cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

داستان ترسناک واقعی

🔞 داستان ترسناک واقعی 🔞

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
20 244
Suscriptores
-19924 horas
-9277 días
+3 59530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

من و شوهرم امیر علی زندگی خوب ، آرومی داشتیم یه روز باهم رفتیم خونه خواهر شوهرم مهمونی بعد ازخوش بازدید و پذیرایی بلند شدیم که بریم خونه که شوهر خواهرم گفت امیر علی وایسا!! یه پیامی برات اومد رفتی خونه بازش کن و بخون... خداحافظی کردیم و رفتیم خونه وقتی رسیدیم خونه پیامو که خوند شروع کرد به گریه فریاد وقتی پرسیدم چیشده  به منم نشون بده پیامو که  باز کردم دیدم نوشته 👇👇 👈ادامه ی داستان
Mostrar todo...
شب جمعه بود با شوهرم رفتیم دریاچه چیتگر(تهران) که براش تولد بگیرم و چند تا از دوستامم دعوت کردم.اونشب واقعا به خودم رسیده بودم.دوست شوهرم رضا که مجرد بود و شوهرم خیلی بهش اعتماد داشت از اول تا آخر نگاش به من بود نگاهش خیلی اذیتم میکرد.مراسم که تموم شد هر چی ماشینو استارت زدیم روشن نشد و شوهرم گفت آقا رضا اگه زحمتی نیست شما خانومم و شایان(پسرم)رو ببرید خونه تا ماشین درست بشه خیلی دیر میشه.تا میخواستم بگم نه منم همینجا هستم که دیدم رضا ماشینشو روشن کرده و گفت: ستاره خانوم بفرماید...چند دقیقه ای که توو مسیر بودیم یه مرتبه رضا نگه داشت و اومد در عقب و باز کرد و گفت خب حالا...ادامه ی داستان
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
نامه‌‌ دانش‌آموزی به مادرش در حدود ۴ هزار سال پیش: چرا لباس‌های من سال به سال بدتر می‌شود نامه‌ای از دوران «تمدن بابلی» که از سوی دانش‌آموزی به مادرش نوشته شده در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده و بازخوردهای زیادی را به خود جلب کرده است. نامه‌ای که توسط «ادین‌سین» به مادرش «زینو» نوشته شده، گوشه‌ای از زندگی در قرن هجدهم پیش از میلاد در بین‌النهرین را نشان می‌دهد./یورونیوز 📓@dasctan📓
Mostrar todo...
👍 3
Photo unavailableShow in Telegram
روز خواستگاریم با یه سینی شربت خنک و رنگارنگ رفتم پذیرایی 🍸🍹🍹🍹🍹 مهمونا مونده بودن کدومو بردارن شب عشقم‌زنگ زد گفت شیطون نگفته بودی انقد هنرمندی گفتم چند وقته عضو این کاناله شدم هنرام زیاد شده😁😜👇 🤩➡️@ammeh_joon
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
میدونستی یه عالمه دستور پخت کباب 🍢هست و ما فقط کباب 🍢تابه ای و کباب کوبیده درست کردیم بیا اینجا خودتو و فامیلو شگفت زده کن @ammeh_joon
Mostrar todo...
همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. ... وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و رفتم تواتاق و دیدم که...... ادامه داستانو بخوانید
Mostrar todo...
شب جمعه بود با شوهرم رفتیم دریاچه چیتگر(تهران) که براش تولد بگیرم و چند تا از دوستامم دعوت کردم.اونشب واقعا به خودم رسیده بودم.دوست شوهرم رضا که مجرد بود و شوهرم خیلی بهش اعتماد داشت از اول تا آخر نگاش به من بود نگاهش خیلی اذیتم میکرد.مراسم که تموم شد هر چی ماشینو استارت زدیم روشن نشد و شوهرم گفت آقا رضا اگه زحمتی نیست شما خانومم و شایان(پسرم)رو ببرید خونه تا ماشین درست بشه خیلی دیر میشه.تا میخواستم بگم نه منم همینجا هستم که دیدم رضا ماشینشو روشن کرده و گفت: ستاره خانوم بفرماید...چند دقیقه ای که توو مسیر بودیم یه مرتبه رضا نگه داشت و اومد در عقب و باز کرد و گفت خب حالا...ادامه ی داستان
Mostrar todo...