- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Carga de datos en curso...
#تازیانه_عشق لینک قسمت اول
https://t.me/denjjjj/22211#قسمت_اول توی آشپزخونه مشغول مرتب کردن بودم که با شنیدن اسمم توسط بابا دست ازکار کشیدم و به سمتش برگشتم. _ جانم بابایی؟! لبخند مهربونی نثارم کرد. _ قربونت برم دختر بابا، میز رو بچین که کارن الان میاد. با پوزخندی که بیارداه رو لبهام نقش بسته بود لبهام رو کج کردم. _ هه! کارن امشب میاد پیشمون؟ از آشپزخونه خارج شد و در همون حال گفت: _ اره باباجان، زنگ زد گفت مییاد. چشمهام رو توی کاسه چرخوندم و با بی میلی گفتم: _ چشم الان میچینم.مشغول چیدن میز بودم که صدای بلند آیفون به گوش رسید. با طمانینه شال صورتی رنگم رو از روی صندلی برداشتم و روی موهای بلندم انداختم. منتظر به کانتر تکیه دادم که بعد از چند لحظهی کوتاه بابا به همراه کارن وارد خونه شدن. به سمتشون قدم برداشتم، با لبخند سلامی کردم که فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و بدون کوچیک ترین توجهای به من وارد آشپزخونه شد. دوباره پوزخندی رو لبهام نقش بست همیشه همین بود هیچوقت بلد نبود سلام کنه. راستش هیچوقت بلد نبود با من خوب برخورد کنه و من به خوبی میدونستم این اخلاقش از کجا نشات میگیره! از پشت محو تماشاش شدم، قد…
#تازیانه_عشق لینک قسمت اول
https://t.me/denjjjj/22211#قسمت_اول توی آشپزخونه مشغول مرتب کردن بودم که با شنیدن اسمم توسط بابا دست ازکار کشیدم و به سمتش برگشتم. _ جانم بابایی؟! لبخند مهربونی نثارم کرد. _ قربونت برم دختر بابا، میز رو بچین که کارن الان میاد. با پوزخندی که بیارداه رو لبهام نقش بسته بود لبهام رو کج کردم. _ هه! کارن امشب میاد پیشمون؟ از آشپزخونه خارج شد و در همون حال گفت: _ اره باباجان، زنگ زد گفت مییاد. چشمهام رو توی کاسه چرخوندم و با بی میلی گفتم: _ چشم الان میچینم.مشغول چیدن میز بودم که صدای بلند آیفون به گوش رسید. با طمانینه شال صورتی رنگم رو از روی صندلی برداشتم و روی موهای بلندم انداختم. منتظر به کانتر تکیه دادم که بعد از چند لحظهی کوتاه بابا به همراه کارن وارد خونه شدن. به سمتشون قدم برداشتم، با لبخند سلامی کردم که فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و بدون کوچیک ترین توجهای به من وارد آشپزخونه شد. دوباره پوزخندی رو لبهام نقش بست همیشه همین بود هیچوقت بلد نبود سلام کنه. راستش هیچوقت بلد نبود با من خوب برخورد کنه و من به خوبی میدونستم این اخلاقش از کجا نشات میگیره! از پشت محو تماشاش شدم، قد…
#تازیانه_عشق لینک قسمت اول
https://t.me/denjjjj/22211#قسمت_اول توی آشپزخونه مشغول مرتب کردن بودم که با شنیدن اسمم توسط بابا دست ازکار کشیدم و به سمتش برگشتم. _ جانم بابایی؟! لبخند مهربونی نثارم کرد. _ قربونت برم دختر بابا، میز رو بچین که کارن الان میاد. با پوزخندی که بیارداه رو لبهام نقش بسته بود لبهام رو کج کردم. _ هه! کارن امشب میاد پیشمون؟ از آشپزخونه خارج شد و در همون حال گفت: _ اره باباجان، زنگ زد گفت مییاد. چشمهام رو توی کاسه چرخوندم و با بی میلی گفتم: _ چشم الان میچینم.مشغول چیدن میز بودم که صدای بلند آیفون به گوش رسید. با طمانینه شال صورتی رنگم رو از روی صندلی برداشتم و روی موهای بلندم انداختم. منتظر به کانتر تکیه دادم که بعد از چند لحظهی کوتاه بابا به همراه کارن وارد خونه شدن. به سمتشون قدم برداشتم، با لبخند سلامی کردم که فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و بدون کوچیک ترین توجهای به من وارد آشپزخونه شد. دوباره پوزخندی رو لبهام نقش بست همیشه همین بود هیچوقت بلد نبود سلام کنه. راستش هیچوقت بلد نبود با من خوب برخورد کنه و من به خوبی میدونستم این اخلاقش از کجا نشات میگیره! از پشت محو تماشاش شدم، قد…