cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

* بزم سرخوشان*

آمدم باز تا چنان گردم**که چو خورشید جمله جان گردم سر خم رحیق بگشایم**سرده بزم سرخوشان گردم @Aztohastimmaagarhastim (ارتباط با ادمین)

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
268
Suscriptores
Sin datos24 horas
+57 días
+630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

02:22
Video unavailableShow in Telegram
آه ای بلند من ..! هنوز کوتاهم از چيدن ناز نگاهت .. زخم و زخمه ای تو در درون تار دلم... کوکم کن ! و شوری ديگر بنواز ... شورانگيزترينم ..! چه خوش آن لحظه .. که تاری بر دستان اهلش آرام می گیرد .. #موسیقی_ایرانی #تک‌نوازی_تار #استادفرهنگ_شریف
Mostrar todo...
7.76 MB
00:25
Video unavailableShow in Telegram
🍃🌸 بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت مهر بلند، چهره ز خاور نمی‌نمود ماه از حصار چرخ، سرِ باختر نداشت آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت #پروین_اعتصامی
Mostrar todo...
5.21 MB
00:11
Video unavailableShow in Telegram
روشن تر از خاموش، چراغی ندیدم، وسخنی، به از بی سخنی ، نشنیدم. ساکن سرای سکوت شدم، و صدره‌ی صابری در پوشیدم. مرغی گشتم، چشم او ، از یگانگی، پَر او ،از همیشگی در هوای بی چگونگی، می پریدم کاسه ای بیاشامیدم که هرگز، تا ابد از تشنگی او سیراب نشدم #بایزید_بسطامی #تذكرة_الاوليا_عطار
Mostrar todo...
1.15 MB
     🔅عشق چیست؟     عشق، زاییده‌ی تنهایی است  و تنهایی نیز زاییده‌ی عشق است. تنهایی، به معنی این نیست که یک‌فرد بی‌کس باشد، کسی در پیرامونش نباشد.اگر کسی پیوندی، کششی، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد نسبت به هر چیزی، اگر منفرد و تک هم باشد، تنها نیست. برعکس کسی که نیـازِ چنین اتصـال و پیوست و خویشـاوندی‌یی در درونـش حـس می‌کند، بعد احسـاس می‌کند که از او جدا افتاده و تنها مانده است، در انبوه جمعـیت نیز تـنهاست. چنین روحی که ممکن است در آتش یک عشق زمینی و یا یک عشق ماورایی، بسوزد و بگدازد، پرستش را و در عالی‌ترین شکلش نوعی از دعا و یا نیایش را به وجود می‌آورد، نیایشی که زاییده‌ی عشق است. 🔅انسان گرفتار چهار زندان است: 🛑زندان اول طبیعت است که ما را بر اساس قوانین خودش می‌سازد. 🛑دوم زندانِ تاریخ است. تاریخ دنباله‌ی جریانات گذشته، بر روی من و ماهیت من اثر می‌گذارد. 🛑سوم، جامعه است. نظام اجتماعی ایران، روابط طبقاتیش، اقتصادیش و تحولاتـش و امثال اینها روی من اثر می‌گذارد. 🛑چهارم، زندانِ خویشن است، که آن منِ انسانیِ آزاد را در خود زندانی می‌کند. 🔅با عشق، تنها با عشق می‌توان از چهارمین زندان آزاد شد و آن همان شعله‌ی خدایی است که در درون هر انسانی است. همان روح خدا که در آدمی دمیده شده، اما خاموش شده، فسرده شده، فراموش شده...
گزیده‌ای از دفتر چهارم کتاب نیایش دکتر شریعتی
سالروز درگذشت #دکتر_شریعتی🌹💫
Mostrar todo...
«من مُرید نگیرم، شیخ می‌گیرم» (شمس و شکارِ مولوی) عرفای بزرگ را از منظری به دو گروه ‌می‌توان طبقه‌بندی‌کرد: گروهِ بی‌شماری از آنان شاگردپرور‌اند و زمره‌ای دیگر، که در اقلیت نیز هستند، شاگردگریز. شگفت آن‌که مولوی و شمس با همهٔ اتّحاد جانی که داشتند از این منظر با هم تفاوتی آشکار دارند. مولانا، به‌رغمِ همهٔ طعن و تعریضی که نثارِ شیخکانِ مریدپرور و مزوّر می‌کند، خود پیری است اگرچه وارسته اما مریدپرور‌. او پس از کسبِ معارف و طیّ مدارج، ترکِ وقارِ سجاده‌نشینی و فقاهت و دانشمندی کرد و مریدِ شمس شد. اما جانِ رقصان و پرّانِ شمس، به تنگنای مرسومِ رابطهٔ مرید و مرادی تن‌درنمی‌داد. او به روایتِ افلاکی، حتی مولانا و کسانش را از مطالعهٔ معارفِ «مولانای بزرگ» (بهاءولد) برحذرمی‌داشت. شمس مریدپرور نبود و چنان‌که از مقالاتِ او نیز برمی‌آید، مولانا شکاری بوده استثنایی که صیدش کرد و به پروراندنش همت‌گماشت: «من مرید نگیرم؛ مرا بسیار در‌پیچ‌کردند که مرید شویم و خرقه بده، گریختم. در عقبم آمدند منزلی و آن‌چه آوردند آن‌جا ریختند؛ و فایده نبود و رفتم. من مرید نگیرم. من شیخ می‌گیرم؛ آن‌گاه نه هر شیخی، شیخِ کامل!» (مقالاتِ شمس، به‌تصحیحِ استاد موحّد، انتشاراتِ خوارزمی،ج ۱: ۲۲۶). شمس جویای جان‌هایِ عاشق بوده‌ نه درپیِ مراتبِ شیخی و مرادی. ازهمین‌رو جایی می‌گوید خاکِ کفشِ عاشقانِ راستین را به سرِ مشایخِ روزگار نمی‌دهم (۱: ۹۱). و نکته آن‌جا است که مولانا، این جانِ شوریده، در معیارهای مرسوم، خود شیخی کامل بود هنگامی که مریدِ شمس شد. در نگاهِ شمس، شیخْ هستی است و مریدْ نیستی؛ و مریدی که نیست نشود، مرید نباشد (ج۲: ۱۴۱). این نکته نیز گفتنی است که شمس اگرچه به چنبرهٔ شیخی تن‌در‌نمی‌دهد اما درعینِ‌حال با‌ اعتمادِ به‌نفسِ بالایی می‌گوید هرکه یک‌بار مرا ببیند، مریدیِ دیگران را رها کند (۱: ۷۴). نیز درست است که حضورِ قاطعِ شمس، سراسرغزلیاتِ مولانا را فراگرفته، اما از دیگرسو حضورِ مولانا در مقالاتِ شمس نیز حضوری است بسیار چشم‌گیر. شمس به هر مناسبتی یادی از مولانا می‌کند و نامِ مولانا وردِ زبانِ او است. عباراتی از این دست در مقالات فراوان است: اگر مولانا میلِ شنیدن نداشته‌باشد، نمی‌گویم (۲: ۱۵۷). «من صدرِ اسلام، مولانا را گویم» (۱: ۱۱۱). هرچه می‌شنوید از صدقهٔ سرِ حضورِ مولانا است (۲: ۱۳۱). «با هیچ خلق سخن نگفته‌ام الّا با مولانا» (۲: ۱۴۱). در رُبعِ مسکون، کسی هم‌چون مولانا یافت‌نمی‌شود (۲: ۱۳۳). شمس چندین بار نیز اشاره‌کرده، این‌گونه که به هوای مولانا بازگشته‌ام، اگر پدرم سر از خاک برمی‌کرد، دمشق و حلب را به شوقِ دیدارش ترک‌نمی‌کردم (۱: ۱۶۸ و ۲: ۱۵۸). در عبارتِ زیر به روشنی جایگاهِ مولوی در نگاهِ شمس آشکار است: «آبی بودم بر خود می‌جوشیدم و می‌پیچیدم و بوی‌می‌گرفتم؛ تا وجودِ مولانا بر من زد؛ روان شد؛ اکنون می‌رود خوش و تازه و خرّم» (۱: ۱۴۲). احمدرضا بهرام‌پور
Mostrar todo...
سخن‌رانی شادروان #جلا‌ل‌الدین_همایی در محفل یادبود شادروان استاد #بدیع‌الزمان_فروزانفر. @shamsmowlana
Mostrar todo...
سخنرانی_استاد_همایی_در_مورد_استاد_فروزانفر.mp37.76 MB
00:28
Video unavailableShow in Telegram
2.80 MB
00:08
Video unavailableShow in Telegram
7.88 KB
00:55
Video unavailableShow in Telegram
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلخ‌تر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا #سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا #سعدی
Mostrar todo...
9.37 MB
00:08
Video unavailableShow in Telegram
جمالت آفتابِ هر نظر باد ز خوبی رویِ خوبت خوبتر باد هُمای زلفِ شاهین شهپرت را دلِ شاهانِ عالم زیرِ پَر باد کسی کو بستهٔ زلفت نباشد چو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشقِ رویت نباشد همیشه غرقه در خونِ جگر باد بتا چون غَمزه‌ات ناوَک فشاند دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد چو لعل شکَّرینَت بوسه بخشد مذاقِ جانِ من زو پُرشکَر باد مرا از توست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظ تو را در حالِ مشتاقان نظر باد #حضرت_حافظ
Mostrar todo...
2.48 MB