاطر یک دختر اون دختر رو پیدا میکنه و جوری بهش تجاوز میکنه که از خونریزی توی پارک بیهوش شه😱 با پخش کردن فیلمش خونوادش طردش میکنن و آراج دختررو به خونش میاره تا هرشب سوراخاشو جر بده و..💦🔞
Mostrar todo...
❌پارت واقعی رمان بخون نبود لفت بده❌ #پارت16 برادر شوهرم با تمسخر گفت: "میخواستی اتاق شب حجلتو ببینی زن داداش؟" لباس عروس به تنم بود و بخاطر دیر کردن کیوان همگی منتظر بودیم. کیوان...مردی که قرار بود امشب با او ازدواج کنم. "ما منتظر آقا کیوان بودیم...من میخواستم برم دستشویی مادرتون گفت اشکالی نداره بیام این بالا.." همان لحظه صدای برخورد جسمی را به دیوار شنیدم. چشمان هر دویمان به اتاق کیوان رفت. دست کوهیار(برادرشوهرم) به سمت دستگیره رفت ولی با صدایی که شنیدیم دستش میان راه خشک شد،چون صدای کیوان بود...کیوانی که حالا باید سر سفره ی عقد باشد. "الان بجای اینکه تو سر سفره عقد باشی خواهر آشغالت سر سفره ی عقده!" خواهر؟ باهانیه در اتاق بود؟با خواهرم؟ با شنیدن صدای هانیه دستم را روی دیوار کنار در گذاشتم تا سر پا بمانم و متوجه شدم بدن کوهیار کنارم طوری حرکت کرد تا اگر سقوط کردم مرا بگیرد. هانیه نامزد کوهیار بود..و خواهر من! "بهت گفتم دست من نبود که قبول کردم نامزد کوهیار بشم..بابا گفت بگم بله،تو که میدونی نمیتونم به بابا نه بگم...تو چرا رفتی خاستگاری پریژه؟ " خواهرم گریه میکرد. چشمان کوهیار روی من آمد...دیگر خشمگین نبود که این مرا گیج کرد.حالا باید خشمگین میشد مگر نه؟ نامزدش با برادرش در اتاق از عشقشان حرف میزدند... "فکر کردی زن داداشم میشی همه چی تمومه هانیه؟فکر کردی منم نمیتونم آزارت بدم؟" اینبار خواهرم جیغ کشید. "برای همین تصمیم گرفتی خواهر بدرد نخور منو بگیری؟کاری کردی حتی عروسیت زودتر از مال من باشه که شکنجم بدی؟" کیوان موزیانه خندید. "چون میخواستم تماشا کنی،چون خواهر کوچولوتو هر شب میکردم و میذاشتم تو اتاق روبروییم بشنوی...چون میشنیدی که چطور صدای ناله اشو در میارم و تو نمیتونستی به جای اون باشی..." چند لحظه سکوت شد و فقط صدای هق هق آمد و بعد خواهرم با لحنی غمگین التماس کرد: "عروسی رو بهم بزن کیوان.تورخدا،من غلط کردم" دوباره چند ثانیه سکوت شد و بعد کیوان زمزمه کرد: "نرم سر سفره عقد،عروسی بهم میخوره...ولی هانیه به ناموسم قسم اگه بفهمم زیر داداشم خوابیدی و نامزدیتو بهم نزدی روزگارتو سیاه میکنم..حالا بیا اینجا" چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای نفس نفس زدن را شنیدم. نمیدانستم آن طرف چه خبر است ولی حدس میزدم در حال بوسیدن یکدیگر باشند. صدای نفس نفس زدن ها بلند تر شد و بعد کیوان نالید. " این لباسو درش بیار میخوام همین الان بکنمت...این اتاق حجله مال خودته..." صدای پایین کشیده شدن زیپ را حتی با صدای موسیقی شنیدم. "بهت نیاز دارم...همین الان بهت نیاز دارم..." فقط صدای نفس نفس ها،مکیدن...ضربه ها و ناله میامد... و بعد صدای برخورد پوست به پوست را شنیدیم. کوهیار  در را با لگدی باز کرد و بلافاصله بدن برهنه ی خواهرم و بدن نیمه برهنه کیوان نمایان شد. خواهرم به دیوار چسبیده و همسر آینده ام درونش ضربه میزد... و برادر شوهرم که باید از تین خشمگین باشد فقط نیشخند داشت. "همیشه تو هر چیزی که داشتمو گرفتی کیوان...امشب من مال تورو میگیرم!" حتی نمیدانستم منظورش به چیست... *** از وحشت گریه میکردم. "ددی دوست داره جای دندوناش روی بدنت بمونه...دوست دارم با کف دستم باسنتو سرخ کنم.. ددی عصبانیه چون بجای من داشتی بابرادرم ازدواج میکردی،اگه جلوی عروسیو نمیگرفتم میذاشتی برادرم اینکارو باهات بکنه؟میذاشتی چیزی که مال منه رو بخوره؟" کف دستش به باسنم کوبیده شد.طوری که کمی به جلو پرت شدم و صدای هینی از گلویم بیرون آمد. "به سمت من بچرخ...دست ها و زانوهات همونطور بمونن ولی میخوام به سمت من بچرخی...امشب قراره بدجوری تنبیهت کنم پریژه." ـــــریـــــژه #عاشقانه #شهوانی #ددی_لیتل 🔞بخاطر صحنه های باز و جنسی مناسب دوستان زیر18سال نمی باشد🔞 قرار بود اون دخترکوچولو با برادرم ازدواج کنه،درست شب عروسی نقشه ای کشیدم تا برادرمو در حال رابطه با خواهر خودش ببینه و عروسیشون بهم بخوره تا مال من بشه،چون براش نقشه های کثیفی داشتم که وقتی میفهمید از من متنفر میشد... https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8
Mostrar todo...

𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• #Part_1 سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار بهشتم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 #هات❤️‍🔥 #سکسی💦
Mostrar todo...
#داداش‌بسیجیم #part1 از قصد پاهامو از هم باز کردم خشتک شلوارم پاره بود و زیر شلوارمم شورت نپوشیده بودم زیر چشمی بهش نگاه کردم هنوز حواسش به قرآن خوندن بود نمیدونم چه سودی داشت صبح تا شب قرآن میخوند؟ بهشتمو شیو کرده بودم و جوری پاهامو باز کرده بودم که اون سوراخ خوشگل تنگ صورتیم از شلوار جر خورده ام مشخص بود مامان و بابا گرم حرف زدن بودن و داشتن از مهرداد تعریف میکردن،مهرداد که هنوزم گرم قرآن خوندن بود با شنیدن صدا زدنای بابام سرشو بلند کرد. تا دیدم سرشو بلند کرده لبخند پر عشوه ایی زدم و پاهامو بیشتر باز کردم نگاهم زوم شلوارش بود داداش خوشگلم با اینکه ۵ سال ازم کوچیکتر بود اما مردونگی خیلی کلفتی داشت‌ میتونستم از روی شلوارش به خوبی بفهمم که حداقل ۱۹.۲۰ سانت مردونگب توی اون شلوارش خوابیده! _داداش! با شنیدن صدام نگاهشو بهم دوخت و نگاهش به اولین چیزی که افتاد خشتک پاره و بهشت صورتیم که حالا خیس خیس شده بود افتاد سریع صورتش سرخ شد و نگاهش پر از شرم و خجالت شد و نگاهشو ازم دزدید با خباثت گوشیمو برداشتم و بهش اس،ام اس دادم _خوشت اومد از اون کلوچه صورتی داداش بسیجیم؟ https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦 با داداش ناتنیش س‌کس میکنه💧
Mostrar todo...
𝙃𝙊𝙏𝙄𝙎𝙈🔞

Just69🍌🔞

🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
‌ من قصه تو را اینگونه آغاز میکنم : یکی بود هنوزم هست... خدایا همیشه باشد (: 🧿💌🔒• .
Mostrar todo...